2/29/2004
حسن دينبلي(محقق): درکتابم « پي چيست؟» روش هاي متعددي براي محاسبه ي عدد پي آورده شده است.دراين کتاب اثبات شده است که عدد پي ۱۴/۳ کاملا غلط وعدد ۱۵۴۷۰۰۵۳۸/۳ درست ومنطقي است.(نشريه کتاب هفته)
بامدادک: اوسا کريم امثال شما محققين را براي جنبش نرم افزاري ميهن آريايي اسلامي حفظ کناد.
ضرورت شماره گذاري:ازهنگامي که مردم ميهن آريايي اسلامي طي انتخابات اخير مجلس دهن محکمي به مشت استکبار زدندکه دهن شان دردنکند غير از پرروترين حضرات بقيه ازرورفته اند.امامان ازجمله ي پرروترين حضرات هستند ودرصدرشان هم جناب عالي جناب سرخ پوش که چنان خودشان را به کوچه ي علي چپ زده اند که آدم انگشت به دهان مي ماند.يکي نيست به اين عالي جناب بگويد برو وضعيت خودت را درست کن که هنوز پس از بيست وپنج سال امام جمعه موقت هستي.تا کي مي خواهي نمره موقت باشي برو شماره گذاري کن صورت خوشي ندارداين جوري با نمره موقت درکوچه هاي علي چپ جولان دادن!!
2/28/2004
برادرشهيدم شهادت ات مبارك!!:پنج شنبه اي فرصتي دست داد ورفتيم به پنجمين گردهمايي سالانه ي گروه هاي واژه گزيني تخصصي درفرهنگستان زبان وادب فارسي. هم فال بود هم تماشا.هم چس ناله ي ملت را درباره ي به تاراج رفتن كله قندپارسي شنيديم وچشم مان به جمال بي مثال جناب غلامعلي حداد عادل واضع نظريه ي ژاپن اسلامي روشن شد(انگار براي حضرات ژاپن وچين سروته يک کرباس اند.تاکنون دم از چين سازي ميهن آريايي اسلامي مي زدند.لابد شباهت چشم هاي بادامي وخط هاي خرچنگ قورباغه باعث اين بسط نظريه اي شده است.بگذريم!!). درمورد واژه گزيني که داستان مانند هميشه بود عده اي آمدند زارزدنددرباره ي خارجي بودن يک سوي اسکناس هاي ايراني،آماردادند درباره اين كه ۹/۷۶درصد واژگان فلان مطلب دربهمان روزنامه فرنگي بوده است واز اين بازي ها.درحالي كه حرف هاي خودشان آكنده از ايرادي بودكه دل شان را سوزانده بود.خيلي خنده داراست كسي زاربزند درباره ي تاراج كله قند پارسي بعد پيشنهاد بدهد چاره ي كار افزايش اتوريته ي !!!فرهنگستان است. و اما حداد عادل عزيز !!قيافه اش به هيچ وجه به شاگرد اول ها نمي خورد.بيشتر غم زده بود تا ذوق زده.لحن سخن راني اش هم بيش از هرزمان به لحن پدرشووور دخترش شبيه شده بود.همان مكث هاي آخوندي وهمان مترادف پراني هاي آخوندي.به هيچ وجه هم به سياست اشاره اي نكرد.درآغاز سخنان كوتاه اش گريزي زد به صحراي كربلا و بعد هم به اهميت واژه سازي پرداخت.(راستي اولين صابون حسين پارتي به تن ما خورد.شب چهارشنبه از چهارراه مجيديه تا خانه دوساعت تمام پياده گز كردم به لطف علم وكتل ودسته بازي ملت به پاخاسته!!برپدرهرچه مردم آذار لعنت!!)
جالب تر ازهمه هم اين بود كه جماعت هم اشاره اي به شاگرد اول شدن اش نكرد.نه تبريكي نه پبريكي.هيچ هيچ.تازه يكي هم متلك كلفتي بارش كرد.نمي دانم آقايي به نام منصوري را مي شناسيد يا نه.نام كوچك اش را فراموش كرده ام.دماغي عقابي دارد وازبروبچه هاي سياسي قديمي است. گمانم جزو دارودسته پرويزنيكخواه .همان كه پس از ترور شاه در۲۱ فروردين ۱۳۴۴ توسط سرباز گارد شاهنشاهي رضا شمس آبادي دستگير شد.مهندس كارخانه ي ارج بود ويكي از كارگران كارخانه را كه دوست شمس آبادي بود تحت تاثير قرارداده بود واين دوست هم شمس آبادي را به راه انداخته بود.به هر حال اين آدم كسي بود كه دست بلند كرد وخطاب به حدادعادل گفت « برادرشهيدم شهادت ات مبارك» حداد اندكي جا خورد بعد هم گفت« اين جور مواقع مي گويند خانه ي نو مبارك!! » منصوري هم كم نياورد وگفت « تا خانه چه باشد!!» حداد عادل هم خورد ودم نزد!!
راستي هركسي كه سخن راني مي كرد جماعت درپايان براي اش كف مي زدند حداد هم هرچه گفت صلوات بفرستيد( اين هم از بدآموزي حجت الاسلام كروبي شاگرد سي ويكم انتخابات!!) اما جماعت حرف اش را پشم هم حساب نكرد.
