
از دو حال خارج نيست يا نيايشها و ناله زاريهاي ملت در صحنه خيلي پرزور بوده يا اين كه راستي راستي كمتر مرتكب گناه شدهاند( بايد پذيرفت كه در وانفساي وارونگي و آلودگي هوا به گناه دست زدن چندان حال نميدهد) به هر حال باران در پايتخت ميهن آريايي اسلامي از دمدماي غروب امروز كه دوشنبه 22 آذر باشد آغاز شد.من هم كه عاشق قدم زدن زير باران هستم از اداره تا خانه را پياده گز كردم. كلاه كاموايي هنر دستان خالهي عيال بر سر مبارك و بندهاي پوتين سفت كرده. پيادهروي هم راستي راستي عالمي دارد.درون خودرو كه نباشي ضربآهنگ باران روي سقف آن را نميشنوي اما پياده كه بروي ميان مردمي و خيلي چيزها را ميبيني و ميشنوي.مثل من كه امروز به چشم خودم ديدم بالغ مردي توي خيابان وليعصر روبروي پارك ساعي معاملهي سبزهاش را گرفته بود دستاش و بيخيال عالم داشت چنار كت و كلفتي را سيرشاش ميكرد.از كنارش كه ميگذشتم لبخند فيلسوفانهاي تحويلم داد.دختري كه پشت سرم ميآمد به پسر بغل دستياش داشت ميگفت عجب آدميه ها.چند متر پايينتر به شهركتاب رسيدم و سر خر را كج كردم و داخل رفتم.داخل تلفن همراهم يادداشت كتابهاي نخريده را باز كردم و به كتابفروش گفتم مجموعه شعر تازهي اكبر اكسير را برايم بياورد: ملخهاي حاصلخيز. از اين شاعر آستارايي خوشام ميآيد.كتابهاياش اسمهاي عجيب و غريبي دارند.سه مجموعهي قبلياش را هم خريدهام(پستهي لال سكوت دندانشكن است،بفرماييد بنشينيد صندلي عزيز ،زنبورهاي عسل ديابت گرفتهاند).خانه كه رسيدم سر ضرب و در يك نشست كل كتاب را خواندم.بامدادك هم كه ديد ميخوانم و ميخندم كنجكاو شد و كتاب را برداشت تا بخواند.چندتايي را علامت زده بودم دوباره برايم خواند.قاه قاه ميخنديد.
-
شير موز -
يكي از شبها
پا روي دم گربه گذاشتم
جيغي كشيد كه زهرهترك شدم
راستي
چه دل و جراتي داشتند
آنها كه روز روشن
پا روي دم شير گذاشتند و
برنداشتند!
-
سيزدهبدر-
نشسته بوديم
مادر، نصحيتم ميكرد:
-عجله نكن،
-چشم!!
همين حين،دو گنجشك لات بيچشم و رو آمدند
و درست جلوي چشم ما...
مادر سرخ سرخ شد
در دل گفتم:
خوش به حال گنجشكها
كه مشكل سربازي ندارند!