3/31/2002
نگاه: جوانان امروزراکه می بينی ازسيمای شان می خوانی واز سخنان شان درمی يابی که خواهان تجربه های دست اول اندوآن چه به سرخودشان آمده باشد!!نوميدی درونی ودست شستن از پندارهای خوش وروياپردازی را نگاه های شان فرياد می زند.بيگانگی از ميهن آريايی اسلامی،بيگانگی ازخانواده وبستگان وبيگانگی ازسراسر جامعه درحرف های شان موج می زند.درپی زندگی هماهنگ با منش فردی وصداقت اخلاقی اند واين همه شگفت آور نيست زيرا ازکودکی چيزی به جزدروغ به خوردشان نداده اند،ازمقدس مابی ورياکاری به تنگ آمده اند،از شيفتگی به مرگ وعرفان بيمارگونه (بخوان هرزگی روحی!!) بيزارشده اند،ديگر نمی خواهند درچمبره ی جذبه وجادوی کسی باشند،ازتعارض آموزه های مدرسه و خانواده جان شان به لب رسيده است وپسند جامعه برای شان پشيزی ارزش ندارد.آدم نمی داند بايد دوستشان بدارد يا ازآن ها بترسد!!!
چهره ها: جناب آقای بنديتو کروچه(فيلسوف ايتاليايی) می گويد:"ماديگر بر خلاف يونانيان به سعادت در اين جهان باورنداريم.ماديگر بر خلاف مسيحيان به سعادت اخروی باورنداريم.ماديگر بر خلاف فيلسوفان خوش بين سده ی گذشته به آينده ی سعادت بار برای آدميان ايمان نداريم...ماديگر اين چيزهاراباورنمی کنيم تنها چيزی که برای مان مانده ،آگاهی از خويشتن است ونياز به اين که آن آگاهی را هرچه بيشترروشن ومدلل کنيم وبرای رفع اين نياز است که به علم وهنر روی می آوريم."
3/30/2002
چهره ها: ماکس وبر و اميل دورکم را بنيان گذاران جامعه شناسی می خوانند.البته طبق معمول سنواتی باز هم شرقيان می گويند پيش از آن ها ابن خلدون اين کارراکرده بود!!آن چه در اين ميان جالب است تفاوت های شگرف اين دو بنيان گذار است.دورکم يهودی فرانسوی و ميهن پرست دوآتشه است وبر پروسی پروتستان وباز هم ميهن پرست دوآتشه.آبشخور فکری دورکم سنت "اصالت عمل"(پوزيتيويسم) با سيطره ی نگرش عقلی،علمی واعتماد به پيشرفت فناوری وضديت با کشيش ها است،آبشخور فکری وبر مکتب ايده آليسم آلمان با سيطره ی نگرش دينی ،امورروحانی،بی اعتمادی به دنيای مادی واعتراض به عقلانيت اجتماعی است. دورکم آرام و قوی دل است وبر دودل،شوريده،دستخوش غوغای درون وکشاکش های روحی.
کتاب: سرانجام پس از چند ماه ،خواندن نسخه ی انگليسی جنگ وصلح رابه پايان رساندم(کتاب را در آشغال دانی روبروی محل کارم پيدا کرده بودم!!!).انگار آدم وقتی کتابی به زبان بيگانه را می خواند بيشتر دقت می کند،دست کم من اين گونه ام.به هرحال خواندن اين کتاب يقين ام را استوارتر کرد که جنگ وصلح به راستی شاهکاری بی همتا است. البته پيش ازخواندن کتاب(سال ها ی دبيرستان وترجمه ی قديمی کاظم انصاری) هم شنيده وخوانده بودم که شاهکار است اما عادت کرده ام تا خودم تجربه نکنم گوشم بدهکار چنين حرف هايی نباشد!!برای مثال در تمام فهرست شاهکارهای برتر فيلم سازی جهان نام فيلم همشهری کين به چشم می خورد اما من يکی که نمی فهمم کجای اين فيلم شاهکار است.به هر حال در دنيای جنگ پرست کنونی خواندن جنگ وصلح هرچه که نباشد فرصت ديگری است برای صيقل دادن نفرت از جنگ ودمندگان در کوره ی جنگ.(ترجمه ی تازه ی سروش حبيبی از اين کتاب هم بايد خواندنی باشد)
3/28/2002
نگاه : اين جناب تاج زاده در پاسخ های اينترنتی اش چه دسته گل ها که به آب نداده است!!آدم نمی داند برای جماعت دمکرات های دينی بايد دل اش بسوزد يا اين که به اين همه آب زيرکاه بودن ولاپوشانی کردن ضمير پنهان بخندد.آقای تاج زاده در پاسخ به پرسش مچ گيرانه ی "نظرشمادرموردآزادی حجاب چيست؟" پس ازکلی زيرآبی رفتن و خودرا به کوچه ی علی چپ زدن که بله نبايد رنگ (لابد سياه) وپوشش خاصی (لابد چادر) را تحميل کرد سرآخر می گويد " ترويج آزادی مطلق پوشش نيز علاوه بر آن که توجيه عقلايی ودينی ندارد،به قطبی شدن موضوع فرهنگی ودرحال غيرسياسی منجر می شود که فاجعه آميز است!!" لابد می دانيد که منظور جناب شان از" آزادی مطلق پوشش" به هيچ وجه کون برهنه شدن زن ها نيست بلکه منظور همان برداشتن روسری از سر است که فاجعه آميز است وبه دلايلی که خود جناب شان می دانند توجيه عقلايی!! ندارد. گمان ام اگر برويم کتاب های پوپر، فيلسوف مورد علاقه ی حضرات را بخوانيم صددرصد درخواهيم يافت که اين توجيه عقلايی چيست!! يا شايد هم بايد از ابوالحسن بنی صدر کمک بگيريم!!!
3/27/2002
ای کاش سيمين دانشور وبلاگ نويس بود!!!: يادم می آيد دانشجو که بوديم هميشه ی خدا بی پول بوديم و شپش توی جيب مان چارقاب می انداخت.برای همين هميشه سعی می کرديم به کم خرج ترين صورت ممکن تفريح کنيم.اون موقع هم مثل الان اصلی ترين تفريح دانشجوجماعت شادخواری بود.دوستی داشتيم وداريم که متخصص شراب سازی بود.فصل انگور که می شد فوری می پريد می رفت ميدان ميوه تره بار و يک جعبه انگور می خريد اما انگورهای دانه دانه شده ،که ارزان تر ازانگورخوشه ای بود وهست.اين انگورها زيبايی انگورهای خوشه ای را نداشت اما کاررفيق مارا راه می انداخت.حالا شده است حکايت رمان ساربان سرگردان!!اين کتاب زيبايی وساخت مندی رمان ها را ندارد اما هنوزمی توان از آن سرمست شد.آنهايی هم که يک اناردرسته را بيشتر دوست دارند تايک کاسه انار دانه شده را،بروند فکری به حال خودشان بکنند!!اما اگردانشور يک وبلاگ داشت واين کتاب اش را که مانند لحاف های چل تکه ی قديم است خردخرد به خوردخلق الله می داد پربدنبود!!اين همه پراکنده گويی در خور رمان نيست اما در خور وبلاگ چرا!!