2/25/2004
مسجدسنگر است!!:مرحوم پدربزرگم که نور به قبرش بباره (اما نه اون قدر که مانند پدربزرگ شازده ي پهلوي مجبور بشه درآن دنيا عينک جوش کاري به چشمان مبارک بزنه )هميشه مي گفت هنگامي وضع اين مملکت درست مي شود که درهرشهري بيش از يک مسجد وجود نداشته باشد هر چي هم که آمار مي دادي اين اماکن متبرکه چه خيل عظيمي را ازشاش بند شدن نجات داده است به خرج اش نمي رفت که نمي رفت ويک من برنج خودش را مي کوبيد. خيال نکنيد ديشب جد اعظم با آن کلاه پاپاخ به خوابم آمده که ياد سخنان گهربارش افتادم نه خير، داستاني كه دراسلووني رخ داده مرا ياد سخنان پدربزرگم انداخت.انگاردرپايتخت اين كشورفسقلي اروپايي كه جزو يوگسلاوي سابق بود(اين يوگسلاوي بيچاره راعين گوشت نذري پاره پاره کرده اند.کجايي تيتو که ببيني چه بلايي سر فدراسيون ات آوردند!!) يعني لوبليانا(نمي دانم چرا اين اسم را مي شنوم ياد المپيک معلولين يا چيزي توي همين مايه ها مي افتم!!) مي خواهند نخستين مسجد اسلووني را بسازند.برخي از اهالي پايتخت هم که با ساخت مسجد مخالف اند خواستار همه پرسي دراين باره اند.حرف شان هم اين است که مناره هاي يغور اين مسجد چشم انداز شهررا ازريخت مي اندازد وبافت معماري را خراب مي کند.مخالفان براي انجام همه پرسي ۱۱۰۰۰ امضا جمع کرده اند که طبق قانون اسلووني براي اجراي همه پرسي کافي است.شهردار لوبليانا که خانمي به نام نمي دانم چي چي يوويچ است بدجوري به دردسر افتاده است. مي گويند براي مشاوره به شهردارمکتبي پايتخت ميهن آريايي اسلامي هم زنگ زده است که ازبخت بدش هنگامي که زنگ زده بود ايشان لباس رفتگري به تن رفته بودند ميدان شوش را جارو کنند.انگار کار به دادگاه قانون اساسي اسلووني کشيده است چون رهبر مسلمانان به پاخاسته ي اسلووني( مسلمان هرجا که باشدبه پاخواسته است) مي گويد معماري بهانه است واين خاج پرستان بي چشم ورو مي خواهند ريشه ي اسلام رابکنند.پيشنهاد من اين است که از شمار شاش بندشده ها ومستراح هاي عمومي لوبليانا آمار گيري شود نتايج اين آمارگيري خيلي راه گشا است. اگر درنهايت به توصيه ي پدربزرگ گرامي هم که توجه کنيم يک دونه مسجد خطري نداره!!البته به شرطي که مسلمانان اسلووني پس فردا دبه درنيارند که يکي کمه، دوتا غمه، سه تا خاطر جمعه!!
2/24/2004
آگاهي دستوري کودکان:توجه به ساخت هاي دستوري حرف هاي بامدادک يکي از سرگرمي هاي جالبم است. چگونگي منفي کردن فعل هم يکي ازتازه ترين کشف هاي ام دراين باره است.بامدادک مي داندکه براي منفي کردن فعل بايد نون به آغازش اضافه کند.براي مثال وقتي به کارهاي اش مي خندي فوري به بن مضارع خنديدن حرف نون را اضافه مي کند وفرياد مي زند:«نخند».اما نمي داند که ياد گرفتن دستورزبان فارسي به اين کشکي ها هم که فکرمي کند نيست.ديشب هفت تيرش را طرفم گرفت وشليک کرد من هم مانند گاوچران ها خودم را انداختم روي زمين وگفتم:«مردم» مي دانيد چي گفت؟ گفت:« نمر!!»
موز وآناناس را عشق است!!:ازاتوبوس جامانده بودم وسرآپادانا منتظر تاکسي بودم تا زود به اداره برسم که کار به نوشتن مرخصي ساعتي نکشد.درست درهمين حين بود كه ديدم اش.درست تر بگويم او مرا ديد.دست که روي شانه ام گذاشت برگشتم وديدم اش.تپل شده بود. انگار آب وهواي انگلستان بهش ساخته .چهارسالي مي شد که نديده بودم اش.يعني از هنگامي که توانست بورس دکترا از وزارت خانه بگيرد وبا خانواده عازم انگلستان بشود.روبوسي کرديم.
گفتم :جناح تان مجلس را گرفت خوشا به سعادت ات.
ابروهاي اش را تا به تا کرد وگفت: جناح ما؟
گفتم: قديما که مي رفتيد انگلستان برمي گشتيد ايمان تان محکم تر مي شد.
نزديک بود از خنده پس بيفتد.توي دانشگاه از دست راستي هاي افراطي بود.ياد دوست مشترک مان افتادم که دفترتحکيمي بود واز دست چپي هاي افراطي.
گفتم: فلاني هم مثل تو پس از چهارسال اقامت درآلمان بدون جناح شده است.
باز هم زد زير خنده.
گفتم: اي کاش مي شد ملت پولي جمع مي کرد همه اتان را چهار سال مي فرستاديم فرنگ که عقل تان بيايد سرجاي اش!!
باز هم زد زيرخنده!!!
گفت: تو چي؟ هنوز هم همان افکار را داري؟
گفتم:ما همان آقايي هستيم که بوديم!!
اين بار ترش کرد. نظرم رادرباره ي به قدرت رسيدن جناح راست پرسيد
گفتم: موز، نارگيل وآناناس حسابي ارزان مي شه!!
(راستي راستي نمي دانم چرا دست راستي ها به اين سه تا ميوه اين همه علاقه دارند.گمانم براي قوه ي باه خوب باشد)
بعد ازاين كه نشاني وتلفن هاي محل كارمان را ردوبدل كرديم نشاني جايي را كه مي خواست برود براي اش گفتم.حيووني نمي دانست چه جوري برود پونك!!ديگه حسابي خارجكي شده انگار!!
2/23/2004
حجت الاسلام مهدي کروبي:عدم حضورنمايندگان درجلسه ي ديروز مجلس غيرطبيعي نيست. به دليل سفروخستگي نيامدند.البته معتقدنيستم که طبيعي است.
بامدادک: يکي که زبان آخوندي بلده به ما بگه بالاخره طبيعي بود يا نبود؟!!
