12/31/2003
نگرانم!!:جماعت اگر کسي از امام جمعه ي بم خبر دارد خبرمان کند که نگران اش هستيم درست وحسابي!!آيا ازاين امتحان الهي جان سالم به در برده است يا آن که به لقاالله شتافته است؟ خودمان که حدس مي زنيم شق دوم درست باشد وگرنه صدا وسيما تجليلي پجليلي براي اش مي گذاشت!!!خلاصه اگر خبر داريد دريغ نکنيد.انشاالله از تمامي امتحان هاي اوسا کريم روسفيد بيرون بياييد!!
12/30/2003
ندانم کاري تا چه حد؟!!:اين بلايي که برسر مردم بم آمد بارديگر به روشني وبراي همگان آشکار کرد که حضرات لياقت غازچراندن را هم ندارند چه برسد به حکم راني برکشوري بزرگ !! آدم هرچه مي خواهد چيزي نگويد نمي شود!!به قدري اهمال و بي عرضگي شان توي ذوق مي زندکه آن سرش ناپيدا است .هيچ کدام شان هم معذرتي خشک وخالي هم نثار اين ملت بدبخت نکردند استعفا که جاي خود دارد(نمونه اش جناب وزير مسکن که انگار کک اش هم نگزيده است!!) .تصورش را بکنيد مرکز مخابرات بم با خاک يک‌سان شده است !!اين را ديگر هرکسي مي داند که ساختمان هايي که تجهيزات فني درون شان قرار مي گيرد بايد ازچنان استحکامي برخوردارباشند که حتي دراثر بمب باران هم آخ نگويند!! آن وقت مرکز مخابرات بم با خاک يک‌سان شده است!!وقتي که مهندسان ناظر امضاي شان را بدون حتي حاضر شدن درمحل ساختمان مي فروشند و پيمان کاران همگي پسر خاله هاي حضرات هستند وضع نبايد بهتر ازاين باشد!!!
اطلاعيه شماره‏ دو كانون نويسندگان ايران
درباره زلزله فاجعه بار شهرستان بم


با گذشت دو روز از وقوع زلزله در شهر بم و روستاهای اطراف آن، اكنون عمق فاجعه بر همگان روشن‏تر شده است. ما ضمن ابرازِ هم‏دردی دوباره با بازماندگان اين فاجعه‏ی بزرگ اعلام مي‏داريم كه فعلا مبلغی از حساب كانون صرف كمك به بازماندگان اين مصيبت شده است. به علاوه، در ظرف همين 48 ساعت اخير بسياری از افراد و سازمان‏های فرهنگی و اجتماعی داخل و خارج كشور درخواست كرده‏اند كه كمك‏های نقدی و غير نقدی خود را از طريق كانون نويسندگان ايران به آسيب‏ديدگان برسانند.

لازم است در همين جا اعلام كنيم اين كمك‏ها برابر شأنِ فرهنگی و اجتماعی كانون نويسندگان ايران، در نخستين وهله صرف تهيه‏ی ضروري‏ترين نيازها و در مراحل بعدی صرف ساختن مدرسه يا امور فرهنگی مشابه خواهد شد.
از ياری و همراهی تمام هم‏ميهنانِ داخل و خارج كشور كه مايل به همكاری اند استقبال مي‏كنيم و از آن‏ها مي‏خواهيم كمك‏های خود را به تهران حساب جاری شماره‏ی 23529238 نزد بانك تجارت، شعبه‏ی شهيد باقري، به نام آقايان علي‏اشرف درويشيان، ناصر زرافشان، و حافظ موسوی بفرستند و نسخه‏يی از رسيد بانكی خود را به تهران به شماره‏ی 8906707 فكس كنند. برداشت از اين حساب با دو امضا صورت خواهد گرفت.
فهرستِ نامِ اهداكنندگان و نيز شرحِ فعاليت‌های بعدی كانون و شرح كامل و مستند مخارجِ انجام شده از طريق نشانی زير به آگاهی همگان خواهد رسيد:


كانون نويسندگان ايران

7/10/1382
12/29/2003
بي خيال شو اوسا کريم!!!:ديشب خانمي از پايتخت نشينان دل سپرده به جبروت اوسا کريم زنگ زده بود به صداوسيماي ميهن آريايي اسلامي وخطاب به زلزله زدگان بم مي گفت خوشا به سعادت تان که برگزيدگان خداوند سبحان هستيد وشما را براي آزمون برگزيده است.درلابلاي اين درفشاني گريه ي مبسوطي هم کرد که دل سنگ را آب مي کرداما من نمي دانم چرا ازاين خرده فرمايش خانم ذوب شده درکرامات اوسا کريم حسابي کونم سوخت!!براي شونصدمين بار دريافتم آن چه را حد ومرزي نيست الاغ‌وارگي است وبس!!به هرحال اميدوارم اوسا کريم اراجيف اين بانوي شيفته ي آزمون را حمل برآمادگي ايشان نکند ونخواهد براي پايتخت هم امتحاني برگزارکند!!اوسا کريم جان!! خدا وکيلي اکثريت اهالي پايتخت آن درس را حذف کرده اند !!!
12/28/2003
جاکش هاي بي عرضه!!!:دوباره چس مثقال برف باريد راه بنداني درست شدکه بيا وببين.خودم از وسط بزرگ‌راه کردستان تا چهارراه نظام آباد(شب مهمان مادرزن جان بوديم.برايم آش شلغم بار گذاشته بود.سرما خورده ام درست وحسابي.سرفه هاي خفن!!) ناچار شدم پياده بروم.نزديک۱۰ کيلومتر!!به خودم اميدوار شدم!!دو ساعت ونيم خيابان نوردي کم نيست!!تا وسط هاي بزرگ راه کردستان با تاکسي رفتم!!لم داده بودم وبه برف نگاه مي کردم که داشت نم‌نمک مي باريد.راننده هم نوار فرامرز اصلاني را بار گذاشته بود(اگه يه روزي نوم تو....) وصدارا درست وحسابي بلند کرده بود.گوش دادن به نواي گيتار زير بارش برف پر بد نيست.اما راه بندان انگار بازشدني نبود.راننده که از اصلاني زد به گوگوش پياده شدم.کلاه بافتني را تاروي گوش ها و ابرو کشيدم پايين. دبرو که رفتي . خيابان تخت طاووس که غوغا بود.سر تخت طاووس ماشيني را نشان کردم ببينم خودم زودتر به ته خيابان مي رسم يا اون!!به راحتي صد متر جا گذاشتم اش!!!به مقصد که رسيدم ديگر نا نداشتم وکفشم درست وحسابي شوره زده بود.سفيدسفيد.عيال که دررا به رويم باز کردگفتم اگر دوره ي مائو زنده بودم به راحتي مي توانستم درراه‌پيمايي بزرگ شرکت کنم(راستي اين روزها انگار سال روز تولد مائو بودخدا بيامرزدش!!) بامدادک هم که کنار پاي عيال ايستاده بود ازميان اين همه حرف که گفته بودم نام مائو راگرفت شروع کرد به دويدن درراهرو و مائو مائو گفتن.دايي مذهبي عيال هم آمده بود به خواهرش يعني مادرزن جان سر بزند.گفتم الان بشنود که بامدادک هي مي گويد مائو گندش در مي آيد.فوري صداي جرينگ جرينگ پول خرد هاي توي جيبم را درآوردم تا حواس اش برود پي قلک .فوري رفت سراغ مادربزرگش که قلک کمک به کودکان سرطاني(محک) را بياورد.خودش هم درخانه يکي دارد(چيز خيلي خوبيه!!پرکه شد زنگ مي زني ميايند مي برند ويکي خالي اش رابرايت مي آورند!!).سکه که مي اندازد توي اش عشقي مي کند که بيا وببين. جرات ندارم پهلوي اش کتاب بخوانم فوري مي آيد بالاي سرم شروع مي کند به پرسيدن.پريروز داشتم کتاب مرتضي کيوان را مي خواندم آمد بالا سرم انگشت گذاشت روي عکس کيوان که اين کيه.تا دوسه روز نام مرتضي کيوان ازدهان اش نمي افتاد.خودش حالا هيچ!! مادرزن جان هم تا خاله خان باجي هاي همسايه به ديدارش مي آيند بامدادک رااحضارمي کند مي گويد:مرتضي چي؟ اون هم مي گويد کيوان وهمه ازبلبل زباني اش مي زنند زير خنده!!اگر مي دانستند کيوان چه کافر خدانشناسي است اين قدرسرخوشانه نمي خنديدند!!!ديگر آدم جرات ندارد پهلوي اش دوکلمه حرف بزند(خودم يادم است آب‌دارترين فحش ها ي گيلکي را ازخيلي کودکي وسرسفره ازپدرم ياد گرفتم!!مثل کوس پاراخوار!!ترجمه نمي کنم چون خيلي ضايعه است!!).من که ديگر بهداشتي بهداشتي حرف مي زنم.خيلي سخت است .مثلا صدا وسيما مي گفت که به علت راه بندان سنگين، کمک هاي مردمي دير به راه آهن رسيد وقطاررفته بود!! اومدم بگم :جاکش هاي بي عرضه که جلوي خودم را گرفتم.تصورش را بکنيد پدربزرگش به نماز ايستاده باشد وجناب بامدادک هم هي برود وبيايد وبگويد جاکش هاي بي عرضه!!!بااين همه احتياط نمي دانم از کي ياد گرفته هر از گاهي مي گويد پدرسگ!!البته گمانم ازعيال ياد گرفته باشد!!خودش منکر است اما خودم بارها کنار خيابان که منتظر تاکسي ايستاده ايم شنيده ام که پدرسگ نثار تاکسي هايي مي کند که نگه نمي دارند.کار به جايي کشيده است که پدربزرگش هم وقتي مي خواهد ببردش به سلماني هنگامي مي بردکه مشتري درون سلماني نباشد.کله ظهري يا آخرشبي.به قول خودش که مبادا از لش ولوش هاي نظام آباد حرف مفت وكلفت ياد بگيرد!!!(فايده اي ندارد.دير يا زود توي جامعه ياد مي گيرد!!پريشب بود كه توي بغلم بود و مي رفتيم كه آشغال را بگذاريم سركوچه،دوتا نوجوان داشتند نم نمك حشيش دود مي كردند ويكي به آن يكي مي گفت :برو كس كش سه ساعت علاف بشم كه تو بري لاستو بزني!!! خوشبختانه بامدادك حواسش نبود كه ضبط كند!!)
راستي دراداره امان حدود پانصد هزارتومن پول جمع کرديم براي بمي ها.همه را پتو ولوازم خريديم با ماشين اداره فرستاديم بم.خوشبختانه يکي از ماشين هاي اداره داشت مي رفت ماموريت به کرمان.خيال همه راحت شد.کسي به اين جاکش ها(بامدادک نيست که بشنود!!) اعتماد ندارد!!!
12/27/2003
نمي دانم کجاست!!!:همين که خبرزمين لرزه ي بم را ازتلويزيون شنيدم به يادش افتادم،تلويزيون داشت شور اميروف را پخش مي كردمن داشتم خرد خرد چهره اش را به ياد مي آوردم،چشمان سياه اش،لب هاي درشت اش وپيشاني كوتاه اش،مراجع عظام داشتند به آقا امام زمان تسليت مي گفتند من داشتم به تبسمي مي انديشيدم كه هرگز ازلبان اش پاك نمي شد،آيات عظام داشتند مي گفتند كه دادن سهم مبارك امام به زلزله زدگان اشكالي ندارد(خوب شد گفتندنمي دانستم با اين سهم امام كه روي دستم مانده چه كار كنم!!) ومن حسابي به ياد دوران خدمت سربازي افتاده بودم!!!داشتم بامدادك را ازجلوي تلويزيون دور مي كردم كه جنازه ي كودكان هم سن وسال خودش را كه روي زمين به رديف چيده بودند نبيند وبه دوران آموزشي فكرمي كردم.تنها بچه ي بم توي گروهان ما بود.خيلي ساده وبي آلايش.گمانم مهندسي الكترونيك خوانده بود.فوري با هم دوست شديم هر چند او نماز سر وقت اش ترك نمي شد و من با اوسا كريم ميانه اي نداشتم.بهش مي گفتم بلكه اوسا كريم ازنماز با لهجه ي بمي سر درنياورد!!تبسم هميشگي اش تبديل مي شد به خنده اي پت وپهن ودندان نما!!به لهجه غليظ اهالي بم حرف مي زد!!به هست مي گفت هسته!!آدم درنخستين برخورد متوجه اين هسته مي شد.سربه سرش مي گذاشتم ومي گفتم بخواي بگي «اين هندوانه پر از هسته است» چي مي گي؟ مي گفت«اين هندوانه پر از هسته هسته!!» اين بار هردوتا مي زديم زير خنده!!اين جمله رفته رفته تبديل شد به جمله اي براي شناسايي بچه هاي كرمان!!(جمله اي هم براي شناسايي ترك ها داشتيم!!مي گفتيم اين شعر را بخواند:عشق قهار است ومن مقهور عشق چون قمرروشن شدم از نور عشق!! يادم مي آيد يكي ازهم خدمتي ها تبريزي بود اين شعر رامي خوانداما اين جوري:عشگ گهار است ومن مگهور عشگ چون گمرروشن شدم از نور عشگ !!! بعدش هم مي گفت ريدم به قاف وگاف فارس ها!!!)
هنگامي كه تقسيم شديم جعفر(گمانم نام اش همين بود!!آخر 12 سال ازآن روزها مي گذرد!!) افتاد بندرعباس ومن نوشهر!!ديگرنديدم اش!!هنوز اما ازدرون عكس هاي دوران آموزشي دارد به بيننده لبخند مي زند!!نمي دانم كجاست!!اگر مانند من درپي كار ازشهر وديار دورافتاده باشدلابد اكنون درسوگ ازدست رفتگان بر سر وسينه مي زند.اگرهم درشهروديار خودش مشغول به كار شده باشد كه.....
راستي كدام بهتر است؟!!!اميدوارم بلايي سرخودش وخانواده اش نيامده باشد!!
پ.ن:در اداره صندوقي درست كرده ايم براي زلزله زدگان.گمانم پول خوبي جمع بشود!!اين كم ترين كاري است كه ازدست بر مي آيد!!
12/24/2003
بگذار آفتاب نيز برنيايد: هروقت که هوا پس مي شود جنابان اصلاح طلب وروشنفکران ديني به ياد دگر انديشان وروشنفکران عرفي مي افتند.الان هم که جنابان بوي تحريم انتخابات از سوي مردم را شنيده اند باز هم غده ي آزادي بيان شان به شدت عود کرده است.دوباره برادران اصلاح طلب در ياس نو ستوني داده اند به آقاي خشايار ديهيمي که ازطايفه ي ديگرانديشان است لابد بعد از انتخابات هم بايد برود پي کارش.در اين ميان مصاحبه هايي هم با روشنفکران دگرانديش انجام مي دهند که برخي شان بسيار خواندني اند ازجمله ي مصاحبه ي ديروز ياس نو با عباس مخبر(مترجم و عضو هيات دبيران کانون نويسندگان) که خيلي توپ است!!توصيه مي کنم از خواندن اش غافل نشويد!!اما بخشي از مصاحبه را که خيلي جالب است اين جا مي آورم.(مجبورم خودم با صفحه کليد وارد کنم.وبگاه ياس نو باز نمي شود.مرده شورش ببرد!!!)