* پيش ازهر چيز بايد گفت که اين کتاب تسويه حسابی درست و حسابی بود با جلال آل احمد وکتاب سنگی برگوری(کتابی بسيارعالی).دانشور در ساربان سرگردان شفاف وروشن ،آل احمد راافزون طلب،قدرت خواه ،تنوع طلب(ازلحاظ امورجنسی)وخودپسند می نامد.تازه درلفافه هم که چه چيزها بار همسر خدابيامرز نمی کند!!درواقع دانشور دو بعد دينی وغير دينی شخصيت آل احمدرا به دو شقه تقسيم می کند يکی را سليم(روشنفکردينی،مرموز،ترسو،مردسالار،پدرسالار،آب زيرکاه و دمخور بامفاتيح الجنان) وديگری را مراد(مارکسيست،خشمگين، فداکار،مهربان،حق شناس و بی شيله پيله) می نامد.
* نثر داستان چنان فاخروآبرومند است که آدم ازامکانات زبان فارسی انگشت به دهان می ماند.گيرم که گاه نيز چنان خبط های وحشتناکی در آن ديده می شود که آدم چاره ای ندارد بگويد پيری و هزار دردسر!!برای مثال از بانوی داستان نويسی ايران بعيد است که واژه ی بی نوای" را" را پس از فعل بياورد(اين همه شعر که از ذهنم می جوشدرا نبايد هدرداد.ص 79).
*به اين رمان بايد به چشم زندگی نامه ی خودنوشت نگريست و کشکولی از قطعات زيبا!!ساختار رمان خيلی سست است.بانوی داستان نويسی ايران انگارهنوز اين را نمی داند که ساختار شکنی تفاوت دارد با پس وپيش کردن بی ضابطه ی فصل های داستان!!
*به هر حال با خواندن اين رمان آدم چيز های فراوانی می آموزد.درسرنوشت آدم ها می بيند که در بحران ها می توان خودراکشف کرد،برای زندگی در اين گوشه ی دنيا بايد از جنس فولادبودتادوام آوردودراين مملکت وقتی آدم گريه اش می گيرد بهتر است بخندد تادق نکند!!
*دانشور خيلی از حرف ها را نيز به صراحت می گويد:"کسانی که داروسازی خوانده اندوحالا فلسفه ی اسلامی می خوانند آن هم در آکسفورد.."،"به زورچادرازسرزن هابرمی دارند،به زورحجاب مد می شود"،"مادرمن.پاشو.تازه اگرپسرتو بی گناه به جوخه ی اعدام سپرده شده باشد،جزو شهدا است و رب الشهدا او را به بهشت می بردوتودرمقابل حضرت زينب(س) روسفيد می شوی"
*اين هم يکی ديگر از بخش های زيبای ساربان سرگردان از زبان مراد پاکدل:"اين مرد موجب شده که من به دنيا بيايم،اما چقدر با من بيگانه است وبيگانه بوده.همين است که از خانه درآمدم وخودم را به هستی سياست زده ی دنيای پيرامون ام پرتاب کردم.می خواستم چيزی را تغيير بدهم که پدرم يک نماد آن بود.جامعه ای را که پدرم الگويی از آن بود وحکومتی را که محصول کارخانه اش ،امثال پدرم بود."
نگاه: جناب آقای تاج زاده در پاسخ های اينترنتی شان فرموده اند"طبق قانون اساسی،تبليغ نظريات سياسی مخالف حکومت ممنوع نيست.طبق نظريه ی رهبر فقيد انقلاب حتی مارکسيست ها می توانند نظريات سياسی خودراطرح کنند...".اين جناب نخستين بار نيست که چنين افاضاتی می فرمايند(لابد دانه پاشيدن!!)اما به راستی روشنفکران دينی،تاريک فکران دينی که جای خودرادارند،تاب می آورنددربرابر" نقدبی رحمانه ی هرآن چه هست"(به قول مارکس لعنت الله عليه!!!)؟؟،آيا روشنفکران دينی می توانند موجوديت روشنفکرانی را بپذيرند که نقش اصلی شان خدمت به آمريت وخوش رقصی های روشنفکرانه از کنج آرامش وعافيت نيست؟!!آيا روشنفکران دينی می توانند موجوديت روشنفکرانی را بپذيرند که هدف شان فروکردن حقيقت درگوش قدرت است نه ماست مالی کردن حقيقت درآغوش قدرت؟
3/26/2002
جل الخالق: انگار سال سال جل الخالق است!!می گوييد نه پس بخوانيد:
آقای ابراهيم يونسی ستاره ی درخشان آسمان ترجمه ی ايران در گفت و گويی می گويد"من معمولا کتاب ترجمه شده نمی خوانم.هميشه متن اصلی آثار را می خوانم.رمان های فارسی را هم نمی خوانم"(ايشان خودشان کتاب ترجمه شده توليد می کنند واگر اشتباه نکنم يک رمان فارسی هم مرتکب شده اند)
ابراهيم رزم آرا عضوتحريريه ی مجله ی کارنامه نيز ايضا در مصاحبه ای می گويد"درطول عمرم بيش از پنج شش کتاب نخوانده ام،آن هم ماجراهای شرلوک هولمز،هزارويک شب،داستان های بورخس ونظاير آن است."(ايشان هم رمانی در دست ارتکاب دارند!!!)
محمدرضاجعفری فرزند بنيان گذار انتشارات اميرکبير نيز در گفت وگويی پس از کلی پز دادن در باره ی اين که به ندرت ويراستاری اثری را می پذيرند می گويد"به ندرت.چون الان وقت ندارم.اگراز اثری خوشم بيايدشايد اين کار راانجام بدهم.مثلا کوری اثرساراماگو باترجمه ی خانم مينو مشيری را ويراستاری کردم"(آنان که اين ترجمه راخوانده اند می فهمند که به ندرت هم می توان همچنان گند زد)
چهره ها: درتاريخ22مارس2002 درگردهمايی بين المللی سرمايه گذاری برای توسعه که در مکزيک برگزارشد رفيق شفيق فيدل کاسترو هم سخن رانی کرد.درآغازسخن رانی فيدل نمايندگان ايالات متحده ی آمريکا به اعتراض تالار راترک کردند.اين سخن رانی کاسترو خيلی جالب است و خواندن چکيده ای از سخنان اش پربد نيست!!