2/22/2004
خريت كه شاخ ودم ندارد!!:اين همکارما که نامزد انتخابات شده بود بود پس ازيک هفته مرخصي سروکله اش پيدا شد.خودش را نديده بوديم دراين يک هفته، اما پوسترانتخاباتي اش را چرا.فرستاده بود اداره که اگر يکي خواب نما شد وخواست راي بدهد شايد نصيبي ببرد.نبودببيند که بچه ها چه مسخره بازي هايي باپوسترش درآوردند.هنگامي که پوسترش رسيد من توي اتاق خودمان نبودم.سرکلاس اکسس نشسته بودم(سر پيري معرکه گيري!!) هنگامي که ازکلاش برگشتم ديدم همکاران سراسر ميز،صندلي، صفحه كليد، روي نمايش‌گر وهرجايي را كه گيرشان آمده است با پوسترطرف پوشانده اند.چندروز پيش بود.ازخنده روده بر شده بوديم.تازه اين آغاز داستان بود.بعد هم هركدام از همكاران يكي از پوسترها را برداشتند وهنرهايي ازخودشان بروز دادند كه ما فهميديم چه پيكاسو هايي دوروبرما مي پلكندوخودمان خبر نداريم.اين يكي براي اش عمامه گذاشته بود. آن يكي سبيل اش را چخماخي كرده بود.سرتان را درد نياورم غوغايي به پا شده بود.راستي راستي خنده دار بود.درقسمت سوابق اش هم نوشته بود شركت در1415 سمينار.اين ازهمه خنده دارتر بود.خوب كه دقت كرديم ديديم از نام اش هم الفي را انداخته اند.همين كه سرو كله اش پيدا شد به اش گفتم چرا نام ات را غلط نوشته اي؟!! اين همه مدت كه پوسترش را پخش كرده بود متوجه ي اين نقص نشده بود.وقتي كه نشان اش دادم شروع كرد بدوبيراه گفتن به چاپخانه ي مربوطه وهارت وپورت درباره ي اين كه پدرش را درمي آورد ،ازمزدش مي زند واين حرف ها.وقتي هم گفتم كه مثل اين داستان شده است كه مي گويند«ازآقايي الف اش را كم داري »چنان عصباني شد كه سر درپي ام گذاشت.
بيچاره حسابي مايوس شده است.با آن كه دست راستي دست راستي است وتا گردن درولايت ذوب شده است حضرات به پشم شان هم حساب اش نكرده اند.حسابي شاكي بود .مي گفت به تمام بسيجي ها دستورداده بودند به فهرست آبادگران راي بدهند.مي گويد شش ميليون تومن خرج تبليغات اش كرده است.وقتي گفتم «خريت شاخ ودم نداره »گفت راست« مي گي والله!!» .راست يا دروغ اش با خودش مي گويد تمام پول را ازجيب خودش داده است واز وام پام هم خبري نيست!!
2/21/2004
به ياد کرامت دانشيان وخسروگلسرخي: راستي امسال انگار سرود«بهاران خجسته باد» را زياد از صداوسيماي ميهن آريايي اسلامي پخش نکردند.شايد هم پخش کردند من نشنيدم. به هرحال زياد يا کم آن قدر پخش کردند که اين سرود هم جزو بازي هاي زباني اين مرتيکه بامدادک بشود.يکي از شيوه هاي زبان بازي بامدادک شيوه ي «من تو من» است!!يعني مي آيد چيزي مي پراند شنونده جمله اي درپاسخ اش مي گويد والي آخر.چيزي مانند مشاعره.مثلا مي آيد جلوي تو مي گويد:يه توپ دارم... آن وقت تو بايد بگويي قل قليه . بعد خودش مي گويد« سرخ وسفيدو....» وتو مي گويي« آبيه» والهي به اميد تو تاآخر.
البته گاهي هم خودمان بازي را شروع مي کنيم که اگر سرخوش باشد وسيم خاردارنباشدپاسخ مي هد.
درمورد کرامت بازي اين جوري شروع مي شود:
من مي گويم«کرامت؟»
بامدادک پاسخ مي دهد«دانشگاه!!!»بعد هم پشت بندش مي پرسد«چي مي خونه بابايي؟»
پاسخ مي دهم«هوا....»
بامدادک:« دلپذير شدم!!!»
من ادامه مي دهم«گل از...»
بامدادک:«خاک شدم!!»
تاهمين جا را بيشتر ياد نگرفته است.گاهي که عکس کرامت را مي بيند خودش به تنهايي بازي را انجام مي دهد.
........................................
يک سالي مي شود که کتابي درباره ي زندگي ومبارزات کرامت دانشيان درميهن آريايي اسلامي درآمده است به نام«راوي بهاران».نويسنده اش هم آقاي انوش صالحي است.کتاب خوبي است ودرواقع سرمشق خوبي براي نوشتن اين گونه کتاب ها درباره کساني که درراه آزادي مبارزه کرده اند واکنون نسل جوان چندان نمي شناسدشان.چندروزپيش سالگرد تيرباران خسرو گلسرخي و کرامت دانشيان بودبدنيست دوفراز ازمطالب اين کتاب را با هم بخوانيم.
مادر خسرو گلسرخي درباره ي اعدام پسرش مي گويد:
«يک شب برادرخسرو به خانه آمد وگفت:مادر" ختم قرآن هايي كه گرفته بودي نتيجه داد وخسرومحكوم به حبس ابد شد.خوشحال شدم وبه خانه ي خواهرم رفتم.شوهرخواهرم روزنامه ي آن شب را قايم كرده بودكه نفهمم حكم اعدام خسرو وكرامت ابرام شده است ولي بالاخره فهميدم وشبانه به طرف تهران حركت كرديم وساعت پنج صبح به تهران رسيديم.همان شب اعدامش بعدازنمازمغرب واعشا خوابيدم،خواب ديدم كه يك جفت گوسفند پوست كنده جلويم آوردند.ازخواب پريدم ودويدم به اتاق خواهرم.به خواهرم گفتم صددرصدخسرووكرامت را اعدام كرده اند.