«در ايران گفتمان مسلط گفتمان ديني است.يعني خارج ازگفتمان ديني نمي توانيد حرف بزنيد.اصلا حرفي نبايد بزنيد.يعني پذيرفته نيست ورسميت ندارد.به بياني عاميانه قاچاقي زنده است!!.....حتي وقتي مي خواهيد ازليبراليسم دفاع کنيدبايد قرائتي ازاسلام پيدا کنيد که با ليبراليسم جور دربيايد وبعد مرتب بگوييد که منظور من ازآزادي هاي شخصي ليبراليسم غربي نيست.مي خواهيد ازجامعه ي مدني دفاع کنيد بايد به مدينه النبي متوسل شويد.گفتمان غالب، خارج ازاين چارچوب به شما اجازه ي حرف زدن نمي دهد.....بنابراين روشنفکري ديني دراين جا مشکلي جدي دارد يعني درون گفتمان قدرت حرکت مي کند.به عبارت ديگر به نحوي از رانت مشروعيت يا قدرت استفاده مي کند
روشنفکري مانند آقاي رامين جهانبگلو مي گويد که به نظر من روشنفکر صفت پذير نيست وديني وغيرديني نمي تواند داشته باشد آقاي سروش جواب جالبي به او مي دهد . مي گويد اين چهارتا کلمه حرفي هم که مي توانيد بزنيد ازدولتي سر روشنفکران ديني داريد.اين به نظر من نقض پايه اي ترين اصل روشنفکري است.اين سخن بوي قدرت مي دهد.۱۵ سال ،۲۰ سال ،۲۵ سال اين مردم تلاش کردند ،جدل کردند، مبارزه کردند، بالا رفتند وپايين آمدندتا فضا اين شده که الان من وشما داريم درآن زندگي مي کنيم.نبايد يک جريان فکري يا يک نفر بيايد ماجرا را مصادره کند....درکشوري که گفتمان مسلط ديني است روشنفکري ديني به نظر من بوي برائت ازمشرکين مي دهد.يعني يک جوري مي خواهد بگويد من آن مشرک نيستم.دربهترين تعبير به گفته ي همين دوستان نوعي استفاده ي ابزاري از روشنفکري ودين است.
...جواب رامين جهانبگلو اين نيست که بگويي تو ازدولتي سر من داري حرف مي زني.کي گفته که من ازدولتي سر تو دارم حرف مي زنم.اگر واقعا اين طور باشد ازخير حرف زدن قاچاقي هم مي گذريم و به قول شاملو:
بگذار آفتاب نيز برنيايد
به خاطر فرداي ما
اگر بر ماش
منتي است

..........به هرحال اين نکته خيلي مهم است که شما نقد قدرت مي کنيد براي کسب قدرت يا نقد قدرت مي کنيد براي تعميم دمکراسي.وقتي مي گويم اين جواب بوي قدرت مي دهدمادرواقع با باجرياني سياسي روبرو هستيم که مي خواهد کسب قدرت کند.هيچ پروايي هم ندارد که اين را عريان بيان کند.يعني بخشي ازروشنفکران ديني درحاکميت هستند.درنهاد هاي انتخابي هستند.واقعا حرف شان اين است که اگر کشوررا به من بدهي بهتر اداره مي کنم.هيچ پروايي هم ازبيان اين قضايا ندارند.اين رويکرد نوعي مبارزه ي سياسي براي کسب قدرت است يعني دعوا بر سر حکومت کردن.»
مسعود ده نمکي(پفک نمکي حزب اللهي ها!!) :چهلم رحلت امام بودکه خواب ايشان را ديدم.خواب ديدم ايشان ميان آن شيشه اي بودکه درمصلي قرارداشت وديدم بيرون دعوااست.دعوا سريک لنگه کفش بود.ديدم همه دارنددعوا مي کنند.هرکس مي خواست اين لنگه کفش رابردارد.من رفتم جلو گفتم بابا امام دارد فوت مي کندشمابراي يک لنگه کفش داريد دعوا مي کنيدکه مارا گرفتند آن وسط زدند.يک لحظه هم آن لنگه کفش دست ما افتاد.بعد ديدم دونفرآمدندگفتند آقا گفته خودت را وارد دعواي لنگه کفش نکن.

