6/21/2009
خودكامه‏ي خجالتي

در تهران در عمل حكومت نظامي برقرار كرده‏اند اما خجالت مي‏كشند به طور رسمي اعلام كنند.ديروز درخيابان‏هاي اصلي با كاميون‏هاي نظامي نيرو پياده مي‏كردند ولي همچنان خجالت مي‏كشند.نمي‏دانم شايد اين خجالتي بودن در مذهب‏شان ريشه داشته باشد مثل هنگامي كه با زنان حرف مي‏زنند به جاي آن كه به صورت طرف نگاه كنند به شكم طرف نگاه مي‏كنند.حتي برادران بسيجي همچنان خجالت‏كشان مردم را كتك مي‏زنند.ديروز بسيجي چهارده پانزده ساله‏اي زن ميان‏سالي را روي زمين مي‏كشيد.خواهر عيال رفته بود جلوي‏اش و داد مي‏زد تو مگر خواهر و مادر نداري.بسيجي بيچاره به شدت دچار خجالت شد و طعمه‏اش را رها كرد و با چماق افتاد به دنبال يكي ديگر از دشمنان ولايت فقيه.هر چه اين طرفي‏ها خجالتي هستند آن طرفي‏ها شرم را خورده اند و يك آب هم روي آن.مردم بسيجي ‏ها را كه مي گيرند و پس از آن كه لباس‏هاي مقدس‏شان را در مي‏آورند لخت مادرزاد در خيابان رها مي‏كند. انگار نبرد حق و باطل تبديل شده است به نبرد خجالت‏كش‏ها و خجالت‏نكش‏ها.
پيشنهاد من به آقا اين است كه همانند سلف ارتحال كرده‏اش جام زهر را بالا بكشد و حكومت نظامي اعلام كند.گور باباي خجالت و مشروعيت نظام.خدا بزرگ است.
6/17/2009
پيشنهاد
به به !حضرات ياهو را هم مسدود كرده‏اند مصلحت اسلام و مسلمين چه كارها كه نمي‏كند.بن بستي را كه پيش آمده فقط امام زمان شايد بتواند برطرف كند كه شايد اين جمعه بيايد و شايد هم نيايد.جمعه‏ي بعد هم فايده ندارد.پيشنهاد من اين است كه نيروهاي القاعده رييس جمهور رجايي‏وارمندناك را شهيد كنند و بعد هم خياباني يا ميدان را به اسم شهيد احمدي‏نژاد بكنند و خلاص.به هرحال شربت شهادت خيلي بهتر از داروي نظافت است.
امروز تجمع مردم ميدان هفت تير است.خدا به خير كناد
6/16/2009
ما گوسفند نيستيم

آن چه در راه پيمايي ديروزنمايان بود حضور كهن‏سالان و ميان سالاني بود كه مشخص بود تجربه‏ي سازماندهي راه‏پيمايي در سال‏هاي انقلاب را پشت سر دارند.ديروز هم حسابي سرگرم سازماندهي بودند.اما از همه جالب‏تر پيرمردي بود كه رفته بود روي بلندي و كاغذ بلندي را جلوي خودش گرفت كه روي آن به خط خوش نوشته بود"من گوسفند نيستم".جوان هايي كه از كنارش مي‏گذشتند سربه سرش مي‏گذاشتند و مي‏گفتند پدرجان كاغذرا كنار بزن ببينيم راست مي‏گي!!
چاره‏اي نداشت جز آن كه لبخند بزند.جوان‏هايي اكنون در خيابان‏هاهستند مثل سال ‏هاي انقلاب جدي و خشك نيستند.دست مي‏زند،شوخي مي‏كنند و جوك مي‏گويند.هواي تهران اين روزها نفس كشيدن دارد
6/02/2009
يادداشت محمد يعقوبي خطاب به عبدالكريم سروش
خوبي ايام انتخابات اين است كه حضرات با هم بگو و مگو مي كنند و بحثي به راه مي‏افتد از جمله بحث سروش و دولت‏آبادي.گروهي هم در جانب‏داري از يك سوي بحث پا به ميدان مي‏گذارند مانند محمد يعقوبي نمايش‏نامه نويس و كارگردان هم‏ولايتي ما كه به دفاع از دولت‏آبادي برخاسته است و پوست سروش را كنده است .يادداشتش را بخوانيد