گفت:چطور؟
جريان خواب را گفتم.همان روز برادرم با بچه هاي اش وبا چشمان سرخ وپف كرده به خانه آمدند.فهميدم كارتمام شده است

............................
ايرج جمشيدي مي گويد:«ساواك دربهره برداري تبليغي هم نبوددرايت وهوشياري اش را نشان داد.آن ها وقتي ماراديدند كه گروهي روزنامه نگاروهنرمندكاملا تسليم هستيم وبرگه ها ي بازجويي ماراديدند آن وقت بود كه به فكرافتادند تا يك كارنمايشي خوبي ترتيب بدهند.ديگرفكرش را نمي كردند كه خسرو وكرامت آن طور مقاومت كنند ومقابل شان بايستند.»( اين آقاي جمشيدي همان سردبير روزنامه ي توقيف شده ي آسيا است كه اكنون درزندان به سر مي برد.البته ساواك درباره ي جمشيدي اشتباه نكرده بود!!!)
سوقات انتخابات:اين انتخابات هم تمام شدوسوقات اش براي ما تکيه کلام جديدي بود که اين مرتيکه بامدادک ياد گرفته است!!طي يک ماهي که جنجال انتخابات برقرار بودصداوسيما ديگر شورش را درآورده بود از بس که با صداي بنان ونوري وهزاران خوش صداي ديگر حس ميهن پرستي مخاطبان را قلقلک داد وبرسرميهن آريايي اسلامي دست نوازش کشيد!!کار عيال هم اين بود که تا کانالي درباره ي انتخابات چيزي پخش مي کرد فوري دستگاه کنترل از راه دور را برمي داشت کانال را عوض مي کرد و پشت بندش هم مي گفت«ما که راي نمي ديم».اين بامدادک بيچاره هم که بارها سعي کرده بود با گرفتن کنترل به سوي تلويزيون درآن تغييري ايجاد کند ونتوانسته بود(مرتيکه هنوز به نقش دکمه ها پي نبرده است) حالا فکر مي کند لابد بايد وردي بخواند.راه به راه کنترل را به سوي تلويزيون مي گيرد ومي گويد«ما که راي نمي ديم!!»(اما غار تلويزيون با اين ورد هم باز نمي شودکه نمي شود!!).بااين وضعي که اين مرتيکه داردوقتي که مدرسه برودچه دهن لقي هايي که نخواهدکرد.مگرخود اوسا کريم به داد ما برسد وگرنه گمانم نسخه امان دوروزه پيچيده است!!
خاطرات سياسي:درروزنامه ياس نو چندي است که خاطرات سياسي حسن يوسفي اشکوري به صورت دنباله دارچاپ مي شود که خواندني است.روز۲۶ بهمن درهمين ستون آمده است:
«دوستان هم بند عبارت بودندازدوجوان مارکسيست(که البته هيچ ارتباط تشکيلاتي باهم نداشتند وهم پرونده نبودند)، يك جوان مسلمان ومرحوم حاج شيخ حسن رهبري املشي.نام آن دوجوان ماركسيست را به ياد نمي آورم اما يكي ازآن ها عضو گروهي مخفي ومسلحانه بود.دررشت دستگيرشده بودوهنگام دستگيري پنج گلوله برتن اونشسته بود.يك گلوله از شش عبوركرده بود.گلوله ي ديگر ظاهرا اززير چانه اش گذشته واززيرچشم راست وي خارج شده بود.با گلوله ي ديگر انگشت سبابه ي دست راستش شكسته بود.آثاراصابت گلوله ها ديده مي شد.آن جوان مذهبي نامش علي وازاهالي هزار جريب مازندران ومعلم بود......يكي ازمشكلات اين بود كه اين علي آقاي مازندراني ما شديدا ضد ماركسيست بودومرتب با ايما واشاره مي گفت :چرا شما با اين ماركسيست ها دوستي ورفاقت داري............ازگرم گرفتن من با دودوست ماركسيست هم بند ناراضي بود.......يكي ازآن دوستان ماركسيست به دليل اين كه انگشت سبابه ي راست او هنگام درگيري تيرخورده وشكسته بود نمي توانست لباس بشويد ومن اين كاررا برايش مي كردم.بااين كار من اعتراض علي آقا به اوج مي رسيد....»
دونصيحت!!:ازاوسا کريم پنهان نيست ازشما چه پنهان هيچ وقت به نصيحت بستن ديگران توي کتم نمي رفته است ونمي رود.ازهمين رو به نظرم امربه معروف ونهي از منکر يکي از تخمي ترين ابزارهاي خرکش کردن بشر به سوي رستگاري ابدي است.اما امروزويرم گرفته است دوفروند نصيحت ناقابل مرتکب شوم!!
نصيحت نخست براي کساني است که از جاهايي( به ويژه جاهايي که اوسا کريم مقدارپرحجمي بلا نزول اجلال داده است) سرزده ديدار مي کنند.آقاجان اگرمدرن هستيدکه بايد بدانيدسرزده رفتن کاري است پيشامدرن وقبيله اي، اگر هم سنتي هستيد كه از قديم گفته اند سرزده وارد مشو ميكده حمام نيست.حالا هرچه هستيد به خودتان مربوط است اما آقا جان اگرهم سرزده ميرويد جايي و چيزهايي دود مي كنيد اصيل وناب،ديگربراي بيان جراحات قلبي خودتان ازفعل هاي دوپهلو استفاده نكنيد آقا جان.وقتي كه مي گوييد«حالا مي فهمم كه چي مــــــــــــــــــــــــــــــي كشيد »مردمان بلازده كه نمي فهمند منظورتان از«كشيدن » تحمل كردن است نه دود كردن.مواظب چم وخم هاي اين زبان فارسي لاكردار باشيد!!(تذکر:هرگونه ارتباط اين نصيحت به نقاط زلزله زده وبازديدهاي سرزده ي مربوطه به شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــدت تکذيب مي شود!!)
نصيحت دوم براي کساني است که براي مقابله با هرگونه خواب نما شدن منجربه شرکت درانتخابات مي خواهند شناسنامه اشان را سربه نيست کنند وده روز بعد بروند المثني بگيرند.آتش زدن کار خوبي نيست شناسنامه را بگذاريد درون جيب کت يا مانتو ي تان بعد هم بياندازيد درون ماشين لباس شويي.بگذاريد دويست سيصد دور مشتي بزند بعد لاشه ي شناسنامه را برداريد ودرجاي امني قراردهيد.اين جوري راحت تر مي توانيد شناسنامه ي المثني بگيريد.
2/17/2004
نگاه : جناح هاي قدرت حتي ازنوع محافظه کار ودست راستي هيچ گاه پديده هايي ساکن نيستند وهمواره مي کوشندديدگاه هاي مخالفان شان را مصادره به مطلوب کنند.روشنفکران ديني وگروه هاي دوم خردادي ازهنگامي که سربرآوردندهمين کار را باشعارهاي گروه هاي مترقي راستين انجام دادند که کار دشواري براي شان نبود چون درفضاي سرکوب بستري براي گروه هاي مترقي راستين وجود نداشته است که به افکارعمومي نشان دهند صاحبان واقعي شعارهاي مترقي چه کساني هستند.درواقع عدم تمايل گروه هاي دوم خردادي به بازکردن فضاي سياسي نيز ناشي از اين هراس بود که مبادا دروغين بودن شعارهاي شان نزدافکارعمومي آشکار شود.اينک همين دروغين بودن شعارها کاردست خودشان داده است زيرا جناح راست به آساني توانسته است همان شعارها را مصادره کندچون دريافته است که حريف نيز فقط درحد حرف باقي مانده است و حرف زدن هم از هرکسي برمي آيد.اکنون جناح راست به راحتي آب خوردن ازمردم سالاري، حقوق بشر، آزادي وساير آرمان هاي مترقي دم مي زند و هراسي هم نداردزيرا اين شعارها از محتوا تهي شده اند.درواقع حتي اگر گروه هاي دوم خردادي دست به قهر هم نمي زدند حاكميت يك دست مي شد.مرزبندي اصلاح طلبان با محافظه كاران كه فقط درحد حرف بودازميان رفته است واصلاح طلبان خواهي نخواهي با اقتدارگرايان هم آغوش مي شدند.اكنون همسنجي شعارهاي ائتلاف هاي دست راستي با شعارهاي گروه هاي دوم خردادي درانتخابات پيشين به خوبي نشان مي دهد كه اين انطباق به طوركامل رخ داده است.تنها راه گريز اصلاح طلبان از آغوش مرگ بار اقتدارگرايان پايبندي عملي به شعارهاي مترقي بود كه نه مي توانستند نه مي خواستند.
خران آدم ران!!: يکي از نخستين ترجمه ها از زبان هاي فرنگي به زبان فارسي کتابي است به نام« ايران وايرانيان» نوشته ي بنجامين(نخستين سفيرايالات متحده درميهن آريايي اسلامي) که درسال ۱۳۰۵ توسط اوانس خان به فارسي درآمد.دربخشي ازاين کتاب حکايت جالبي از برخورد يکي ازمقامات با الاغ دار ي آمده است.
« نصيرالدوله متغيرشده گفت چرا راه مرا مسدود کردي توکه بيشترازيک الاغ‌دار نيستي.الاغ‌دار فوري جواب داد من هم مثل تو حق دارم كه ازاين راه عبور كنم.من آدمي هستم كه خر مي رانم وشما خري هستيد كه آدم مي رانيد
2/16/2004
کي مي ره راي بده؟!!:سرگرم خواندن روزنامه بودم ومنتظر آمدن اتوبوس که ديدم آمد جلو.لباس رفتگرها را پوشيده بودو يکي از اين غلاف هاي طبي هم انداخته بود دورگردنش.
گفت:دويست تومن مي دي پنير بخرم با نون بخورم؟
نان سنگک راهم آورد جلو نشانم داد.پول را که گرفت وچپاندتوي جيب جلوي لباس اش گفت:اين جا هم نشين!!مسير اتوبوس عوض شده ازکوچه ي بالايي مي آد.
خدم هم ازخلوت بودن ايستگاه تعجب کرده بودم.وقتي که راه افتادم طرف کوچه ي بالايي همراهم آمد.شانه به شانه. مي خواستم بگم مرد حسابي برو پنيرتو بخر!! بي خيال شدم.
شروع کرد به حرف زدن.يک نفس حرف مي زد.به من هم نگاه نمي کرد چشمش به تاريکي هاي کوچه پس کوچه هاي اطراف بود.
مي گفت: يارو توي پرده ي تبليغات اش نوشته ۱=۱+۱ خير سرش دکتر هم هست!!اين ديگه آخرشه والله.هرچي مي خوان بنويسن بنويسن.کي مي ره راي بده؟! ديروزهمين جا بود يه موتوري بدبخت تصادف کرد.دوساعت تمام روي زمين خيس افتاده بود کسي به اش دست هم نمي زد.راستي مي گن کرباسچي هم داره دوباره مي آد سرکار.مي دوني که رييس اون بانک خصوصيه است .اسمش چي بود؟ بانک پارسيان.رييس شعبه ها همه دوستاي خودشن.همونا رفتن کانديد شدن. اما کي مي ره راي بده!!
حاتم قادري: درآستانه ي انتخابات عکس هاي داوطلبان به آدم ها خيره مي شوندوتقاضاي راي مي کنند.پوسترها وظيفه دارند که فضاي شهرها را با نمايش وتبليغ انواع واقسام خادمان،كارگزاران، خدمت گزاران و... به اشغال خود درآورند.فضايي كميك تراژيك.اين همه كارگزار وخدمت گزار وباز اين همه محروميت ونابساماني درعرصه هاي مختلف. تداوم تبليغي وشعاري اين وضع ملال آور شده است.
