1/26/2011
در ستايش پيامك
اين پيامك بدچيزيه لاكردار.بفرستي براي عزيزي به صرافت مي‌افتي كه دارد چه مي‌كند آن عزيز.لبخندش را مي‌بيني انگار.نازنيني بفرستد براي‌ات حس مي‌كني تبسم خودت را از دور دارد مي‌بيند انگار.عين پيامكي كه چند روز پيش عيسي برايم فرستاد.به قول هم‌روستايي‌هاي‌اش عيسي‌خوني(عيسي خان).چه حرصي مي‌خورد كه توي مدرسه صداي‌اش مي‌زدم عيسي خوني.چندين بار كه براي ولگردي همراهم برده بود به روستاي‌شان لقب‌اش را ياد گرفته بودم.به خاطر همين بود كه براي من هم لقبي تراشيد.خودش ساخته بود.شال‌تله.تله‌ي شغال.افزاره‌اي كه جانوري موذي چون شغال را به دام مي‌اندازد.اسمي كه اول راهنمايي بوديم روي من گذاشت و هنوز هم از پس سي‌سال و اندي روي من مانده است.خودش كه هيچ تمام همدوره‌اي‌هاي راهنمايي و دبيرستان به اين اسم صدايم مي‌زنند.داري ساعت يك نصفه شب بازي رئال مادريد را تماشا مي‌كني صداي پرستوي پيامك از گوشي بلند مي‌شود.مي‌بيني يكي از كنار درياي عمان برايت پيام فرستاده بازي رئال را از دست ندهي شال‌تله.عيسي‌خوني در همان روستاي‌شان پزشك شده است.چند روز پيش برايم پيامك پزشكي فرستاد:
نتيجه‌ي فروش سئوالات امتحان رزيدنتي
بيمار:سنگ دارم
دكتر:باشه عقب عقب بيا خالي كن!
خنده‌ام كه تمام شد ياد روزهاي گرم تابستان افتادم كه با هم مي‌رفتيم كنار دريا تا تني به آب بزنيم.دوازده سيزده سال بيش‌تر نداشتيم.عيسي‌خوني از من كوتاه‌تر بود اما به كشتي محلي وارد بود.كار در باغ و بيجار هم تن و بدنش را مثل سنگ كرده بود.به قدري لاكردار فرز بود كه نمي‌شد بگيريش.تازه اگر هم مي‌گرفتي نمي‌توانستي تكانش‌بدهي.حتي اگر شال تله هم بوده باشي.اي عيسي خان اي عيسي خان اگر بداني با پيامك‌هاي‌ات چه فكرهايي را در اين كله‌ي بي‌صاحاب زنده مي‌كني.گاهي به سرم مي‌زند نصف شبي بلند شوم و بزنم به چاك جاده و چهار پنج ساعته خودم را برسانم به آن روستاي وسط جنگل و تا كشيك‌اش در بيمارستان تمام نشده يقه‌اش را بگيريم.به چشمان كاس آقايي‌ مات‌و مبهوتش نگاه كنم و بعد بگويم اي عيسي خوني اي عيسي خوني.او هم در بيايد كه اي شال تله اي شال تله.
1/20/2011
شب
مگر شب
در تاريخ سياه خود
چه افتخاري كسب كرده است
كه اين همه
ستاره بر سينه دارد
شب
مگر شب
در تاريخ سياه خود
چه افتخاري كسب كرده است
كه اين همه
ستاره بر سينه دارد

بازگشت به بالا