"نظام کنونی اقتصاد جهان از لحاظ غارت وبهره کشی در تاريخ همتا ندارد.هم اکنون 75درصد مردم جهان در کشورهای توسعه نيافته به سر می برند.2/1ميليارد نفراز مردم جهان زير خط فقر به سر می برند.درآمد کشورهای ثروتمندجهان درسال 1960 ميلادی 37 برابر درآمد کشورهای فقير بود وهم اکنون 74 برابر آن است.اکنون چنان اوضاعی پيش آمده است که دارايی سه خرپول برتر جهان با مجموع توليدناخالص ملی 48 کشور فقير دنيا برابری می کند.شمار گرسنگان دنيا درسال 2001 ميلادی به 826 ميليون نفررسيد.هم اکنون 854 ميليون نفر بی سواد درجهان وجود دارد.325 ميليون کودک به مدرسه نمی روند.4/2 ميليارد نفر از مردم جهان از خدمات اساسی بهداشتی محروم اند.ساليانه 1/1 ميليون کودک زير 5سال بر اثر بيماری های قابل پيش گيری جان خودراازدست می دهند.نيم ميليون نفر به خاطر کمبود ويتامين "آ" بينايی شان را ازدست می دهند.هم اکنون عمر انسان ها درجهان توسعه يافته 30 سال بيشتر ازعمر مردم در کشورهای صحرای افريقا است."

نگاه: نوروزمحرم آگين هم گذشت.نوروزآکنده ازآوای طبل های ژاپنی ياهاما ونمايش سبزشال های بافت بمبئی(لابد جلوه ای ازجهانی شدن!!!).نوروز مجموعه های تلويزيونی آب دوغ خياری آکنده از کربلا بازی.نوروز عيدی دادن به پسربچه های سياهپوش جلوی هيئت ها.نوروز حرص زدن برای زرشک پلو با مرغ وقيمه امام حسين.نوروزضيافت گربه ها وکارگران افغانی با غذاهای دست نخورده ونيم خورده ی کنار خيابان ها.نوروز برگشتن از ميهمانی وايستادن بالای سر جنازه ی ماهی قرمز جسوری که از تنگ بيرون پريده است.نوروز"خاک عالم!!مباداسفره ی هفت سين بندازين!!اون دفعه هم که مردم اين کاروکردن راه کربلا بسته شد!!".نوروز نجوای پسران تازه بالغ درگوش دختران تازه بالغ که"تو بيا، پنج صبح خودم می رسونمت در خونه ات!!".نوروز ترياک کشی درخانه های خلوت و سينه زدن نشئه وار دردسته ها. نوروز پسربچه هايی که با بستن راه ماشين ها وفرياد "راه بسته است. دسته داره می آد" نخستين گام های مرد شدن را بر می دارند.
3/19/2002
نوروز بر همگان مبارک.به قول قاصدک در هم ومخلوط،در ايران ودرخارج !!!
نگاه: اين روزها تهران شده است شهر راه بندان، شلوغی بانک ها وحرص زدن برای گرفتن تقويم و سررسيد از اين و آن!!!.راه بندان که پدر همه را درآورده است وچاره ای جز پياده روی نيست.اوضاع اگر همين طور بماند من به گمانم بتوانم به عضويت تيم ملی راه پيمايی دربيايم!!(همين ديروز غروب از ميدان فردوسی تا پل سيدخندان را پياده گز کردم).بانک ها هم که آدم را به سرسام می اندازند. ديروزتوی صف بانکی بودم تا چک چند ماه کار را که سردبير گرامی لطف کردند ودادند بگيرم و به زخم های نوروزمحرم آلود بزنم که ناگهان صدای سلام وصلوات جماعت بلند شد کاشف به عمل آمد که انگار فردی پول اضافه گرفته ی ديروز را پس آورده است(500هزار تومن).ملت از تعجب شاخ درآورده بود ورييس بانک هم اصرار داشت که قهرمان شگفتیسازداستان بماند و چايی مهمان اش باشد.آدم باخودش می گويد يعنی جامعه ی ما تااين اندازه غيرانسانی و جانورمنشانه شده است واسير خودپرستی وآزمندی ،که چنين کارهايی همه را ميخ کوب کند.اينک هرگونه جلوه ای از انسانيت آينه ای است برای بازنمايی جامعه ای بيمار ونيازمند دگرگونی ريشه ای، جامعه ای که بيابان است وجولان گاه نامردمان، جامعه ای متشکل از آدم های بيگانه ودور ازهم، جامعه ای دستخوش رقابت بی رحمانه وتنازع بقاوجامعه ای که دوراهی مرگ بار قربانی شدن يا جلاد شدن را پيش پای مردمان اش می گذارد.اگر ساختارهای اجتماعی واقتصادی هرچه سريع تر دگرگون نشود آن هم به گونه ای ريشه ای، شايد فردا اززمين بلندکردن ونوازش کودکی که زمين خورده است نيز شگفتی ساز باشد!!!
3/18/2002
بازسازی فرهنگی افغانستان: جناب جرج بوش اين جانی محترم!! ديروز فرمودند که فرهنگ افغانستان را دگرگون خواهند کرد وبه کودکان افغان تساهل خواهند آموخت.جناب بوش نيز گويا دريافته که ملت افغان زيربارزور نمی ره مگر زورش پرزورباشه.به هرحال افغانستان نيز مانند ميهن آريايی اسلامی دچارحضور پررنگ مبانی دينی است وجناب بوش نيز اگرکاری می خواهد بکند بايد يه خورده آب قاطی اين مبانی بکند بلکه اندکی کم رنگ شوند و ملت نفسی بکشند.آقای بوش!!جنايتکار محترم وعزيز، تودوراه پيش رو داری يکی راهبرددينی وديگری راهبردغيردينی.اگر می خواهی راهبرد دينی را پياده کنی يک مشت روشنفکردينی را باچتردرافغانستان پياده کن تادرروزنامه ها وحسينيه های شان ازفوکو، دريدا وحتی مارکس لعنت الله عليه نقل قول کنند ومدام بگوينددين باخشونت بيگانه است،دين به حقوق مومنان دين های ديگر وبي خدايان احترام می گذارد،دين خيلی به زن ها حال می دهد والی آخر(خداراچه ديدی شايد درافغانستان نتيجه داد!!)
راهبرد دوم هم اين است يک کرور روشنفکرآرمان نخواه!!!و غيردينی بفرستی به افغانستان اين ها بايد در نقاط استراتژيک کابل چند کافه راه بياندازند وقهوه نوشان وآه کشان در باره ی پوچی زندگی وتک افتادگی انسان درقلمرو هستی داد سخن بدهند.اگردوست دختر های خوشگل ومامانی شان را نيز همراه ببرند که محشر است.کافی است اين لعبتکان ازسروکول روشنفکران کافه نشين ما بالا بروندونگاه های مليح بيافکنند جوهر دينی چنان کم رنگ می شود که نگو و نپرس!راستی پخش اعلاميه در باره ی آخرين آلبوم مايکل جکسون ، ماهسن گرميز گول وساير حضرات هم شاهکار می کند!!!!!