بامدادک:وقتي خواب بودي لابد لحاف از روي کون ات رفته بودعقب!!!
12/23/2003
آمده ايم عاشق شويم
(به احمدفريدمند)

پذيره شدنٍ دانه اي سرگشته

تا مرواريدي آفريده شود

- به خون دلي -

سينه اي به شکيبايي صدف مي طلبد

جگرٍ هزارتوي سرخ گل مي خواهد

که خدنگ شبنمي به چله نشاند

و تا گلوي تفتيده ي آفتاب

پرتاب کند

هشدار !

نطفه ي نهنگ است عشق نه کرمينه ي وزغي

و لمحه اي تلاطم طغيانش را

دلي به هيبت دريا مي طلبد

هشدار ! روزگار !

آمده ايم عاشق شويم



( گندم وگيلاس، منوچهر آتشي )
توان ويرايش گري اصلاح طلبان را دست کم نگيريد!!!: عجب زبل خاني است اين حجت الله اسلام والمسلمين کروبي!!مي گفت براي نمايندگي مجلس ثبت نام نمي کند وبعد درآخرين لحظات ثبت نام کرد!!چرا؟!!!خوب معلوم است به خاطر فشار ولطف زياد مردم!!نمي دانم چرا مانند سيد خندان اشکي هم چاشني ثبت نام نکرد که به راستي اثر بيشتري مي گذاشت!!حالا که اين زبل خان به خير وسلامتي نامزد شده است بايد گام دوم را برداشت آن هم شخصيت سازي ازاين جناب است!!آن هم چه شخصيتي !!آزادي خواه وضداقتدار!!!اين مي شود که ناگهان چو مي افتد که طرف پوز آيت الله مشکيني را درمجلس زده است!!(از سقف بروبالا!!)
روزنامه ي ياس نو سخنان کروبي (ببخشيدحجت الاسلام کروبي!!)درمخالفت با مشکيني(ببخشيد آيت الله مشکيني!!) وخطاب به نماينده ي دست راستي قزوين را اين گونه نوشته است:
درلابلاي تذکرشما يک پيام هم به آقاي مشکيني بدهم وآن اين که مراقب صحبت هاي تان باشيد رعايت قانون يک طرفه نيست.

اين را که خواندم با خودم گفتم بابا اين حجت الاسلام هم چه گنده مي گوزد!!ولي وقتي خبر را درروزنامه ي شرق خواندم به توان ويرايش‌گري بروبچه هاي ياس نو احسنت گفتم!!خداوکيلي اگرکلاس ويرايش بگذارند من يکي سرتير شرکت مي کنم هرچقدرهم شهريه اش باشد مي دهم جهنم ضرر!!
واما همان سخنان جناب رييس مجلس در روزنامه ي شرق:

من ازپشت همين تريبون يک پيام را براي آيت الله مشکيني دامت برکاته مي فرستم که آقا شما هم بايد مواظب باشيد اين که نمي شود همه اش يک طرفه باشد
12/22/2003
مردم سالاری سنجش پذير است درست مانند دما!
هوگو چاوز دراين گفت وگو حرف هاي جالبي زده است.به ويژه آن چه درباره ي سنجش پذيري مردم سالاري گفته است خيلي جالب است. جناب سيدخندان رييس جمهور ميهن آريايي اسلامي بايد ياد بگيرد واين قدر کتره اي درباره ي وجود مردم سالاري وآزادي بيان درميهن آريايي اسلامي حرف هاي صدتا يک غاز نثار خلق الله نکند!!!
12/21/2003
روياي گروهبان آزادي بخش : گروهبان اسپراگ، راننده ي تانك ،خيلي ناراحت است وبه گزارش‌گر روزنامه ي گاردين مي گويد«عراقي ها آس وپاس اند.هيچ چيز ندارند.اين همه راه از بصره تا اين جا آمديم نه رستوراني ديديم نه مركز خريدي.دركشورخودمان حتي درشهركوچك ما هم گرسنه ات كه شدمي تواني بروي رستوران مك دونالد يا رستوران هاردي!!»
جناب گروهبان همان طور كه با تانك گنده اش درنابودسازي كشوري شركت داردكه گهواره ي تمدن است روياي مراكز خريد و مك دونالد را درسر مي پروراند.البته به زودي روياي جناب گروهبان مستجاب مي شود شايد هم تا حالا شده باشد:مك دونالد دربغداد!!
12/18/2003
ماشاالله به اين چونه!!!دانشجويي ۱۹ ساله به نام ارول موزاوازي اهل زيمبابوه که درلهستان حقوق مي خواند توانست با انجام طولاني ترين سخن راني نام خودرا درکتاب حدنصاب ها درج کند.اين جناب ۶۰ ساعت و۴۵ دقيقه يعني از ۱۲ تا۱۵ دسامبر درباره ي مردم سالاري چانه فرسايي کرد!!البته مزاوازي هر هشت ساعت به هشت ساعت ۱۵ دقيقه هم استراحت مي کرد وصفايي به شکم گرامي اش مي داد.زحمت يک کيلو موز ومقداري زيادي شکلات راهم طي همين استراحت ها کشيد.حاضرين هم هروقت مي ديدند دارد کله پا مي شود سئوال پيچ اش مي کردند که به خودش بيايد.حدنصاب پيشين هم دردست فردي به نام رائوگوپتا بود که ۶۰ ساعت درهندوستان درباره ي مباني رايانه ها سخن راني کرده بود.
12/17/2003
اي والله به اهالي فرنگ!! : پس ازچهارماه اقامت درافغانستان سرانجام براي کريسمس به آمريکا برگشتم.همان گونه که پيش بيني مي کردم دراين جا اوضاع چندان تغييري نکرده است.به هرحال آهنگ دگرگوني درپايتخت هاي جهان سوم مانند کابل نسبت به شهرهاي جهان غرب شتاب بيشتري دارد.
درچندروزي که ازافغانستان آمده ام آن چه بيش ازهمه در بوستون ولندن(بين راه مدتي درلندن بودم) شگفت زده ام کرده است اين است که بسياري ازمردم دراين سوي دنيا عراق وافغانستان را با هم اشتباه مي گيرند ونمي دانند که دوجاي مختلف اند.
درفرودگاه هيث رو يارويي که گذرنامه ام را بازبيني مي کرد تا چشم اش به رواديد کت وکلفت افغانستان افتاد گفت بادستگير شدن صدام بمب گذاري درون خودروهاوحمله به سربازان آمريکا کاهش پيدا خواهدکرد.مانده بودم چه بگويم!!بله بمب گذاري درون خودروها.اين جا دربوستون هم رييس بانکي که درآن کارمي کنم گفت حيف شد که درآن «لحظه ي بزرگ» درافغانستان نبودي.آمدم بگويم بله حيف شد که هنگام تشکيل لوي جرگه درافغانستان نبودم اما ديدم منظورش دستگيري صدام است!!!