من خشمگینم

این یادداشت را صبح روز پنج‌م خرداد نوشتم و واکنشی است به ماجرای سروش و دولت‌آبادی. شاید به‌تر باشد اول حرف‌های دولت‌آبادی و سروش را به ترتیب با کلیک روی دو عبارت زیر بخوانید

انتقاد شدیداللحن دولت آبادی از سروش

30 سال در غار خفته ای و ناگهان بی خواب شده ای!

یادداشت‌م را در آغاز دادم به روزنامه‌ی اعتماد که گفتند صلاح نیست چاپ کنند و با همین استدلال روزنامه‌ی صدای عدالت هم حاضر نشد چاپ کند. دست‌اندرکاران روزنامه‌ی حیات نو قاطعانه گفتند چاپش می‌کنند. پنج‌شنبه چون تعطیل بود قرار شد شنبه در صفحه‌ی آخر آن روزنامه چاپ کنند. از من خواستند اگر به روزنامه‌های دیگر هم داده‌ام به آنان بگویم چاپ‌ش نکنند. من پس از نه شنیدن از روزنامه‌‌های اعتماد و صدای عدالت به روزنامه‌ی کلمه‌ی سبز که از من مدتی بود مطلب می‌خواست زنگ زده بودم و گفته بودم اگر می‌خواهند برای‌شان بنویسم اول باید این یادداشت را چاپ کنند. چهارشنبه به خاطر حیات نو به دست اندرکاران روزنامه‌ی کلمه‌ی سبز زنگ زدم و گفتم از چاپ این یادداشت خودداری کنند و نشستم یادداشتی درباره‌ی ممیزی برای‌شان نوشتم که جبران کرده باشم. صبح روز شنبه 9 خرداد که قرار بود این یادداشت در حیات نو چاپ شود از آن روزنامه زنگ زدند و گفتند در جلسه‌ی شب قبل‌ش به این نتیجه رسیدند صلاح نیست چاپ شود. کارد به من می‌زدید خون نمی‌آمد. باورم نمی‌شد روزنامه‌های اصلاح طلب فحش‌های سروش به دولت‌آبادی را چاپ کرده‌اند حالا می‌گویند صلاح نیست به این ماجرا دامن زده شود. درود بر خانم ندا آل طیب که این روزها خیلی پی‌گیر چاپ این یادداشت شد و سرانجام به یاری و پی‌گیری او این یادداشت در خبرگزاری ایلنا چاپ شد. و درود بر علی‌رضا سعیدی. او تنها کسی بود که ده دقیقه پس از شنیدن ماجرا همان صبح شنبه 9 خردادماه این یاداشت را در ایلنا منتشر کرد.

من خشمگینم

من خشمگینم پس می‌نویسم. خشمگینم از آزرده شدن خاطر عزیزی که با نوشته‌هایش زندگی کرده‌ام. پس به پاس خلوت‌های خوشی که با نوشته‌های ماندگار او داشتم با خود گفتم چه باک اگر این یادداشت حرف‌های آدم جویای نامی دانسته شود که فرصت را برای جلوه‌گری غنیمت شمرده است. چه باک اگر هر برچسب ناشایستی به نگارنده‌ی این متن نسبت داده شود چون کسی را خطاب کرده است که هواداران سینه‌چاکی دارد. من خشمگینم پس می‌نویسم. و پنهان نمی‌کنم که حالا خوشم که سکوت نکردم که نوشتم تا ادای دینی کنم به مردی که تاکنون حتی یک کلمه با او رودررو سخن نگفته‌ام اما او با نوشته‌های خود بارها با من با بسیار کسان سخن گفته است، و تا روزی که زبان پارسی پابرجاست او با نوشته‌های فروتن خود با مردمان این دیار سخن خواهد گفت، نویسنده‌ی جای خالی سلوچ، کلیدر و...

