10/15/2003
خاتمي خاتمي خجالت خجالت!!!: اين باحال ترين شعارديشب بود.البته «کوسه ي بازنشسته برگرد به باغ پسته» هم بدنبود.وقتي ملت برعليه خاتمي شعارمي داد برخي که هنوزاز آخرين مصاحبه ي يا بهتربگويم آخرين ريدمان خاتمي خبرنداشتنددندان بالايي را روي لب پاييني مي گذاشتند وسرمي جنباندند.خودم براي شونصدنفرتوضيح دادم.خيلي ها باورنکردندازبس که گند اين دفعه ي سيدخندان بزرگ بود.
ديشب غوغايي بود آدم نمي داند ازکجا آغازکند.تازه دارم مي فهمم چرا شيوه ي سيال ذهن درداستان نويسي به جاي شيوه ي خطي گل کرده است.اما بهتراست ازهمان شيوه ي خطي براي اين گزارش استفاده کنم.
وقتي تصميم خودم را گرفتم که به فرودگاه بروم فقط نگران واکنش عيال بودم که مبادبازترس برش دارد اما درکمال تعجب ديدم مي گويد نه تنها مي آيد بلکه بدون من هم به استقبال مي رود.نزديک بود شاخ دربياورم.قرارشد باهم برويم.فقط مي ماند مشکلي به نام بامدادک.ميان اين هيرووير اين مرتيکه هم سرما خورده وتب کرده است.خيلي دوست داشتم باما باشد.ولي چاره اي نداشتيم به مادرزن جان بسپاريم اش.همين کارراهم کرديم.مانند دوران مجردي وقبل ازبه دنيا آمدن اين مرتيکه کفش وکلاه کرديم وزديم بيرون.سرراه ساندويچي هم زديم تو رگ تا ضعف نکنيم.
ميدان آزادي ازتاکسي پياده شديم.چاره اي نداشتيم راه بند آمده بود.تا پياده شديم ديديم دانشجويان صنعتي شريف دارند به سوي فرودگاه مي روند.همه جوان جوان.ما هم رفتيم بين شان.عيال ترسيده بود مي گفت خودمان برويم فرودگاه.سرانجام ازخرشيطان پياده شد وازميدان آزادي تا فرودگاه مهمان بچه هاي صنعتي شريف بوديم.نزديکي هاي فرودگاه رسيديم به برادران نيروي انتظامي.بنز الگانس، کلاه تکاوري ،لباس سبز لجني ،باتون وسايرمخلفات.دانشجوها شروع کردند به تيکه انداختن ولي برادران نيروي انتظامي صبورباقي ماندند.تابرسيم به فرودگاه چندتاآشنا راديدم براي شان دست تکان دادم.عيال مي گفت کي بود من هم نام وبلاگي شان راتحويل اش مي دادم.فضا مجازي مجازي شده بود.
داشتيم مي رفتيم ديدم چندنفرازتوي ماشيني دادمي زنند اه اه بامدادبامداد.خلاصه وبلاگستان آمده بودبه فرودگاه.
سرانجام رسيديم به فرودگاه.چه جمعيتي آمده بود.جلوي فرودگاه غوغا بود.پير وکلان وخرد وجوان جمع بودند.هيچ کس نمي دانست کجابايد برويم.بازاربدبين ها داغ داغ بود.نمي دانم شخصيت بدبين کارتون گاليور را مي شناسيد يا نه.گلامپ.همان که مي گفت «من مي دونم که موفق نمي شيم».بازارگلامپ بازي داغ داغ بود.گفته بودندشيرين عبادي ازپايانه ي ۳ مي آيداما يکي ازگلامپ ها مي گفت سرکارمون گذاشتن فرودگاه دوتا پايانه بيشترنداره.يکي ديگر مي گفت عبادي را با پاترول ازپشت فرودگاه برده اند.اگر فريبرزرييس دانا ازراه نرسيده بودونگفته بود که براي استقبال به پايانه ي شماره ي ۳ برويم معلوم نبود چه مي شد.