بامدادك: كجاش ملال آوره حاتم جان ؟!! ما كه از ديدن اين همه خدمت گزار خنده مبسوطي بهمان دست مي دهد.
سه کردن هم سه کردن هاي قديم!!:هرکسي در گذرزندگي اش بالاخره درمراحلي سه کاري هايي کرده است.برخي از اين سه کاري ها درلابلاي حافظه پنهان مي ماند وهرچندگاه مانند جرقه اي روشن مي شود.ا حال گيري ازاين بدتر نداريم.داريد براي خودتان خوش خوشک دراين عالم با صفا مي چريد که ناگهان يادي مزاحم و ناخوشايند روي سرتان هوار مي شود.يادم مي آيدکه برادرم سال سوم راهنمايي بودوگرفتار امتحان نهايي.يکي ازروزها ساعت يک بعدازظهر راهي امتحان شد.هنوزيک ربع از رفتنش نگذشته بود که با صورتي کبود ومتمايل به بنفش برگشت.امتحان صبح برگزارشده بود.هنوزهم قيافه ي ماتم زده اش از يادم نمي رود.درمورد خودم هم بدترين خاطره ازاين دست از سال چهارم ابتدايي به يادم مانده است.خانم بلند بالايي که هفت قلم آرايش مي کرد ودامني کوتاه تا بالاي زانو مي پوشيدآموزگارمان بود.يادم مي آيد از مشق درتمام سال هاي دبيرستان بيزار بودم.براي همين هميشه ازهردرس چندين خط را جا مي انداختم وبراي اين که به چشم نيايد درشت درشت مي نوشتم.چون شاگرد زرنگ کلاس بودم معلم هم درخط زدن مشق هايم چندان مته روي خشخاش نمي گذاشت.اماسرانجام روزي همان خانم معلم بالابلند مچم را گرفت.نمي دانم چرا ويرش گرفته بودکه مشقم را باکتاب مقايسه کند.ازهمه بدترحرف هاي اش بود.بعد هم براي نخستين بارمزه ي اخراج شدن ازکلاس را چشيدم!!
بگذريم!!حالا چرا اين همه منبر رفتم درباره ي سه کردن؟!چندروزپيش درجايي خواندم که بنده خدايي که زبان فرانسه مي دانسته رفته از زبان فرانسه رماني را ترجمه کرده است وعنوان رمان را هم گذاشته است«جغد نابينا».لابد مي گوييد خوب مگه چيه؟ مشکل اين جا است کتابي که اين جناب ترجمه کرده بود ترجمه ي فرانسوي رماني از صادق هدايت بود!!«بوف کور» را مي گويم!!
2/14/2004
انتخابات را تحريم كنيد
کودکان درتقليد همتا ندارند: بچه ها در سن اين مرتيکه بامدادک آميزه اي از طوطي و ميمون هستند. مي شود اسم شان را گذاشت طوطيمون!! درست مانند طوطي هر چه را بشنوند تکرار مي کنندخواه براي شان مفهوم باشد خواه نباشد.بامدادک ديگرتمام تکيه کلام هاي اطرافيان اش را ياد گرفته است وراه به راه تکرار مي کند.حتي چيزهايي را که به زباني ديگر غيراز فارسي باشد طوطي وار تکرار مي کند.کافي است کلام يکي از اين فرنگيان بيچاره دريکي از کانال هاي جورواجور ماهواره توجه اش را جلب کند.آن وقت است که مي بيني دارد براي خودش راه مي رود انگليسي آلماني يا ايتاليايي بلغور مي کند.گمانم چندهفته پيش بود که Get it افتاده بود سرزبانش.اين بار که رفته بوديم شمال دوجمله ي گيلکي هم از پدرم کش رفت!! هردو را چنان با لهجه ي غليظ گيلکي تلفظ مي کند که انگار بچه ناف انزلي است. نمي دانم پدربيچاره ام درکجاي حرف هاي اش گفته بود:« بيا ده بره »(بيا ديگر برادر!!) و «آباي شا؟»( آباي مي شود؟) که طرف هم توي هوا قاپيده وتکرار مي کند.پيش از اين هم چند واژه ي گيلکي از ميان حرف هاي من و عمه جان اش کش رفته بود:چکودم(درست کردم) ، دوكودم(پوشيدم- ريختم) وچند تاي ديگر.جنبه ي ميموني کار هاي اش که از اين هم جالب تر است.همين که آخرشب مي شودنمي دانم ازکجامي فهمد که رفته ام مسکاک(مسواک) بزنم فوري مي رود مسواک اش را مي آورد وخشکاخشک دبرو که رفتي حالا نزن کي بزن. ازبچه هاي همسايه هم کله معلق زدن را ياد گرفته است چنان روي گل بته هاي فرش معلق مي زند وسروصدا به پا مي کند که دلم براي همسايه هاي پايين مي سوزد وهروقت که توي راه پله مي بينمشان شروع مي کنم به عذرخواهي!!!گاهي هم مي رودازروي ميز توالت موچين برمي دارد اداي کارهاي خانم ها رادرمي آورد!!
2/12/2004
درشهر:غروب ها سر خيابان تخت طاووس عين صحراي محشر است.همه ريخته اند توي چند مترجا.ازساقي وكاسب بگير تا موتورسيكلت هاي مسافركش وپليس هاي مجهز به وانت هاي جرثقيل دار.اگر بخواهي اين جا سوار ماشين شوي بايد هم اعصاب پولادين داشته باشي وهم خيلي فرض وچالاك باشي تا بتواني زودتر ازهمه سوار بشوي.خودم اغلب تا سر لارستان خوش خوشك مي روم ونگاهي به ويترين كتاب فروشي هاي آ ن جا مي اندازم،گاهي هم وسوسه مي شوم وكتابي مي خرم بعد مي روم كنار خيابان منتظر مي شوم كه ماشيني خالي از راه برسد.چندروزپيش سر لارستان منتظربودم كه پيكاني درب وداغان از راه رسيد.مانند برخي همكاران نمي توانم ازروي شماره مثلا تهران الف وپلف ازاين حرف ها بفهمم كه ماشين چه سن وسالي دارد اما گمانم ماشين طرف همسن خود ايران خودرو بود.خالي خالي بود.جلونشستم.هنوز درست وحسابي جابجا نشده بودم كه
گفت: چه خبر؟
گفتم: افتضاح كما في سابق!!
چند ثانيه اي وراندازم كرد من هم وراندازش كردم.پوست صورت اش عين چرم فرسوده بود.مانند پوست صورت تمام كساني كه مدام زير آفتاب وباران مجبورند سگ دو بزنند تا شب كه به خانه برمي گردنددوزارپول توي جيب شان باشند.
گفت: ما كه مي رويم راي مي دهيم !!
گفتم :خوش به سعادت تان!!
زد زير خنده وگفت : نه بابا شوخي كردم.اين دفعه ديگه خيلي افتضاح بود آقا ريد رييس جمهور ليسيد!!
من را مي گوييد نمي دانستم چه جوري جلوي خنده ام را بگيرم.كم مانده بود بگويم چرا نمي آييد وبلاگ بزنيد؟!! با راه بندان سنگيني كه سراسرتخت طاووس را صحراي محشركرده بود تابرسيم به انتهاي خيابان كه مقصد من بود حسابي با هم گپ زديم وگفتمان كرديم!!.مي گفت در پرديس زندگي مي كند.پرديس نزديك بومهن نه آ ن يكي پرديس كه نزديك كرج است.مي گفت پيش ازاين در شهرري، اسلام شهر وتهران پارس زندگي كرده است اما دوسال پيش ديگر پولش كفاف نداده است براي ماندن درداخل تهران.مي گفت انگار اين شهر كوفتي با اردنگ بيرون اش انداخته است.مي گفت تهران ديگرجاي پول دارها است!!
ماركس‏ منفورترين منفورها: اين ترجمه را براي اخبارروز فرستاده ام.اين نشاني كه داده ام همراه با فيلترشكن است اگركارنكرد با فيلتر شكن ديگري امتحان كنيد.لعنت اوسا كريم برهرچه فيلتروفيلترساز باد.الهي آمين!!
2/09/2004
محمدرضا خاتمي(اخوي سيدخندان):ايشان(رهبر) بايد ازشوراي نگهبان بازخواست کنند که چرا به توصيه هاي رهبري توجه نمي کنند.(ياس نو ۱۸ بهمن)
بامدادک: شب بيا باغ!!
حجت الاسلام کديور(معروف به حجت الاسلام الکترونيک) : آن چه ازاسلام درايران وجود دارد با مفاد اعلاميه ي حقوق بشر سازگار نيست.(ياس نو ۱۸ بهمن)
بامدادک: انگار توي مريخ يه جور سازگارشو پيدا کرده اند الکترونيک جان!!
انبارلويي(سردبيرروزنامه ي رسالت):برخي آقايان که دروزارت کشوربراي توسعه ي سياسي تشکيل جلسه مي دادند سابقه ي مارکسيسم بودن!!! ومبارزه ي مسلحانه عليه نظام دارند.(ياس نو ۱۸ بهمن)
بامدادک: ازاين مارکسيسم هاي دم بريده هرچه بگي بر مي آدانبارجان!!
2/08/2004
پرتواشراق(مترجم):دو سه کتاب نزد انتشارات نيلوفردارم اما معلوم نيست کي منتشر مي شوديکي ازاين رمان ها به اسم «شهري پشت زمان» متعلق به يک نويسنده ي زن اسکاتلندي است که الان حضورذهن ندارم واسمش را به خاطر نمي آورم.چون مدتي ازترجمه ي آن گذشته وتحويل ناشر شده است
بامدادک: قربون هر چي آدم حواس جمع!!
خدابراي بحرين نسازد!!: درروزگارسرجواني هرچه اين ملي گرايان دوآتشه ي ميهن آرياي اسلامي براي ازدست رفتن بحرين خون مي گريستندکک ما نمي گزيد که هيچ توي دل مان به ريش شان هم مي خنديديم!!آن بيچاره ها مي گفتند که هرکي آلوده به ويروس سوسياليسم وچند ايسم ديگر باشد وطن پطن سرش نمي شود.من هم چند کلفت بار کوروش وهوخشتره وچندتا ي ديگر ازاين ريش فرفري ها مي کردم داستان ختم به خير مي شد.الان است که مي فهمم چرا آن بيچاره ها خون گريه مي کردند.چيزي را که ناسيوناليست درخشت خام مي بيند سوسياليست درآينه هم نمي بيند يا چيزي درهمين مايه ها!! هنوز زخمي که چندسال پيش بحريني ها به تيم ملي فوتبال ايران زدند ونگذاشتند که به جام جهاني را ه پيداکنيم درست وحسابي التيام پيدا نکرده بود(مي گويند توي حليم بادمجون بر وبچه هاي تيم ملي عصاره ي ملخ يا سوسمار ريخته بودند!!الله اعلم !!گناه اش به گردن بروبچه هاي ذوب درميهن!!) بازهم اين بحريني هاي فسقلي ازپشت به ما خنجر زدند!!اين بار قضيه ناموسي است چون به ضعيفه‌گان ارتباط پيدا مي کند!!پس از بيست وپنج سال آزگار سران ميهن آريايي اسلامي امسال توانستند که مسابقات دووميداني داخل سالن بانوان آسيا را درتهران برگزار کنندآن درکنار مسابقات آقايان.آن وقت اين بحريني هاي بي چشم و رو ريدند توي همه چيز.همه چيز داشت به خير وخوشي انجام مي شد.يکي نيست به اين بحريني ها بگويد مرض داريد که براي تيم دوميداني بانوان تان مربي مرد آن هم اجنبي استخدام مي کنيد.نمي گوييد که مرد نامحرم پروپاچه ي زنان مسلمان را ديد بزند قلب ۱۲۰ هزار پيغمبر وهزاران امام وامام زاده جريحه دار مي شود.فکر مي کنيد که ايرانيان هم مثل شما بي غيرت هستند ومي گذارند که مرد نامحرم بيايد پروپاچه ي بانوان مسلمه را ورانداز کند.حالا که اين خبط را کرديدديگر چرا جلوي اين مربي لندهورتان را نگرفتيد که اين همه کلفت بار اسلام ومسلمين نکند.مرتيکه به لبه ي قباي نجس اش برخورده است که بيرون در سالن مانده است واز طريق مترجم اش تيم را هدايت کرده است.مرد ناحسابي اگرهم قرار است کسي شاکي باشدآن مترجم بي نوا بايد باشد که مدام مانند سگ پاسوخته بين پيست ودراصلي سالن رادوان دوان گز مي کرد.اين هم که نتوانستيدبرخي از راهنمايي هاي تان را به موقع به ورزشکاران برسانيد تقصير فدراسيون بين المللي دووميداني است مجبور نيستند که براي بانوان هم دوي شصت متر بگذارند.اصلا دوهاي سرعت را براي بانوان حذف کنند!!چه مي شود آسمان به زمين مي آيد؟ اگر دوي بانوان فقط دوي استقامت باشد مثل دوي ۵۰۰۰ متر ،مترجم ها مي توانند شونصد بار بين پيست ودراصلي سالن رفت وآمد کنند!!


2/07/2004
عزت الله سحابي:مجلس هيچ كاره است به همين دليل درچنين فضايي مردم ديگر نمي خواهند درانتخابات شركت كنندومعتقدند كه دليلي ندارد خودرابا شركت درانتخابات خراب كنند(ياس نو،12 بهمن)
بامدادك:قربون هر چه پيرمرد چيزفهم!!
تکذيب شديد!!:سه چهارروزرفته بوديم ولايت(ديگرنمي شد زيرسبيلي رد کرد!!ازلحن پدر پشت تلفن پيدا بود که اين باراگر نرويم آق والدين رو شاخشه!!) تابرگشتيم به تهران، به اين ام اقراي اسلامي، به اين زباله دان تاريخ وجغرافيا، مي بينيم باز هم دروديوار پر شده است از چكاد ،اعتدال ، توسعه ،وفاق و هزاران گه ديگر كه دست راستي هاي دم دماي انتخابات قرقره مي كنند.عجب بلبشويي شده است بابام جان!!چهارروز نبوديما!!!از هم جالب تر چراغاني مبتذلي است كه به مناسبت هاي گوناگون كه آخريش انفجارنور باشد ام القري را سرسام زده كه بودسرسام زده تر كرده است.گلاب به روي تان انگاري مستراح را چرغاني كرده باشند !! اين چند روز كه نبوديم دست استكبار( بالهجه ي شديد آخوندي بخوانيدو به گونه اي اساسي ناف جنبان !!) دوباره از حلقوم دشمنان داخلي درآمد(دست از توي حلقوم درنمي آيد؟ خيلي بي سوات تشريف داريد!!روزي دوقاشق شربت پست مدرنيسم براي تان تجويز مي كنم !!با شربت شهادت اشتباه نشود!!) وچو انداختند كه ما هم لابد تحصن كرده ايم يا روزه ي قلمي گرفته ايم كه اين چندروزه سرقلم نرفته ايم!!تكذيب مي شود آن هم شديدا!!!الان هم كه مي نويسيم لابد مي گويند چون تحصن به آب گوزيد ما هم دوباره رفته ايم سرقلم!!
بگذريم ما كه چندروزه با عهد وعيال رفتيم ولايت براي خودمان خوش چريديم وكلي هم براي ابوي گرامي تحليلي سياسي پس داديم.او هم كلي فحش هاي گيلكي ناب وبدون ايهام نثار سرتاپاي حضرات كرد كه به شرم حضور اين جا نمي آوريم(شرم حضور كي؟ خودم هم نمي دانم!!).بامدادك هم كلي آتش سوزاند!!از هواي ولايت هم بسي استفاده كرد(گمان خودش همين روزها سفرنامه اي به ناف تان ببندد).همين كه اتوبوس ساعت نه شب رسيد به تهران اين مرتيكه هي به بالا نگاه مي كرد ومي گفت آسمان كو؟(آسمان ستاره باران ولايت ،حسابي بد عادتش کرده است!!) نزديک هاي تهران هم که رسيديم چشم اش به سوزش افتاد هي داد مي زد پياز پياز!!(فکرمي کرد کسي توي ماشين پياز پوست کنده است!!)
2/01/2004
حاتم قادري: اقشاردانشگاهي اعم ازاستاديادانشجو،نويسندگان،روزنامه نگاران و..نبايد اجازه دهند دركشاكش هاي عاطفي بحراني به پياده نظام ومهره هاي موثر ولي ساده ي جناح چپ كاهش يابند.نقدجناح راست دربحران هاي موجود نبايد به مماشات ونرمي نسبت به چپ موجود بدل گردد.....نقدخاستگاه هاي سياست هاي جناح چپ اولويتي كم تر از رد صلاحيت ها نيست.
بامدادك: چپ چيه عزيزم؟ بگو چپول!!
آيت الله موسوي خوييني ها(دامن اضافه تو!!): روشنفکران ما که تعهدبه جامعه دارند بايد تلاش کنند با توده ها پيوندبرقرارکنندکه اين جز با دين امکان ندارد.
بامدادک:چه شاه کليدي اين دين!!به درد دزدها مي خوره!!
مقام معظم رهبري(ياالله!!):با افول انديشه هاي واداتي وپرجنجال همچون سوسياليسم ومارکسيسم ......... سيماي عدالت‌خواه وآزادي‌بخش اسلام ازهميشه آشکارترگشته.
بامدادک:مارکسيسم وسوسياليسم سال ها است که مرده رهبرجان!!پشت سرمرده اين قدرحرف نزن خوب نيست!!

بازگشت به بالا