شعر: اين روزها سال روز حمله ی شيميايی به حلبچه است.فرشته ساری شعر زيبايی در باره ی اين جنايت سروده است:
......شهر
باغستانی تکانده از شکوفه بود.
ماه
در کودک ريزان کوچه ها
به جست و جوی آخرين همبازی خود بود.
درخانه ای شير آب بازمانده بود
ننوی کودک بر آب-
دسته گلی که
رهاشده بود.
(از"قاب های بی تمثال")
3/17/2002
دوست سال ديده ی من: يادم می آيد درسال های پايانی دهه ی هفتاد، ترجمه ای آلمانی از گزارش های پليس مخفی انگلستان در باره ی مارکس درتبعيد(در لندن) به دستم رسيد که بسيار اسطوره زداوخودمانی بود.تاريخ يکسره اسطوره است ووظيفه ی روشنفکران هم اسطوره زدايی!!افسوس که کتاب را درگذر سال ها گم کرده ام.
در بخشی از اين کتاب آمده بود:" در خانه ی مارکس هميشه و به روی همگان باز است.واردراهرو که می شوی جايی می بينی پر ازخرت وپرت.دراتاق مارکس را که می زنی صدايی به درو ن ات می خواند،به درون که پامی گذاری در فضای پردوداتاق چشمت جايی را نمی بيند وبايد اندکی بگذرد تا چشم عادت کند.مارکس از پشت ميز کارش برمی خيزد وتورا دعوت به نشستن می کند.روی صندلی ها مانند روی ميز کار مارکس انباشته از کتاب وفنجان هايی است که چای ته اشان خشکيده است.همين که جايی پيدا کنی وبنشينی برخورد های بی ريا وصميمانه و سخنان گرمی که می شنوی فضای جهنمی اتاق را ازيادت می برد وبهشت انديشه وروشن بينی در ذهن ات خانه می کند.چنان مجذ وب فضا می شوی که همه چيزرافراموش می کنی..."
حقا که پليس هم پليس انگلستان!!!
نمی دانم کسی نسخه ای ازاين کتاب را به انگليسی يا آلمانی سراغ دارد يا نه.جان می دهد برای ترجمه کردن!!
نگاه شگفت آور کودکان: ديروز شايان دوساله مهمان ما بود.هنگامی که مادرش پرتقال توسرخ را برايش قاچ کرد گفت"مامان توی اين پرتقال گوسفند سربريدند؟!!" .چگونه تصويری چنين هول انگيز می تواند درذهن کودکی دوساله نقش بندد؟
نگاه: ديروزروزنامه ی بنيان دومطلب طنزداشت يکی از سيدابراهيم نبوی وديگری از کيومرث صابری( گل آقا ).باخواندن اين دو مطلب می شد تفاوت زبان دودسته ی متفاوت راديد.يکی دسته ی مقدمه باف وپرچانه وديگری نسلی که مستقيم به هدف می زند.اين مرزبندی به هيچ وجه ماهيت سنی نداردچون جوانان 20 ساله ای را می بينی که جان می کنند تااصل مطلب را بگويند واز طرفی سالخوردگانی هم هستند رها ازهرگونه سخن پردازی حرف شان را می زنند.به هرحال اکنون آهنگ زندگی چنان شتاب سرسام آوری گرفته است که هرکسی برای دراختيارگرفتن گوش وچشم خلق الله ،اندک زمانی دراختياردارد که اگر از آن بی درنگ بهره نبرد مخاطب ازتيررس انديشه ی گوينده و همچنين نويسنده می گريزد واگر هم نگريزد درانديشه های خودش غوطه ور می شود(اگر بدانيد خود من درروزچقدر ازاين غوطه ها می زنم).
پس بيايد هرچه گزيده تر بگوييم وبنويسيم که مجالی تاابد فراروی ما نيست وگوش های بکرنيز اندک است!!!
3/16/2002
نگاه: ژرف انديشی بدون عمل هيچ فايده ای ندارد.حالا حکايت رييس جمهور عزيز ميهن آريايی اسلامی است که مدام پيش بيگانه و آشنا سخنان زيبا می گويد(نمونه اش سخنانی که به تازگی دراتريش ويونان گفته است) وتوجه ندارد که بی مايه فطير است.اگربپذيريم که تاريخ چيزی نيست مگرشورش نيروهای اجتماع عليه مناسبات اجتماعی بازدارنده،بهتر می توان فهميد که چرا تمامی حکومت ها در تکاپوی آن اند که مناسبات موجود را يگانه شکل ظهور واقعی ودرنهايت بخردانه جلوه دهند.گويا رييس جمهور نيز بيش از هرچيز به چنين نقشی چسبيده است وتوجه ندارد که شعارهايی که برای کسب آرا مطرح کرده است هم اکنون درآگاهی جامعه نقش بسته است و در آستانه ی تبديل به واقعيت يا نيروی مادی است.از همين روی است که توده ی مردم رييس جمهور را محمددکوريا محمدپيرپکاجکی (شخصيت خالی بند يک مجموعه ی تلويزيونی) نام داده اند زيرا احساس می کنند مدافع مناسبات بازدارنده ی موجود است!!
دوست سال ديده ی من: دوست سال ديده ای دارم که دو دهه بيشتر تجربه اندوخته است و سخنان دلنشين فراوان دارد برای گفتن.سخنان وخاطراتی که حيف است در هزار توی زمان گم شود ودرجايی ثبت نشود.ازاين رو سعی می کنم هرازگاهی برش هايی از خاطرات وحرف های اش را با همين نام که می بينيد در اين جا بياورم وامروز نخستين اش را.
**** برابری، برادری ورهايی واژه ها******
مناسبات ميان واژه ها يادآور روابط ميان انسان ها است!!! واژه ها نيز درست همانند انسان ها ممکن است بی کس وکار،اصيل، دهاتی،زاده ی ناف شهر،بومی،بيگانه،توانگر،کثيف يا پاکيزه باشند.شايد بتوان گفت يکی از برنامه های مدرنيته همين تابوزدايی از واژه هايی باشد که به غلط مورد انزجار و استثمارقرارگرفته اند.يکی از اين واژه ها نيز واژه ی مدفوع يا شفاف تر بگوييم گه است.گونترگراس شعری دارد که آن را قاب گرفته بودم ودرون دستشويی خانه نصب کرده بودم.اين شعرscheise يعنی گه نام داشت واين گونه آغاز می شد:
ای آرام جان
که درزير من جاگرفته ای
که سرمايه سالاران را به تو ملقب کنند
تو طبيعی تر از هر پديده ای
............

هم چنين يادم می آيد که درآغاز دهه ی هفتاد سده ی بيستم ميلادی نيز
، دريک جشنواره ی هنر در ايالت باواريای آلمان،به نفر نخست که از سوی بزرگان وزارت فرهنگ باواريا انتخاب شده بود يک قوطی کنسرو پر ازگه يک ايتاليايی بی نام ونشان را جايزه دادند.اين خبر مانند بمب در سراسر آلمان منفجرشد ووزير فرهنگ بيچاره ی ايالت باواريا ناچار به استعفا!!
3/14/2002
نگاه: در ترجمه، بحثی مطرح است به نام آسيب شناسی ترجمه که بسيار مايه ی انبساط خاطرمی شود وبه لطف کتاب ها و مجلاتی که منتشر می شود آدم ازلحاظ منبع هيچ گونه کمبودی نخواهد داشت(البته صداوسيمای گرامی هم دراين مصداق سازی جايگاهی بس شامخ دارد که نبايد پيشتازی شان در اين عرصه ناديده بماند).در اين ميان از همه جالب تر کسانی اند که ترجمه را به نام تاليف جا می زنند و بند راهنگامی بدجور به آب می دهند که درترجمه ها دقت نمی کنند.از جمله ی اين موارد هم مطلبی بود در باره ی پسامدرنيسم که چند روز پيش در روز نامه ی بنيان چاپ شد و خداوکيلی!! مطلب خوبی هم بود.ولی ای کاش مولف(درواقع مترجم گرامی) نام منبع را می نوشت ووانمود نمی کرد مطلب، ترواش قلم خودش است تا در جايی از مقاله گند نزند وبنويسد" تکامل وگسترش تکنولوژی درجامعه ،ودرراس آن توسعه رسانه های الکترونيکی وفناوری چيپس های کوچک وظرفيت های حافظه ميلياردی آن، فراخناکی عرصه ی کثرت وچشم انداز آتی آن رابيمه می کند..." اين چيپس که می بينيد آن چيپس سيب زمينی نيست بلکه منظور نويسنده همان تراشه های رايانه ای است.اين نشان می دهد که نويسنده(يا همان مترجم) اصلا توی باغ نيست چون اگر هم با برابرنهاد پذيرفته ای مانند تراشه مخالف بود بايد می نوشت چيپ ها ، نه آن که به واژه ای که در انگليسی جمع شده ،های فارسی بيفزايد!!.نمی دانم چرا اين تراشه ی بيچاره اين همه مايه ی دردسر قلم به دستان ميهن آريايی اسلامی شده است چون يک بار استاد دريابندری هم دريکی ازترجمه های شان عين همين اشتباه را کرده بود!!
چهره ها: روزنامه نوپا وعالی بنيان ديروز گفت وگوي محشری با سعيد حجاريان در سال روز ترورش انجام داد پر از نکات جالب که دوتای اش از همه جالب تر است:
حجاريان پس از کلی صغری کبری چيدن درباره ی مخالفت با ترور می گويد"امام که برای ترور وابستگان به نظام شاه يا مستشاران آمريکايی مجوز نمی داد،چگونه ممکن است نسبت به ترور شهروندان تحت حمايت نظام جمهوری اسلامی بی تفاوت باشد؟ امام خمينی آن قدر شجاعت داشت که حکم سلمان رشدی را علنی به همه ی دنيا اعلام کرد به جای آن که پنهانی چندنفر را مامور ترور او کند"(صد ماشاالله به اين استدلال!!ما که نفهميديم بالاخره ترور بد است يا خوب است)
حجاريان در بخش ديگری از گفت وگو می گويد"درزمان شاه دوستی داشتيم که يک سال زندان انفرادی کشيده بود وبه افسانه ای بدل شده بود.اما من کسی را سراغ دارم که در اين سال ها سه سال از عمرش را در زندان انفرادی گذرانده است"(برای کسانی که دير دوزاری شان می افتد بگويم که منظورآقا سعيد از عبارت "دراين سال ها"بعد از دوم خرداد76 است وگرنه کيست که نداند پيش از آن ،از اين خبرها نبود!!!)
3/12/2002
فيلم: امروز در اينترنت به فيلم نامه ی فيلم هفت ساخته ی فينچر برخوردم وباز به ياد اين فيلم غوغا افتادم.فيلم برداری
داريوش خنجی به راستی شاهکاراست وآدم ازايرانی بودن اش احساس غرور می کند(لابد ناسيوناليسم مبتذل؟؟ شبح داستانی از اين آقا می داند که اگرتعريف کند جالب است).درون مايه ی اصلی فيلم تقابل آگاهی ووظيفه شناسی است،تقابل کارآگاه سياه پوست بادوسفيدپوست وظيفه شناس(يکی کارآگاه وديگری قاتل).کارآگاه سفيدپوست(برادپيت) وقاتل گرچه درظاهر نقطه ی مقابل هم ديگرند درنهايت يکی اند ودرپايان فيلم نيزکارآگاه سفيد پوست باکشتن قاتل، درپی خشمی ويران گر(هفتمين گناه کبيره)،ادامه دهنده ی راه وی می شود.بخش پيش از پايان نيزهمين دگرديسی راپيش بينی می کندونشانگر تفاوت دو کارآگاه است.دراين بخش است که پياپی چهره ی قاتل وکارآگاه سفيد پوست ازپس توری سيمی نشان داده می شود اماکارآگاه سياه پوست که درهمان موقعيت همکارش قراردارد هرگز ازپشت تورسيمی(ازنگاه قاتل)نشان داده نمی شودواين تاکيدی است برقرارداشتن کارآگاه سفيدپوست وقاتل دريک جبهه وجدابودن کارآگاه سياه پوست درجبهه ای ديگر.
نگاه : دلم برای کودکان نزاده می سوزد!!کودکانی که قراراست دربيمارستان هايی کارخانه وار پا به جهان بگذارند، بيمارستان هايی که همانند کارخانه های جوجه کشی، برای پرتاب نوزادان به جهان پرغوغا ، خط توليد دارند. دلم برای کودکان نزاده می سوزد که بايد در خانه هاومدرسه های آکنده ازفرهنگ حاضری (چيزی مانندخوراک حاضری) باربيايند.دلم برای کودکان نزاده می سوزدکه بايد زيرآواربرنامه های تلويزيون، ويديو، ماهواره، سرگرمی های حاضروآماده، نوشابه ی زمزم،همبرگر، ماکارونی، پيتزا وفشارتبليغات دوام بياورند وخودشان باشند.دلم برای کودکان نزاده می سوزدکه ازدروديوار برای شان نسخه می پيچند چه بخورند،چه بنوشند،چگونه بيانديشند وارج گذار چه چيزهايی باشند.دلم برای کودکان نزاده می سوزد!!!
3/11/2002
پرسش: آياانسان دوستی ، صميميت وانسان بودن پنداری بيش نيست؟آيا تنها بايد درپی رهايی خود بود؟آيا فراتر از هستی فردی چيزی وجودندارد؟آيا همه چيز بايد درخدمت رفاه مادی خودمان باشد؟آيا بايد به حرص مال اندوزی تن داد؟آيا بايد به بانگ کرکننده ی بی چهرگی گوش سپرد؟
نه!!
ای جان های بيدارفرياد بزنيد اين پاسخ را!!!
شاهکارواژه ها: درپاسخ دادگستری تهران به نامه ی سرگشاده ی سازمان مجاهدين انقلاب اسلامی آمده است"آن چه در هفته نامه ی عصرما رخداده با صحيح تلقی نمودن انديشه ی افيونی مارکس کمونيست ودرزمانی که جهانيان شاهدپايان نکبت بار مارکسيسم می باشند گوينده وقيحانه نظر مارکس را بخشی از حقيقت می نامد"
3/10/2002
نگاه:اکنون درپس بيست سالی که از جولان اسلام سياسی در جهان می گذرد همچنان با پرسشی به نام چيستی اين پديده مواجه ايم.البته اکنون ديگر روشن است که تمام هم وغم اسلام سياسی قبضه کردن قدرت حاکميت است و پيچيدن اين هدف در زرورق مفاهيمی مانند اسلام ناب يا مردم سالاری دينی چيزی نيست مگر فرصت طلبی واضح وآشکار.
دامن زدن به اين توهم که مسلمانان بايدفقط تحت حاکميت دولت اسلامی باشند نيزوجه ديگری از اين زيرکی سياسی است.البته چنين پديده ای درساحت دين تازگی ندارد ودرانگلستان قرن سيزدهم نيز درست همين نگرش درقبال مسحيت به کارگرفته شده بود.بدبختانه اسلام سياسی برخلاف الهيات رهايی بخش در آمريکای لاتين هيچ ميانه ای هم با آزادی نداردودر واقع به تسليم نظردارد نه تصميم.ازميان متفکران اسلام سياسی نيز تنها شريعتی بود که تاحدی به آزادی باور داشت واگرزنده می ماند بی شک چوب چنين باوری را می خورد همان گونه که هم کنون بر مرده اش نيز چوب می زنند!!
درواقع اسلام سياسی واحزاب اسلامی به تمامی ابزار طبقه ی مسلط بورژوازی اند و فرمانبر فرآيند جهانی شدن و سرمايه داری جهانی.به تقابل چپ وراست اسلامی هم اگر از زاويه هدف کلی اسلام سياسی که بنگريم (يعنی حفظ قدرت حاکميت) می بينيم که گونه ای تقسيم کار ظريف است. اسلام سياسی بر اين باور است که اسلام همانند قوميت ،پديده ای ارثی است وهمان گونه که در مورد قوميت نمی توان چون وچرا کرد در باره ی اسلام هم نمی توان چون و چرا کرد واسلام هويت جمعی ما است ولاغير.
اسلام سياسی گذشته محوراست وحسرت اقتدار پيش از گسترش سرمايه داری واستعمارغرب رادردل دارد.اما چنين بازگشتی نه شدنی است نه مطلوب.به سبب همين گذشته نگری است که اسلام سياسی در برخورد با مسائل اقتصادی واجتماعیدر حيات بشر هيچ راهکار مشخصی ندارد ومدام اين شعار خشک وخالی را سر می دهد که اسلام دوای تمام دردهااست.اسلام سياسی از هرگونه نوآوری برای توسعه ی اقتصادی عاجز است و انحطاط خردکننده ی سامانه ی اقتصادی نيز از همين رو است.اسلام سياسی با مردم سالاری هم ميانه ای ندارد گيريم که صفت دينی را به دم آن ببندد.زيرا اسلام سياسی بر اين باور است که شرع پيشاپيش پاسخ تمام مسائل راداده است وبارقانون گذاری(يعنی رکن اصلی مردم سالاری)را ازدوش بشر برداشته است وبا تفسير شريعت می توان ازپس هر معضلی برآمد.پرواضح است که تفسير شريعت هم فقط در يد قدرت واز امتيازات طبقه ی حاکم است.
3/09/2002
کتاب: سرنوشت قهرمان چپ گرای رمان "ساربان سرگردان" خانم سيمين دانشور که درپايان دچار استحاله می شود ودر نقش سقا برای آب رسانی به جبهه های جنگ می رود مرا ياد زندگی ايرج فرهومند می اندازد.درروزهای آغازين جنگ برخی گروه ها ی چپ نيز دوست داشتند دردفاع از ميهن آريايی اسلامی شرکت جويند اما حکومت مخالف بود.از همين رو بسياری پنهانی وانفرادی راهی جبهه ها شدند که يکی ازآن ها نيز ايرج فرهودی(گروه مائوئيستی رنجبران)بود.فرهومند دردانشگاه برکلی کاليفرنيا در رشته ی پل سازی درس خوانده بود ودر رشته ی سنجش زلزله و محاسبه ی خطرات آن در نيروگاه های اتمی فرانسه کارکرده بود.ايرج درجبهه ی دهلران موفق شد ظرف چندروز با محاسبه های دقيق،محل پايه های اضافی برای پلی را معين کند تاتانک های ارتش ايران بتوانند از روی آن بگذرند وعراقی ها را تارومارکنند و با اين کارحسابی سرزبان ها افتاد.اما افسری توده ای وی را لو می دهد واعدام اش می کنند!!!
جالب اين جا است که سال ها بعد جمهوری اسلامی ايران با دولت فرانسه تماس می گيرد تا کارشناسی برای ارزيابی موقعيت نيروگاه بوشهر وسنجش خطرات زلزله به ايران اعزام کند وپاسخ شنيد که چنين کارشناسانی در جهان اندک اند اما يکی از آن هايک ايرانی است به نام ايرج فرهومند که مدتی در نيروگاه های اتمی فرانسه کار می کرده است واز قضا چندسالی است که به ايران برگشته است!!
خيلی دوست داشتم اين داستان را برای سيمين دانشور تعريف کنم!!!
زن: روز جهانی زن گذشت اما بهره کشی اززنان وبردگی ديرين زنان همچنان پابرجااست وهمچنان بی شرمانه ترين وسياه ترين فصل تاريخ بشريت.از بس که دراين باره گفته اند ونوشته اند آدم ديگر خجالت می کشد دراين باره قلم بزند!!اما چه می توان کرد که نوشتن درباره ی اين ستم بی پايان کم ترين کاری است که می توان انجام داد.
مهم ترين نکته ای که در باره ی زنان می توان گفت اين است که خودشان بايد آستين بالا بزنند!! و پديده ای به نام زن رابشناسانند.تاهنگامی که ديگران درباره هويت زنان داد سخن بدهند همين آش است وهمين کاسه. يعنی هويت زنان درچارچوب فرهنگ،عرف، دين واز همه بدتر نگاه مردانه تعريف می شود.زنان چاره ای ندارند جز آن که دوگانگی نشستن در کنج عافيت خانه ومبارزه برای عدالت اجتماعی را درهم شکنند.البته مردان زيادی هم دراين راه ياورشان خواهند بود.اين فريب را بايد در هم شکست که زنان به طورذاتی احساساتی وآرامش خواه اند.زن به طور ذاتی انسان است وديگر هيچ.همسری ومادری نيز فرع بر اين هويت انسانی است.به هرحال درجهانی مردانه،درکشوری مردانه،در مجموعه حقوق وقوانينی مردانه ودر حکومتی مردانه هنوزدر آغاز راه مبارزه هستيم!!!