محوطه ي انتظار جلوي پايانه پر پر بود.همه مي گفتند يکي برودبالا حرفي بزند وگرنه آقا رااززنجان با هواپيما مي آورند براي مان سخن راني کند.عيال که ديگرحسابي شيرشير شده بود يک دم آرام نداشت مدام به اين ورو آن ور مي کشاندمان.به چندنفرازدوستان برخورديم.عيال رانمي شناختند.همه را به عيال معرفي کردم و به آن هم گفتم اين هم مادربچه است.يکي شان گفت اسم شون چيه؟ گفتم والله اسم هاي زيادي دارد:منزل، مادربچه ،خانواده ،عيال، زوجه.يک اسم شناسنامه اي هم دارد که گاه گداري به اين اسم صداي اش مي زنيم.چندتا ازاين فمنيست هاي دوآتشه آن ورترايستاده بودند وداشتند چپ چپ نگاهم مي کردند.غير ازبازار گلامپ هابازار فمنيست ها هم داغ داغ بود.گاهي هم ازبس داغ مي شدند که حسابي مي زدند به جاده خاکي.يکي ازشعارهاي شان اين بود:مازنان ايراني ازخشونت بيزاريم.به يکي شان گفتم پس ما مردان ايراني که به اين جا آمده ايم چغندريم؟وقتي اين شعاررامي دهيد چه بگوييم؟خفه خون بگيريم؟؟ چپ چپ نگاهم کرد اما نتوانست جلوي خنده اش را بگيرد.چندبارديگرهم توانستم بخندانم شان!!!خداوکيلي کاردشواري است.همين که شيرين عبادي آمد وآن بلندگوي سبزي فروش هاي دوره گرد رادادنددستش وفقط کساني که زيردماغ اش ايستاده بودند حرف هاي اش رامي شنيدند عيال گفت بذاربيايم روي کول ات شيرين عبادي راببينم.گفتم درسته شب شب فمنيست ها است اما نه اين که سوارکول مردهاي بيچاره بشويد.اين بارهمه اشان مي خنديدند.هيچ چيزازحرف هاي شيرين عبادي رانشنيديم فقط توانستيم ازدورببينيم که براي ملت دست تکان مي داد.دسته گل اش راهم به ميان مردم انداخت.انگارحسابي هم آب غوره گرفت.
راستي حزب الله هم درصحنه بود.پانزده نفرهم نمي شدند.موش موش شده بودند.يک پارچه ي سياه گرفته بودند بالاي سرشان که روي اش چيزي دراين مايه هانوشته بودند:وقتي که مي بيني دشمن براي توکف مي زندبايدبفهمي که توي دروازه ي خودي گل زده اي توبه کنملت هم حال اساسي داد به اشان.هرچندگاه کل جمعيت دست هاي شان را مي گرفتند طرف آن شعارکذايي وهو مي کردند.من مانده ام اين جماعت حزب الله اين همه رو را ازکجا آورده اند.
دوتا ازبچه هاي وبلاگ نويس کتاب وبلاگستان راهم آورده بودند.ورقي زدم.نگاهي به صفحه ي بامداد انداختم.دوصفحه بود.انگاراين كتاب راجمع کرده بودند دوباره آزاد کرده اند!!بايد كتاب خوبي باشد به خصوص آن دوصفحه ي بامداد!!!
جوان ها خيلي شوخي مي کردند.بعضي شعارهاي جالبي مي دادند:
شيرين بايد برقصه ازکميته نترسه!!
شيرين شيرين چه پول دارشدي امشب!!!
عده اي هم سرود مي خواندند:ياردبستاني من، اي اي ايران ،سراومد زمستون شکفته بهارون
چند نفرهم عکسي از چه گوارا را بالاي سربرده بودند.آن عکس سياه وسفيدي که چه گوارا سيگاربرگ به دست گرفته است.
شب خوبي بود جاي همه تان خالي بود.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا