3/19/2006
loquat bunch

loquat bunch
Originally uploaded by rjatexas.
سلام دوستان
همه چیزمان اینترنتی شده است وازجمله شادباش گفتن.امیدوارم درسال نو ایام به کام باشدوخوش بگذرددرکناردوست.هم برای باشندگان میهن آریایی اسلامی هم برای فرنگ نشینان.فرنگ نشینان هم بد به دل شان راه ندهندملت همیشه درصحنه عنقریب است که ازراه قدس خودش رابه فرنگستان برساندوبه همه باشندگان فرنگ فیض برسانداساسی.این ملت سلحشورفقط محتاج دعا است.دعا که باشد اول شدن درجام جهانی وتولید انبوه آفتابه های هسته ای که جای خودداردوجب به وجب خاک کفارراهم می تواند به توبره بکشد.مواظب باشیددرون توبره نیفتید.ازما گفتن بود.نوروزتان پیروز.
زیاده قربان تان
بامداد
3/13/2006
حکایت زبان نفهمی منیژه خانوم و اعظم خانوم مر یکدیگر را

پریروزها رفته بودم منزل اخوی مهمان داشتند. جمعی از دوستان اخوی سبیل تا سبیل نشسته بودند و گرم بحث بودند. تا من رفتم تو نادر، دوست جون جونی اخوی، گفت: "به به عمه خانوم هم اومد جمعمون جمع شد. بچه ها این عمه خانوم همونه که می گه فرهنگ از اجزای ریز زندگی روزمره شکل می گیره و رابطه های عاطفی و اجتماعی روزمره بخش مهمی از فرهنگ اند." خندیدم و گفتم آقا نادر حالا دیگه حرفای مارو دست می اندازی؟ گفت نه به جان خودم. من فکر می کنم حرف های شما با همسایه هاتون خیلی کم اهمیت تر از حرف های فوکومایا، کارلوس فوئنتس و چامسکی نیست. بهش گفتم من که نمی دونم این ها کی هستند اما به نظرم می رسه این اسم ها را از اعظم خانوم شنیده ام.
اخوی پرسید راستی همشیره از همسایه هاتون چه خبر؟ گفتم راستش اعظم خانوم با اینکه وضع خیلی خوبی نداره دائم سرش تو کتابه و فعالیت. منیژه خانوم هم مجبوره صبح تا شب جون بکنه تا خرج اتینای دوتا شازده پسرشو در بیاره. روز زن هر دو خسته و مونده آخر شب رسیدند خونه. اعظم خانوم آش و لاش از کتک هایی که در جریان تظاهرات از محافظان اسلام عزیز خورده بود و منیژه خانوم هم آش و لاش از شدت کار.
زنداداش پرسید راستی رابطه ی این دوتا با هم چطوره؟ گفتم ظاهراً خوب اند و با هم مهربان و احترام همدیگر را دارند. اما در غیاب هم اعظم خانوم میگه این منیژه خانوم غرق روزمرگی شده، فقط می ره سر کار و بر می گرده، به مسائل اجتماعی کاری نداره و عوض هرکاری می شینه با در و همسایه گپ می زنه و درباره ی رفتار عالم و خاتم قضاوت می کنه و به هر کسی یک برچسب می چسبونه. از اون طرف هم منیژه خانوم می گه این اعظم خانوم همه اش حرفای قلمبه سلمبه می زنه که من سر در نمی آرم، هرچی من میگم به نظرش خاله زنکی میاد. ورد زبونش اینه که بزرگترین فاجعه برای بعضی خانوما اینه که بر چسب سبزی کوکو و قرمه سبزی عوض بشه.
نادر گفت خب عمه خانوم تو محله ی شما بیشتر همسایه ها بیشتر شبیه اعظم خانوم اند یا منیژه خانوم؟ گفتم والله من آمار نگرفتم اما مهم اینه که اینا هیچکدومشون زبونِ هم را نمی فهمند. این وسط بامدادک آمد دست من را کشید و گفت عمه جون بیا یک چیزی به این بارانک فسقلی بگو تمام اسبابای منو به هم ریخته ،هیج کس تو این خونه حرف منو نمی فهمه. اخوی گفت مرتیکه این یکی را راست میگه.
3/12/2006

تاریخ پنهان
نشریه ی اسراییلی هارتزگزارش جالبی درباره ی چگونگی به غرب رسیدن متن سخن رانی مخفی خروشچف درکنگره ی بیستم حزب کمونیست شوروی منتشر کرده است.خروشچف شامگاه 25 فوریه ی 1956ودربرابر1400 نماینده سخن رانی کرده بود که به طورناگهانی برای شرکت درنشست غیرعلنی کمیته ی مرکزی به مسکوفراخوانده شده بودند. خروشچف سخنان خودراآغازکه کردشنوندگان نزدیک بودشاخ دربیاورند.بعضی ها غش هم کردند.بیچاره ها به هیچ وجه انتظارنداشتندکه خروشچف به انتقاد از رفیق استالین بپردازدکه سه سال پیش به رحمت ایزدی پیوسته بود.سخن رانی 26000 کلمه ای خروشچف چهارساعت به درازا کشید وهرچه ازدهان اش درآمد نثاراستالین کرد.از"دیکتاتور" وپایه گذار"کیش شخصیت" بگیرتاجنایت کاروپشت پا زننده به اصول حزب.
خبرسخن رانی تاریخی خروشچف چندروزبعد به غرب درزکرد.سازمان های اطلاعاتی آمریکا،انگلستان،فرانسه وآلمان غربی درتکاپوی به دست آوردن متن کامل سخنان خروشچف بودند.امادرنهایت این اسراییلی ها بودندکه برای نخستین باراین متن را به دست آوردند.هارتز هم باآدمی به نام گرایفسکی(81ساله) که متن کامل سخنان خروشچف را برای اسراییل فرستاده بود گفت وگو کرده است.گرایفسکی که متولد سال 1925 لهستان است درنهایت درسال 1957 به اسراییل مهاجرت کرد.هنگامی که جنگ جهانی دوم درگرفت گرایفسکی همراه خانواده اش به شوروی گریخته بودودرسال 1946 دوباره به لهستان برگشت وبه حزب کمونیست پیوست.دردانشگاه رشته ی روزنامه نگاری خواند وبه استخدام خبرگزاری لهستان درآمد.پدرومادروخواهرش درسال 1949 به اسراییل مهاجرت کردنداماخودش درلهستان باقی ماند.پدرش درسال 1955 دچاربیماری شدیدی شدوگرایفسکی برای عیادت وی به اسراییل سفرکرد.برای تدارک همین سفربود که نخستین باربا دبیراول سفارت اسراییل درورشو آشنا شد.سفربه اسراییل برافکارش اثرزیادی گذاشت ومشی صهیونیسم رادرپیش گرفت.به لهستان برگشت ولی فکرمهاجرت به اسراییل رادرسرداشت.چهارماهی می شد که ازسفربه اسراییل بازگشته بود.روزی طبق معمول برای دیداربادوست دخترش"لوسیا بارانوسکی" به دفترکارش می رود.بارانوسکی 35ساله نیزهمانند گرایفسکی یهودی بودوهمسرسابق دبیراول حزب کمونیست ومعاون نخست وزیر لهستان.ازهمسرسابق خودجداشده بودولی دریک آپارتمان باهم زندگی می کردند.بقیه ی داستان را خودتان می توانید حدس بزنید.جناب گرایفسکی چون دوست پسربارانوسکی بود به راحتی به خانه ومحل کاروی رفت وآمدداشت ودرآن روزموعود جزوه ای را می بیند که رویش نوشته سخن رانی محرمانه ی رفیق خروشچف درکنگره بیستم.یکی دوساعتی جزوه را از دوست دخترش امانت می گیردوالهی به امیدتو پیش به سوی سفارت اسراییل.
درپایان گفت وگو خبرنگارازگرایفسکی می پرسد به نظرخودش کارقهرمانانه ای انجام داده بود؟
گرایفسکی می گوید:نه. کارم نه تاریخی بودنه قهرمانانه.کارخروشچف قهرمانانه بود.من فقط چندساعتی با تاریخ دمخور شدم.بعدهم راه مان ازهم جداشد.
3/11/2006

دوست نیمه راه

فرانسیس فوکویاما که معرف حضورتان هست؟پایان تاریخ؟ درست است.جناب ایشان به هنگام مدیریت بخش برنامه ریزی خط مشی ها دردولت جرج بوش پدر سخن از پایان تاریخ گفت.یعنی پایان تحولات اجتماعی بزرگ وفرارسیدن سال های آزگار سرمایه داری لیبرال. فروپاشی شوروی حسابی جناب ایشان را سرکیف آورده بود.دیدگاه فوکویاما اوج توهم پیروزی نومحافظه کاران بود.این آدم اکنون ازنومحافظه کاران فاصله گرفته است.لابدپدربزرگ خدابیامرزش به خوابش آمده است.خودش این فاصله گیری را خوب توصیف کرده است:
" پایان تاریخ گونه ای استدلال مارکسیستی درباره ی تحولات فرآیند درازمدت تحولات اجتماعی بوداما درآن دمکراسی لیبرال پایان راه بودنه کمونیسم.اما نگرش نومحافظه کاران گونه ای نگرش لنینی بودوبراین باوربودندکه با کاربست مناسب قدرت واراده می توان تاریخ را به پیش برد.اگرلنینیسم بولشویکی راتراژدی بنامیم لنینیسم نومحافظه کاران مضحکه ای بیش نیست.ازاین رو دیگرنه از لحاظ سیاسی ونه از لحاظ فکری نمی توانم پشتیبان این این نگرش باشم"
یاددوستان روشنفکری دینی افتادم که راه به راه ازمارکس وگرامشی نقل قول می کنند.البته درکنارائمه ی اطهاروخداوندعالم.جناب فوکویاما از نومحافظه کاران بریده است ولی همچنان دل درگرو اقتداروهیبت امپراتوری ایالات متحده دارد و برای حفظ نظام هم که شده است دوست نداردزیادگردوخاک کند.بازهم آدم یاددوستان اصلاح طلب می افتد.
3/08/2006

زنان درجهان امروز
چنددرصدجمعیت جهان زن هستند؟پنجاه درصد؟شصت درصد؟چنددرصدبالاپایین فرقی نمی کند.همین که زن هستندبایدباانواع تبعیض ها دست وپنجه نرم کنند.زن زاده شدن همان وشهرونددرجه دوم شدن همان.دوسوم بی سوادان جهان زنان هستند.سالی نیم میلیون زن به هنگام بارداری یا زایمان جان خودراازدست می دهند.دوسوم کودکانی که ازمدرسه رفتن محروم انددخترند.شمارزنان دچارایدزازمردان بیشتراست.دوسوم کارهای جهان(برحسب ساعت کار) را زنان انجام می دهندامایک سوم درآمدحاصل نصیب شان می شود.70 درصدزنان جهان درفقربه سر می برند.این آماربه خوبی نشان می دهدکه تا دست یافتن به برابری جنسی چه راه درازی باید بپیماییم.حقوق زنان هچنان پایمال می شود.ازگردهمایی جهانی زنان درپکن ده سال می گذردامااوضاع بهبودچندانی نیافته است.درآن گردهمایی 189 کشورجهان قراردادی را امضاکرده بودندکه براساس آن می بایست به افزایش مشارکت زنان درجامعه کمک کنند،شغل های پردرآمدتری برای زنان فراهم آورند،امکانات تحصیل برای دختران فراهم کنندوقوانینی برای مقابله باخشونت علیه زنان تصویب کنند.امادرنهایت این قول وقرارها ازحدحرف وکاغذسیاه کردن فراترنرفت.آموزش وپرورش شاه کلیدرفع نابرابری هااست.زندگی زنان دانش آموخته ازاین روبه آن رو می شود.دخترانی که تحصیل می کننددیرترازدواج می کنند،هنگامی هم که ازدواج کردندبه اصل "فرزند کم تر زندگی بهتر"توجه بیشتری دارندوزندگی اجتماعی فعال تری درپیش می گیرند.دانش آموختگی می تواندبه فقرزدایی هم کمک کند.دانش آموختگی و استقلال اقتصادی بیش از هرعامل دیگری به بهکرد وضعیت زنان کمک می کند.
3/07/2006

عجب شباهتی

به قدرت رسیدن حماس در فلسطین بسیارشبیه به قدرت رسیدن دارودسته رییس جمهوررجایی وارمندناک درمیهن آریایی اسلامی است.همین جورکه این جا بسیاری فریادسردادند که خدا به داد زنان وسایرکسانی برسد که اسلام را به خطر می اندازندآن جا نیزبسیاربرای زنان نگران شدند.حماس درواقع نسخه ی زمخت و نخراشیده ی جنبش فتح است.همان گونه که اصلاح طلبان نسخه ی تحت ویندوزدارودسته ی رییس جمهوررجایی مندوار بودند وهستند.البته فلسطینی های بیچاره پول نفت ندارند(وگرنه چه بسا حماس هم نفت را می آورد درون سفره ی فلسطینی ها)ولی خداحفظ کندپول نفت کشورهای عربی کناره ی خلیج فارس را.این که حماس هم مانند فتحی ها ازگل نازک تر به عربستان وشیخ نشین ها نگفته است به همین بوی نفت مربوط می شود.حماسی ها نیز همانند همتایان شان درمیهن آریایی اسلامی هم درعمل هم درنظر دچارسردرگمی فراوانی هستند.هنوزمانده است که همانند گذشتگان خودبه مرحله ی زبل خانی برسند.عین همتایان شان درمیهن آریایی اسلامی.البته نه آن که سوراخ دعاراگم کرده باشندوگرنه زودخودشان را به میهن آریایی اسلامی دعوت نمی کردند.رهبرشان هم کلی اهل طنزاست.مانند رییس جمهوررجایی وارمند.اگرپس فرداشنیدیدکه سرزده رفت به تمرین تیم ملی فوتبال فلسطین وبه دروازه بان فلسطین هفت هشت تا پنالتی زدبه هیچ وجه تعجب نکنید که این ها همه از قدرتی اوسا کریم است.
3/01/2006
خنده ام نمی گیرد اما