(برگرفته ازنامه ي دوستي درغربت که خودش دوست نويسنده است!!)

12/16/2003
سفرنامه ي بامدادک:طي يک ماه دوباررفتيم شمال!!مارکوپولو کيلويي چنده؟!!يک باررفتيم به پدربزرگ تنها سرزديم که من بهش مي گم آقاجونو!! يک بارديگرهم پسرعموي باباجونو(همين يارو بامداد ديگه!!) عمرش را داد به شما رفتيم براي مراسم اش!!خدانصيب تان نکند همه سياه پوشيده بودندواشک مي ريختند!!باباجونو هم ريش گذاشته است!!قيافه اش عين حزب اللهي ها شده است !!از اون گه هاش!!!هرکس جريان ريش را جويا مي شود اول مي گويد اسلام درخطر است بعد هم قضيه ي پسر عموي اش را مي گويد!!خودمانيم براي من بد نشد درآن بلبشويي که به پا شده بودحسابي آتيش سوزوندم!!!
اين سفر ،سفر خوراكي ها بودچه خوراكي هاي عجيب وغريبي كه نوش جان نكردم!!داستان تمشك خوري كه مانند هميشه برقرار بود.اين بار باباجونو مرا جلوي بوته ها مي برد وخودم مي چيدم.خاكه باران هم كه مي باريدبي خيال شستن تمشك!!اين باركناربوته هاي تمشك گياه لاغري را نشانم داد به اسم گزنه.گفت :دست نزن بهش كه دستت اوخ مي شه!!پيش خودم گفتم ازبخاري كه بدتر نيست!!سرتان را دردنياورم به خانه كه برمي گشتيم روي مچ دستم همان جا كه راه به راه از باباجونو مي خوام كه برام ساعت بكشه دوتا دونه زده بود عينهو زگيل آبكي!!تجربه كردن هزينه هم دارد بالاخره!!

اما برايتان بگويم ازميوه اي به اسم كونوس!!تهراني ها گمانم مي گويندازگيل!!تروخدا اون اسم قشنگ كجا واين اسم شامبولي كجا؟!!آقاجونو كونوس ها را آب نمك انداخته بود توي به قول خودش نوقول‌دان(نقل دان؟!!).خوردن داشت ها!!جاي تان خالي بود.

بعد هم مي رسيم به ميوه اي با حال به نام انجير!!آقاجونو يك دانه انجيررابراي من روي درخت نگه داشته بود كه اون هم فرستاديم توي خندق بلا!!

شب هم آقاجونو كباب درست كرد.خود كباب به كنارروي زانوي باباجونو نشستن وزغال هاي گداخته ي منقل را تماشا كردن وبه حرف هاي آقاجونو گوش دادن هم عالمي دارد!!
اين بار پاي منقل به گيلكي به پدرم مي گفت حيف كه بدموقعي آمديدوگرنه با هم دمي به خمره مي زديم!!(وفات يكي ازاين امام پمام ها بود!!) باباجونو گفت آره نميشه.اگه بخوريم سنگ مي شيم!!آقاجونو هم گفت: باائمه شوخي نكن!!باباجونو گفت«شوخي نمي كنم !!مي گم سنگ مي شيم ديگه!!»(قيافه اي جدي به خودش گرفته بود!!اما آقاجونو مي دانست كه دارد شوخي مي كند) .البته ما كه رفتيم سفره پهن كنيم پدربزرگ كارخودش را كرد چون آخرشب دوباره داشت پرچانگي مستانه مي كرد.چشمكي به باباجونو زدم!!انگارآقاجونو آن قدركه پيش پسرش رودرواسي اسلام وامامان ريز ودرشت را دارد پهلوي اوسا كريم ندارد!!
جماعت!! تا حالا رشته خشكارخورده ايد؟!!نه؟!!نصف عمرتان برفنا است!!پدربزرگ معتقد است رشته خشكارهاي الان قلابي است براي همين خودش گردو ومخلفاتش را مي بردپيش رشته خشكارچي ها وبالاي سرشان مي ايستد تابراي اش درست كنند!!خداييش خيلي خوش مزه است اين را داردكسي براي تان مي گويد كه باشيريني‌جات چندان ميانه اي هم ندارد!!
تا نگفتيدفلاني عجب شكم ذليليه بروم سراغ چيزهاي جديدديگر.
رنگين كمان راديده ايد عجب چيز قشنگيه!!حيف كه درتهران نداريم!!
شال تسبيح(تسبيح شغال) ديده ايد؟گياه خيلي قشنگي است كه دانه هاي اش شبيه دانه هاي تسبيح است باباجونو قول داده است كه باهاش برام گردن بند درست كند!!
كفات ديده ايد؟من هم نديدم پدر فقط پي پي اش را كنار مرزبرنج زارها نشانم داد بايدپرنده ي قشنگي باشد!!داري بي خيال براي خودت قدم مي زني يهو اززير پايت پر مي زند به آسمان!!قرارشد پدرعكس اش را نشانم بدهد!!
صداي شغال را شنيده ايد؟من هم شنيده ام و هم ياد گرفته ام!!اي كاش ياد نگرفته بودم تا كسي مي آيد خانه امان فوري مي گويند فلاني صداي شغال دربيار!!آدم پشيمان مي شود ازيادگرفتن!!!
راستش را بخواهيد مي خواستم بيشتربنويسم ولي نوشتن به تاخير افتاد وخيلي چيزها ازيادم رفته است !!بماند دفعه ي بعد!!جان تان خندان!!
راستي الان دارم جمله ياد مي گيرم!!خيلي با حاله!!مثل:
من نبودم،نكن دختر،كي بود؟،بلند شو،بيدارشو،خط خطي كن وبازكن درو!!
بهزادنبوي: به صورت مطلق نبايد بگوييم كه مخالفان اجازه ي كارندادند خودمان هم عرضه ي انجام بعضي كارها را كم داشتيم!!
بامدادك: همين صداقتون آدمو زجركش مي كنه!!
12/15/2003
پايان خودکامه اي ديگر:بيچاره صدام هم سرانجام دم به تله داد!!حيووني با آن ريش وپشم شده بودمخلوطي از مارکس لعنت الله عليه وامام رضوان الله تعالي!!خيلي دلم براش سوخت!!بابا اين بالاخره آدمه ديگه چي ميشه اگه ولش کنيد!!سوار ماشين اش کنيد ببريد توي يکي از کوچه پس کوچه هاي حلبچه ولش کنيد!!