3/07/2002
واژه ها: معنای واژه ی سردرد(وهمچنين دردسر) ديروز به خوبی برايم جاافتاد!!!ساعت 5 ازسر تخت طاووس راهی خيابان مهناز بودم. باسردبيريکی از ماهنامه های ميهن آريايی اسلامی قرار داشتم تا مطالب شماره ی بعدرابرای ويرايش تحويل بگيرم.درون تاکسی عليامخدره ای آراسته و مانتويی در سمت راست و کامل مردی خسته در سمت چپ ام نشسته بودند.عليا مخدره ی گرامی از گونه هايی بود که گويا از تماس با مرد نامحرم اکراه داشت ومدام سر جای اش وول می خورد و آه کشان ونچ نچ کنان خودش را به در می چسباند(به بزک صورت اش و زلفکان افشان اش نمی آمد جزو مذهبيان سخت کيش باشد، شايد ازگروه وسواسيان افراطی بود.پيشنهاد من به اين جماعت: خدا تاکسی تلفنی را آفريد!! ).راه بندان افتضاح بود تا به مقصد برسيم يک ساعت ونيم طول کشيد و من نصف روزنامه ی بنيان را خواندم و نيم ساعتی هم چرت زدم!!با اين حال به لطف بوق های سرسام آور،غرغرهای راننده وسرنشينان وسرب ناب هوای تهران چنان سردردی گرفتم که نگو ونپرس.کارم که در دفتر مجله تمام شد ترجيح داد تا خانه يک ساعت پياده روی کنم واز خير ماشين سواری گذشتم!!جای شکرش باقی است که بهای ماشين به طور نامعقولی گران است وگرنه معلوم نبود در اين شهر درندشت چه خاکی به سرمان بايد می ريختيم!!!
نگاه: چندروز پيش دررسانه ها آمد که نفت ايران تا بيست سال ديگر به پايان می رسد يا تنها کفاف مصرف داخلی را می دهد.ازخواندن اين خبر قند توی دل ام آب شد!!اين قلک که ته اش بالا بيايد ديگر صاحب قلک(بخوانيد حکومت) ناچار است دست به عصا تر راه برود چون بند ناف اش به ماليات(بخوانيد مردم) وصل می شود، مردم اعتماد به نفس بيشتری پيدا می کنند و نيرو های مولد نيز از جيره خواری دولت خلاص می شوند.
3/06/2002
حالا حکايت ما است: در جايی از رمان 1984 نوشته ی جرج اورول آمده است: " تا آگاه نشده اند،هيچگاه عصيان نمی کنند وتا عصيان نکنند نمی توانند آگاه شوند"
کتاب: رمان "جاودانگی"نويسنده ی چک، ميلان کوندرا ،از آن کتاب هايی است که صد بار هم بخوانی باز درآن به نکته های تازه ای برمی خوری!!انگليسی جاودانگی را که بخوانی پی به حذف شده ها نيز می بری اما رمان چنان قدرتی دارد که برگردان فارسی همچنان خواندنی است.نکات تازه ای که در اين رمان به چشم من آمد:
* پدراگنس همواره درپی مطالعه بود ومادرش تشنه ی حرف زدن،اين يعنی ناگوارترين دوگانگی بين زن وشوهر وکابوسی هميشگی!!
* گدايان گويی اگنس را کشف می کردند،انگار در چهره ها ميزان احتمال دريافت کمک را می توان سنجيد
*همينگوی و گوته از کنجکاوی مردم درباره ی زندگی شان ونه آثارشان دلخورند.واقعيت اين است که اثر از خود نويسنده مهم تر است اما اين را بسياری از باشندگان ميهن آريايی اسلامی نيز درک نمی کنند.بسياری ازشعر شاملو سردرنمی آوردند اما مدام به ديدارش می شتافتند،از فيلم های مخملباف سر درنمی آورند اما حاضرند سرشان را بدهند تابدانند آشپزخانه ی جناب کارگردان اوپن!!! است يا نه.شايداين همه بهانه ای است برای نفس کشيدن درجوار جاودانگی!!
* درآستانه ی مسافرتی طولانی، گالا همسرسالوادردالی بی آن که جناب نقاش راخبر کند خرگوش اهلی شان را سر می برد و خوراکی خوش مزه فراهم می کند. دالی از همه جا بی خبر،غذا را با لذت تمام می خورد،اما بعد که از موضوع آگاه می شود هر آن چه را خورده است بالا می آورد. گالا چنين حساسيتی ندارد وحتی براين باور است که محبوب را در روده های خود احساس کردن از عشق ورزی و نوازش هم قوی تر است.يادم می آيد در دوران کودکی مادرم از بوقلمون خانگی مان فسنجان درست کرده بود و من وخواهر وبرادرم به آن لب نزديم وهمين طور در مورد گوسفندی که درخانه بزرگ کرده بوديم.هنوز در پس اين همه سال ، يادآوری آن فسنجان دلم را دچار آشوب می کند.من با گالا موافق نيستم!!
* پل می گويد اگر در دو سوی جنگ های جهان زن ها بودند کسی روی زمين به جا نمی ماند.به راستی ضد زن ترين موجودات خود زن ها هستند!!!
3/05/2002
شعر:اين شعرازمجموعه ی "همه چيز راز است" سروده ی يانيس ريتسوس(ترجمه ی احمدپوری) برگرفته شده است وحاوی تصويری تکان دهنده :

گفت:"لنگر".نه برای توقف،
نه برای انداختن به دريا.
لنگر را به اتاق اش برد،آويزان اش کرد
از سقف چون چلچراغی.
آرميده دربستر، شب هنگام، چشم دوخت
به لنگر آويزان ازميانه ی سقف،
که زنجير آن راست بالا رفته، درآن دوردست ها
در سطح بی جنبش آب، به کشتی کوچکی چسبيده،
چراغ های کشتی خاموش، بر عرشه ی آن
نوازنده ای تهی دست،
ويولن را از جعبه بيرون آورد ونواخت.
واوبا لبخندی غرق در نوايی شد
که پرده پرده پايين می آمد
از ميان ماه وآب.