درون همه ی اتاق ها تکه مقوای کج وکوله ای را چسبانده اندکه قبله نما است.خودش که نه .خطی که روی اش کشیده اندو با خط عمودی زاویه دارد.مقواراهم به گمانم از پوشه های به دردنخوربریده اند. یادآن جوکی افتادم که طرف آخرعمری فهمیده بودبااندکی انحراف نسبت به قبله نمازمی خوانده است وآخوند محل شان گفته بود نگران نباش صواب نمازهای ات ضرب درکسینوس آلفا می شود.اما خنده ام نمی گیرد.دریکی از بیداری ها ی شبانه ، با خودکاروسط دوخط قبله نما یک آلفای تروتمیز نقش می کنم.هیچ کس متوجه ی کارهنری ام نشد.نه بیماران اتاق .نه پرستاران.نه همراهان.البته دوهمراه بیشترنیستیم.همراه بیمارته اتاق هم که همیشه تخت می گیرد می خوابد.انگارمی داندمن بیدارم.نمی دانم چه جوری روی صندلی خواب اش می برد.گاهی کتاب می خوانم .گاهی روزنامه .نورراهرو به درون می آید.گاهی هم می نشینم به صورت اش نگاه می کنم.بیدارکه باشدگاهی به من نگاه می کند.بیشتربه درودیوار.لوله ای که برای خوراندن غذادرون بینی اش فروکرده اند آزارش می دهد.چندبارتاحالالوله رادرآورده است واوقات پرستاروسرپرستارراتلخ کرده است.دست چپ اش را به تخت می بندند.دست راستش که ازکارافتاده است.همراه پای راست وزبانش.روی پهلوی راست که می خواهد بخوابدنمی تواند.بنددست چپ نمی گذارد.می گویم مردحسابی آن لوله ی لاکتاب را درنیارتادستت را نبنندند.اندکی سرش راروی بالش بالاتر می برم.بازهم آسوده ی آسوده نیست.دلم برای اش می سوزد.دندان های مصنوعی اش را درآورده اند.گذاشته ام درون کوله ام.لب های اش حسابی چروک خورده است.حالا می توان دیدکه چقدرپیرشده است.هروقت که پوشک اش را عوض می کنم انگارخجالت می کشد. دستکش های یک بارمصرف را که درمی آورم ودست هایم را می شویم اگردست اش بازباشد مهلت نمی دهددستم را می گیردوفشارمی دهد.باآن که چندسالی است بازنشسته شده وکارنمی کندانگشتانش هنوز زمخت وکارگری است.دستم درمیان انگشتان اش زنانه می نماید.
گاهی سربه سرش می گذارم.می تواندلبخندبزند.می گویم این چندروزه که این جایی گنبدامام های تان را پرانده اند.چشم های اش گرد می شود.روزنامه را می گیرم جلوی چشم اش.حرم بی گنبد را می بیند.برای اش داستان را که می گویم کلی تعجب می کند.می گویم من اگرجای امام های تان بودم دست بمب گذارها را خشک می کردم.سربه سرزنش می جنباند.اگرمی توانست حرف بزندمی دانستم چه خواهد گفت." آبای اشن مره شوخی نکون".یعنی سربه سر امام ها نگذار.می گویم لابد شش صبح امام ها خواب بوده اند.مانند همه مسلمان ها نمازصبح را خوانده اندو به خواب خوش فرورفته اند.دوباره سرش را به سرزنش می جنباند.این بار با بسامد بیشتر.می گویم نترس سقف بیمارستان نمی ریزد.محکم است.

بازگشت به بالا