به پدرزن جان که کوچک ترين برادرش را درجنگ ازدست داده است تبريک گفتم لبخند زدتلخ تلخ.گفتم: بعيد نيست مردم مانند بازي ايران واستراليا بريزند توي خيابان.مي گويد: بروبابا دلت خوشه اين قدر بلا سر مردم آمده که بلاهاي صدام توش گمه!!!
12/14/2003
اون يکي جنگه!!:ازقديم نديما گفتن نو که مي آد به بازارکهنه ميشه دل آزار!!حالا حکايت افغاني هاي بيچاره است.ازهنگامي که ارتش آزادي بخش ايالات متحده خودرادرگيرجنگ درعراق کردديگرعمليات آزادي بخش درافغانستان چندان براي رسانه هاي دندان گير نيست!!اين درحالي است که اوضاع درافغانستان هردم وخيم تر مي شود.درآغاز نبردآزادي بخش ارتش آمريکا درافغانستان ودر نه ماه نخست سال ۲۰۰۱ميلادي ۳۷۶۷ شهروند افغاني کشته شدند(فداي سر عمو سام!!) نه بن لادني دستگير شد نه بن لادني کشته شد!!اکنون نه تنها طالبان در کار سازمان يابي دوباره اند نه تنها زنان ودختران افغانستان با همان سرکوب هاي پيش ازحضورارتش آزادي بخش مواجه اند نه تنها توليد ترياک سر به فلک زده است بلکه ارتش آزادي بخش نيز کشتارملت افغان راازسرگرفته است.درروزهاي ۱۴ و۱۵ آذرارتش آزادي بخش ايالات متحده ۱۵ کودک افغان را ازپاي درآورد.نيويورک تايمز در۱۴ آذر نوشت که«براثر حمله ي نيروهاي ويژه ي امريکا شش کودک ودو بزرگ سال زيرآواررفتند وجان سپردند»
سرهنگ برايان هيلفرتي درکابل ودرجمع خبرنگاران گفت«نهايت سعي مان آن است که کسي را نکشيم.ترجيح مي دهيم تروريست ها را دستگير کنيم.اما وقتي غير نظاميان افغاني درست دروسط هزاران سلاح وصدها جعبه ي خمپاره ي مورد استفاده ي تروريست ها به سر مي برند کاري نمي توان کردومسئوليت پيامدهاي عمليات به عهده ي ما نيست»
روز۱۵ آذر هم طي حمله هوايي ارتش آزادي بخش ۷ پسربچه ي ۸ تا ۱۲ ساله ودو دختربچه ي ۹ و۱۰ ساله کشته شدندوبازهم آسيبي به تروريست ها نرسيد.پسربچه ها درحال انجام عمليات جنايتکارانه تيله بازي درجلوي خانه اشان ودختربچه ها نيز درحال عمليات جنايت کارانه ي آب برداشتن از نهرکنار خانه اشان بودند که بمب افکن هاي ارتش آزادي بخش با پرتاب موشک ورگبار مسلسل آن ها را به سزاي اعمال شان رساندند!!