این نوشته حاصل آزردگی و خشم است و خشمگین آزرده‌ای چون من را راهی جز نوشتن نیست. می‌نویسم تا خود را آرام کنم و هر کسی را که مانند من از خواندن حرف‌های حجت‌الاسلام عبدالکریم سروش خطاب به محمود دولت‌آبادی آزرده شده است. روان‌شناسی می‌گوید اگر خشم‌گینی خشم خود را پنهان نکن و من خشمگینم. خشمگین از این که زمانه‌ی نادخ را ببین! کسی کاکارستمانه در پاسخ به حرف‌های محمود دولت آبادی درباره‌ی انقلاب فرهنگی و به بهانه‌ی غلط گرفتن از او که " شورا" نبود و "ستاد" بود و از این قبیل سفسطه‌‌‌ها اصل بحث را لوث می‌کند، به هویت، اصالت و نام‌داری محمود دولت‌آبادی می‌تازد، خود را به نادانی می‌زند و شعر بزرگان ادب پارسی را بی‌ادبانه در سخن خود به کار می‌گیرد و از شعر خنجری می‌سازد برای شکافتن پهلوی پهلوانی همان‌گونه که کاکا رستم پهلوی داش آکل را شکافت. و حالا شاید باید او را گفت کاکا رستم کیست که شاید نداند همچنان که انگار نمی‌دانست محمود دولت‌آبادی کیست. پس بداند که کاکا رستم یکی از آدم‌های پلشت داستانی است از صادق هدایت. و اما شاید حجت‌الاسلام ما نداند که صادق هدایت کیست. پس به پاس سخن به یادماندنی مولایش که فرمود هر کس نکته‌ای به او بیاموزد او را بنده‌ی خود کرده است من نکته‌ی دومی به کاکا رستم این روزها بیاموزم. پس بداند که صادق هدایت نویسنده‌ی پارسی زبان بزرگی است و تا زبان پارسی پابرجاست صادق هدایت پابرجا خواهد بود همچنان که محمود دولت‌آبادی با نوشته‌هایش. او با جمله‌‌ی "دولت آبادی کیست" نشان داد هنوز همان آدم بالیده در دهه‌ی تاریک 60 است، نشان داد هنوز همان‌‌گونه می‌اندیشد (می‌اندیشد؟) که که در آن دهه‌ی تاریک در ستاد انقلاب فرهنگی می‌اندیشید (می‌اندیشید؟). او نشان داد هنوز هم شان بزرگان را انکار می‌کند پس چرا مدارا با او که باید او را گفت، خشمگینانه هم باید گفت شان محمود دولت آبادی انکارناشدنی ست چونان که شان مولوی روزی‌رسان کاکا رستم امروز ما. و کیست که نداند اگر کاکا رستم امروز ما نام‌دار است از سایه‌ی وجود ادیبی است که روزی کاکا رستمی در دوران خودش پهلویش را می‌شکافت؟ و کیست که نداند نام‌داری مولوی از آفرینش‌گری اوست؟ اما چرا دیگر چندان نامی از کاکا رستم دانای روزگار مولانا نیست؟ زیرا که او کاکا رستمی فقط دانا بود همچنان که نام‌داری کاکا رستم این روزهای ما نیز وابسته به دانسته‌های او ست. شگفتا که اگر دانسته‌ها مایه‌ی فخر است کتاب‌خانه‌های بزرگ جهان حتی کتاب‌خانه‌ی ملی بی‌نوای ما بیش‌تر افتخارآمیز است تا او. پس بداند که مولانا از این رو مایه‌ی فخر زبان پارسی است که می‌آفرید همچنان که محمود دولت آبادی آفرید و می‌آفریند. و تا زبان پارسی پابرجا ست او نیز خواهد بود اما بدان ای تو! نمی‌توان گفت تا زبان پارسی پابرجاست تو نیز خواهی بود. تو خود می‌دانی که تو هستی تا زمانی که...

7-3-88

محمد یعقوبی

بازگشت به بالا