نگاه: روشنفکرمجار"ايشتوان مساروش" در کتاب"فراسوی سرمايه " روزگار کنونی راروزگار"بحران ساختاری" سرمايه می نامد،روزگار تکرار مرگبار نبود "هرگونه جانشين" برای نظام کنونی.مساروش می گويد نظام جانشين می تواند وبايد وجودداشته باشد واين جانشين همانا سوسياليسم است.سرمايه ريشه ی بنيادی تمام گرفتاری ها وتباهی های کنونی است پس آينده درگرو غلبه بر سرمايه است و نگرش ضدسرمايه داری بايد آماده ی چنين کارزاری باشد واين نگرش چيزی جزسوسياليسم نيست.مساروش سرمايه را متمايز از از سرمايه داری قلمداد می کند.آن چه مارکس پيش بينی کرد ومساروش اکنون روشن تر وژرف تر از بسياری از مارکسيست ها آن را می بيند گسترش مهارناپذير، کران گريز، سرطانی و خودويران گر نظام سرمايه است. اکنون که سرمايه به "گسترش کامل درنظامی جهانی وهمه جاگير"نزديک شده است نارسايی های ساختاری اش نيز نقش ويران گر خودراآغاز کرده اند.
3/04/2002
کتاب: کتاب سه جلدی آيزاک دويچر در باره ی تروتسکی منتشر شد آن هم با چه نام های کولاکی: پيامبر مسلح، پيامبر بی سلاح و پيامبر مطرود. اين کتاب ها مرا به ياد دوران دبيرستان انداخت که تازه کتاب" زندگی من" نوشته ی تروتسکی را خوانده بودم وبا هواداران حزب توده در حياط مدرسه بحث می کردم.آن ها چه عشقی که به استالين نداشتند می گفتند قهرمان جنگ کبير ميهنی است!! من هر چه می گفتم نه بابا اين طور نيست اگر استالين بين سال های 1939 تا 1940همه ی سران ارتش سرخ را سربه نيست نکرده بود اين ارتش در برابر هيتلر فلج نمی شد به خرج شان نمی رفت که نمی رفت!!استالين را قهرمان جنگی می خواندند که به بهای مرگ 10 ميليون سرباز و10 ميليون شهروند شوروی لقب کبير ميهنی گرفت.نمی پذيرفتند که خط مشی استالين در سال های آغازين دهه ی 1930 نقش مهمی در به قدرت رسيدن نازی ها داشت به طوری که کمونيست های آلمان گمان می کردند از پادرآوردن حزب سوسيال دموکرات آلمان از مبازه با حزب نازی وراست افراطی مهم تر است.از همه مهم تر حماقت استالين در اعتمادکردن به هيتلر وپيمان آلمان وشوروی را هم توجيه می کردند.در حالی که استالين در تمام عمرش فقط به يک نفر اعتماد کرد وآن هم هيتلر بود!!!!
روشنفکر وغربت:چندی پيش درجايی می خواندم که لهجه ی لندنی ديويد بکهام مايه ی خنده ی همبازيان اش در تيم فوتبال منچستر يونايتد است وباز هيولای زبان را ديدم که بر فرازگيتی جولان می دهد.از سه گانه ی زبان،جهان و انسان بيش از همه زبان است که سدراه مهاجرت می شود.انسان و.به ويژه روشنفکربا بودن در ميان جهان خويش است که با همه چيز وازجمله با خود نسبت معناداری پيدا می کند.دراين ميان زبان بيش از مولفه های ديگر،روشنفکران را در چنبره ی خود می گيرد.درزبان است که تجربه های زيستی ديرينه ای بازتاب مي يابد وگرداگرد هرواژه هاله هايی از معنا وجوددارد که تنها اهل زبان آن ها را درمی يابند وبيگانگان را به دريافت شان راهی نيست.
3/02/2002
کتاب: اين کتاب"خانه ی ادريسی ها"ی (نوشته ی غزاله عليزاده)عجب کتاب محشری است وچقدر وصف حال ما وجامعه ی ما!!همان عشق های کتره ای از زورتنهايی،همان اشتباه گرفتن حس تملک وحسادت با عشق،همان مردمانی که فراموش کردن حرفه ی اصلی شان است،همان جوانان با شانه های لاغروآويخته،چهره ی پژمرده ورنگ پريده،چشم های جدی و بی فروغ با حلقه های کبود کم خوابی،همان پايتختی که درآن خبری نيست جزروزی دو بارراه پيمايی،همان با تبر انداختن کسانی که که ميان کوتوله ها قد می کشند،همان ها که حتی ممکن است بميرند ولی به زندگی ومرگ وفادار نيستند،همان ها که با شعار به شور می آيند وبه نيروی هذيان جلو می روند،فرديت ندارند و در زندگی عادی ستمگرند وضعيف.همان ها که که وقتی ماسک را بردارند صورتی دله و سفله دارند،همان محيطی که درآن صداقت هم يک جور شگرد است وهمان لبخند قبا سوخته ی محرومان وهمان فحش های مرده سگ.
نگاه: ازتنهايی نمی توان رست.تنهايی در سراسر زندگی همراه مااست.تنها گاهی درنگ های کوتاهی درآن پديد می آيد.راهی جز تن دادن به تنهايی نمی توان يافت.آن درنگ های کوتاه نيز خودبه خود پديد می آيد بايد چشم به راه شان ماند نمی توان به گونه ای ساختگی پديدشان آورد.چاره ای جزپذيرفتن تنهايی نيست هرگونه کوشش برای ايجاد درنگ های کوتاه يا هرگونه تکاپو برای به درازاکشاندن درنگ های طبيعی ،رنج روحی پايان ناپذيری درپی دارد.
چهره ها: 8اسفند سال روز مرگ بنان بود(اسفند 1364).خواننده ای که صدای دلنشين اش همنشين تنهايی ها وشادخواری های چندين نسل بوده است.صدايی که غمی تعالی بخش(نه تخدير کننده) را درجان می دواند.نمی دانم فيلم دندان مار را ديده ايد(تنها فيلم خوب کيميايی پس ازانقلاب،که برخی می گويند ازدست اش دررفته !!!) ودر صحنه ای که صدای بنان در خانه ی جلال مقدم طنين می اندازد بغض گلويتان را درچنگ گرفته يا نه؟
اين چندروز تعطيل با آهنگ های بنان به سرخوشی گذشت، با الهه ی ناز با کاروان.اما مصاحبه ی پری بنان ،همسر دوم بنان با ايران جمعه اندکی اين سرخوشی را با شگفتی نيز درهم آميخت!!اين بانوی گرامی در جايی از گفت وگو می گويد"ايشان بسيار خوش صدا،محترم وخوش سيما بودند وبه همين خاطر من اصلا از ايشان ناراحت نمی شدم.....درتمام 24 سالی که بنده باايشان زندگی کردم،هرگز درچشم ايشان نگاه نکردم تا مبادا ايشان يک هزارم درصد ناراخت شوند وفکرکنند که از روی ترحم با اوزندگی می کنم.چون ايشان بعد ازتصادف يک چشمشان نابينا شده بود."

بازگشت به بالا