12/13/2003
صادق زيباکلام:آقاي خاتمي به عنوان رييس جمهور وچهره ي تراز اول اصلاحات واصلاح طلبي ودوم خردادي به علاوه ي آقاي کروبي به عنوان رييس مجلس اصلاحات هردو درپيام تسليت شان به تجليل وبزرگداشت مرحوم آيت الله خلخالي پرداختند.مي ماند يک پرسش کوچک بالاخص ازآقاي خاتمي: اين که محاکمات واعدام هاي مرحوم آيت الله خلخالي با کدام يک ازشعارهاي دوم خردادي واصلاح طلبي انطباق مي يابد؟
بامدادک:خواب ديدي خير باشدزيباجان!!يعني مي خواي بگي خون لاجوردي ازخلخالي رنگين تره؟!!
12/11/2003
دست مریزاد :صداوسیمای لاریجانی دیشب خبر مراسم اعطای نوبل به شیرین عبادی را دریک خط اعلام کرد وازمراسم هم فقط برای لحظه ای کوتاه جمعیت حاضردرآن جا را نشان داد.درست مانند این که ازبازی نهایی جام جهانی فوتبال فقط به مدت یک دقیقه جمعیت تماشاگران را نشان دهد!!
واکنش دست راستی ها که پیش بینی پذیر بوداما واکنش برادران اصلاح طلب هم دیدنی بود.یاس نو درصفحه ی نخست عکسی ازمراسم انداخته است که شیرین عباد ی همانند نقطه ای دروسط عکس به چشم می خورد.خط کش برداشتم مساحت عکس را اندازه گرفتم حدود 190.46سانتی مترمربع بود!!عکس شیرین عبادی راهم اندازه گرفتم 0.25سانتی مربع بود یعنی 0.13 درصد ازعکس ازآن شیرین عبادی بود!!حالا خودتان حدس بزنید که کله ی بی حجاب شیرین عبادی چند درصد ازعکس را تشکیل می داد!!(عجب حوصله ای دارم؟!!چه کار کنیم ما اینیم دیگه!!!)
12/10/2003
امان ازدست اين برادران!!:ازخيلي بچگي اين پرسش راازخودم مي کردم که چرا بايد نام خانوادگي فرزند نام خانوادگي پدرش باشد؟چرا نام خانوادگي مادررا نمي گذارند يا آميزه اي ازآن ها(خدا خط تيره را آفريد!!)؟البته بعدها که بزرگ تر شدم فهميدم که اين معضل درکشورهاي پيشرفته تر هم حل نشده است چه برسد درکشوري که قرار است تازه بيست سال ديگر بشودسرور کشورهاي منطقه ي خودش(آره جون شوهر عمه شون!!!).
خودم هنگامي که پايم به مطبوعات باز شدونخستين باري که چند مطلب براي يک شماره ي نشريه ي وزيني(اين بار جون شوهرعمه ي خودم!!) نوشتم وسردبيرازمن خواست نام مستعاري انتخاب کنم بي درنگ نام خانوادگي مادرم را انتخاب کردم(شايد به تقليد ازآدورنو!!!).چندروز پيش رفته بودم تحريريه يکي ديگر ازمجلات وزين(جون شوهرعمه ي خودشون!!) ديدم خبرنگارمحترمي حسابي گه گيجه گرفته است که چه نام مستعاري براي خودش انتخاب کند.پرسيدم :«نام خانوادگي مادرتون چيه؟» انگار برق سه فاز گرفته باشدش(مي دانيد که مذهبي ها خيلي غيرتي اند وپرسيدن نام ناموس شان را برنمي تابند!!) گفت:«چه طور مگه؟!!»‌‌ وقتي گفتم از نام خانوادگي مادرش استفاده كندچنان رو ترش كرد كه انگارگفته ام از نام دشمن خوني اش استفاده كند(مذهبي هاعلي رغم غيرتي كه دارندهيچ دوست ندارند روي مادينگان را زياد كنند).گفتم:« نام مستعارت را بگذار ذوب درولايت!!خوبه؟!!» خوب شد نگفتم از نام خانوادگي همسرت استفاده كن!!!
12/08/2003
ارمغان هاي جنگ: برپايه ي گزارش نشريه ي کريسشن ساينس مانيتور ،‌ارتش آزادي بخش ايالات متحده طي جنگ با عراق دست کم ۷۵ تن اورانيوم تضعيف شده روي اين کشور بيچاره هوار کرده است.سخن گوي فرماندهي ارتش آزادي بخش ايالات متحده هفته ي پيش به خبرنگار اين نشريه گفت كه سربازان آزادي بخش 300000گلوله ي داراي روكش زره شكاف ازجنس اورانيوم ضعيف شده طي جنگ درعراق شليك كرده اند.
درحالي كه وزارت دفاع آمريكا همچنان پافشاري مي كند كه اورانيوم تضعيف شده كمابيش بي ضرر است خبرنگار کريسشن ساينس مانيتور مي نويسد كه سربازان مستقر درعراق ازپاگذاشتن به مناطق آلوده وحشت دارندوعلامت هاي هشداردهنده نيزدرجاهايي نصب كرده اند.يكي ازگروهبان هاي ارتش آزادي بخش كه مي ترسد نامش را به خبرنگار بگويددراين باره مي گويد«وقتي که گلوله هاي آغشته به اورانيوم تضعيف شده شليک مي کنيم ديگر به محل شليک نزديک نمي شويم چون دچار سرطان مي شويم!!».
روي بقاياي سوخته ي برخي کاميون هاي حمل مهمات ارتش آزادي بخش درعراق نيز هشدارهايي به زبان عربي نوشته شده است.سربازهاي امريکايي هم با زدن ماسک به سراغ اين کاميون ها مي روند.البته همه ي اين تانک ها وکاميون هاي سوخته علامت هشدارندارند وبسياري محل بازي کودکان عراقي هستند.مثل لاشه ي تانکي عراقي درحومه ي بغدادکه خبرنگار کريسشن ساينس مانيتور آلودگي قطعه اي به اندازه ي يک پاک کن راروي آن اندازه گيري مي کند:آلودگي ۱۰۰۰برابر ميزان عادي است!!هيچ هشداري روي تانک نصب نشده .تانکي که بازيچه ي کودکان محله است.

صادق طباطبايي(سخن گوي دولت موقت):کار حزب توده اين بود که هم ايجاداختلاف مي کردوهم به اختلافات بسياردامن مي زدويک اخلاق مارکسيستي را درکشورحاکم کرده بودکه خلاف آن اخوت وصفاي حاکم درروزهاي اول درمجموعه ي کشور بين مردم وبين مردم ومسئولان بود.....بافضاي پرخاش واتهام وافتراونيزتحريک جرياناتي درحوزه هاي کارگري وکارخانجات براي ايجادنارضايتي وتحريک ودامن زدن به اعتصابات،همچنين ايجادبحران درنوارهاي مرزي جريانات ديگري نظير چريک هاي فدايي خلق واقدامات گروه هاي مارکسيستي افراطي نظير ماجراهاي خلق ترکمن صحرا،شورش وآشوب ماهي گيران بندرانزلي وبحث خودمختاري خلق هاي خوزستان و سيستان وبلوچستان وحركت هايي ازاين دست درمناطق مختلف،رفته رفته فضايي را به وجود آورد كه دولت مركزي مي بايست براي حفظ حاكميت خود مقتدرانه عمل كند.
بامدادك:درمورد اين ماهي گيران بندرانزلي گل گفتي!!از اون ناقلاهاي روزگارند.يكي اش همين بابا بزرگ خودم!!تركمون زده اند به هرچه اخوت وصفا!!
12/06/2003
صدا وسکوت
چه بگويم وچگونه بگويم برخاکي که سم ها
نوبت به سکون نمي دهند
وعشق کبوترتنهايي است
دور افتاده
ازچاهسار خود


چه ببينم چگونه ببينم
درآسماني که « آبي» درخت منقرضي است
وماه
چکاوک بي رنگي به حاشيه ي آفاق
آويخته به سقف بلوري آوازش


چه بخوانم چگونه بخوانم
به هروله بازاري
که صدافرصتي به سکوت نمي دهد
وقناري
حافظه اي است
ازجنس قفس


(حادثه دربامداد، منوچهرآتشي)
جوکي براي خودم!!!:ازبس درچندروزگذشته سرم به کوه غم خودم وديگران خورد ودرچندروزآينده هم خواهد خوردکه ديگر جاني برايم نمانده است.تصميم گرفتم براي دل خودم جوکي بگويم!!شما هم ازفرصت سوء استفاده کنيد وبخوانيد.اميدوارم خنده به لب تان بيايد!!واما جوک:
دوتا اقتصاددان درکوره راهي با هم داشتند قدم مي زدند يکي شان کهنه کار وآن يکي نه چندان کهنه کار!!همين جور که خوش خوشک داشتند جلو مي رفتند مي رسند به يک کپه گه که لابد کاربنده خدايي بوده که مسجدي پسجدي گيرنياورده بودوهمان جا کار خودش را کرده بود.
اقتصاددان کهنه کار رو مي کند به همراهش که«اگر بخوريش ۲۰ ميليون تومن بهت مي دم!!»
اقتصاددان نه چندان کهنه کار اندکي فکرمي کند وبه اين نتيجه مي رسد که براساس اصول اقتصادي به نفع اش هست که گه رابخورد وپول را بگيرد.همين کارراهم مي کند وطرف هم فوري برايش چکي به مبلغ ۲۰ ميليون تومن مي کشد!!
ازآن جا که درآن دور و اطراف هيچ مسجدي نبود دوباره به کپه ي گه ديگري مي رسند!!
اين بار اقتصاددان نه چندان کهنه کار به همراهش مي گويد«اگراين گه را بخوري ۲۰ ميليون تومن بهت مي دم!!» اقتصاددان کهنه کار هم پس ازآن که دودوتاچارتايي مي کند گه را مي خورد وپول را مي گيرد.
درادامه ي راه اقتصاددان نه چندان کهنه کار به دوستش مي گويد«عجب کاري کرديم !!يک قران به پول مان اضافه نشد!!بي خود وبي جهت گه هم خورديم!!»
اقتصاددان با تجربه درجواب اش مي گويد«درست مي گي اما فراموش نکن که به همين سادگي ۴۰ ميليون تومن معآمله کرديم!!!»


راستي تايادم نرفته بگويم سخن گهربار جناب رييس جمهور مرا به ياد اين جوک انداخت!!نمي دانم چرا!!
ايشان درجمع مديران ارشد صنعت بيمه ي کشورگفته اند که:مي خواهيم ازاقتصاد هزارفاميل به اقتصادمردمي برسيم!!يکي نيست به سيدخندان بگويدمگررفسنجاني مرده باشد!!!
12/01/2003
حزب كمونيست روسيه وراه دشوارنوسازي:انتخابات مجلس روسيه هفته ي بعد برگزار مي شود وگمان مي رود حزب ولاديمير پوتين بازهم درجايگاه نخست قرار گيرد وجايگاه دوم نيز بازهم به حزب کمونيست روسيه برسدحزبي که دست به نوسازي هايي زده است ودر دوران شوروي يکه تاز عرصه ي سياست بود.حزب کمونيست روسيه درسال هاي نخست دهه ي ۱۹۹۰ ودرپي فروپاشي شوروي به مدتي کوتاه ممنوع اعلام شداما دوباره آغاز به فعاليت کردواکثريت مجلس نمايندگان درسال ۱۹۹۵ را به دست آورد.حزب کمونيست ازآن پس روند نزولي را پيموداما همچنان بزرگ ترين حزب مخالف به شمارمي آيد.حزب کمونيست کنوني نسبت به دوران شوروي تغييرات زيادي کرده است.اکنون هوادار آزادي مطبوعات است،مشوق مذهب سنتي روسيه است واصل مالكيت خصوصي را پذيرفته است.ديگرپول درآوردن جزو گناهان كبيره به شمارنمي آيد.رهبران اش بنزشخصي دارند،جزو مديران ارشد شركت هاي بزرگ نفتي اندوديگر دم ازانقلاب نمي زنند.اكنون بيشتر به احزاب سوسيال دمكرات شباهت يافته اند وخط مشي شان شده است هواداري ازافزايش حقوق ومستمري كارمندان وثابت نگه داشتن تعرفه ي خدمات عمومي.البته نظريه پردازان حزب هنوز به طور كامل ازماركسيسم دل نكنده اندوخواستار ملي كردن مجدد صنايع نفت،گاز،معدن وبرق هستند.
هسته ي اصلي هواداران اصلي حزب كمونيست رابازنشستگاني تشكيل مي دهند كه هنوزحسرت دوران شوروي رادارندومدام نقشه ي جغرافيايي كنوني روسيه را بانقشه ي پيشين مقايسه مي كنند وآه حسرت مي كشند.دهقانان،كارگران فقير،ملي گرايان مخالف غرب،سوسياليست هاي دوآتشه وكارگران كارازدست داده(به ويژه درجاهايي كه كارخانه هاي نظامي تعطيل شده است) نيز ازحزب كمونيست هواداري مي كنند.
ازآن جا كه تنها مسكووچندشهربزرگ ديگراز استقرارسرمايه داري به نوايي رسيده اند ودرجاهاي ديگر همچنان عقب ماندگي بيداد مي كندنظام شوروي همچنان حسرت آفرين است.
هواداران كهنسال پاي شان لب گور است وازهمين رو حزب كمونيست جذب جوانان را دردستوركارخودقرارداده است،جواناني كه خشمگين و كلافه اند.معضل ديرين بي كاري،بالا بودن هزينه ي تحصيلات دانشگاهي ونداشتن مسكن ازجمله معضلاتي است كه جوانان را به ستوه آورده است.وقتي هم كه ازپدران ومادران شان مي شنوند كه دردوران شوروي مسكن ودانشگاه رايگان بوده است داغ شان دوبرابر مي شود.به همين دليل كمسومول(شاخه ي جوانان حزب كمونيست) دشواري چنداني درجذب جوانان ندارد.
اما گنادي ژيوگانوف رهبرحزب چندان جوان پسند نيست واندكي خشك و قديمي مي نمايد.درانتخابات سال 2000 وقتي كه ژيوگانوف درمصاف با پوتين رقابت را باخت مي گويند حتي رييس ستاد انتخاباتي اش هم نفسي به راحتي كشيد وگفت خدايا شكر كه باختيم!!!.همه دوست دارند كه اين جناب بازنشسته شودولي خودش دست بردار نيست وهمين رهبري حزب را دچارتنش كرده است.

بازگشت به بالا