12/25/2006
بازی یلدا
اهالی وبلاگستان ازشب یلدابازی رازهای مگورابه راه انداختندودوستانی هم مرابه بازی فراخواندند.یعنی بایدپنج تا نکته ی ناگفته اززندگی ام بگویم وچندنفردیگرراهم به بازی بکشانم.به گمانم اندکی دیرشده باشدولی درخواست دوست را هم نمی شودبی پاسخ گذاشت هرچندکه این زندگی فکسنی چندان هم رازآمیزنبوده است.می کوشم از سپیده دم تاریخ زندگی ام آغاز کنم وبرسم تااین جا که اکنون هستم.کاردشواری است.
1-هیچ گاه درامتحان ها تقلب نمی کنم.به گمانم به دلیل خاطره ی تلخ تنهاتقلب تحصیلی زندگی ام.کلاس چهارم دبستان بودم آموزگارمان خانم بلندبالایی به نام پورعباس بود.یادم هست دامن کوتاه می پوشید یک وجب بالای زانو وهفت قلم آرایش می کرد.چون شاگرد اول کلاس بودم مشق ها را می داد من خط بزنم وازجمله مشق خودم را.من هم که ازمشق متنفربودم مشق خودم را درشت درشت می نوشتم به قول همکلاسی ها رد می دادم.نمی دانم چه طورشد که خانم پورعباس یک روزویرش گرفت که خودش مشق ها راخط بزند.این جوری شد که لورفتم.هنوزهم سرزنش های تلخی را که جلوی بچه ها نثارم کرد به یاد دارم بعدهم از کلاس بیرونم کرد
2-تابستان پس ازسال دوم راهنمایی مادربزرگ مادریم مرافرستاد کلاس قرآن.شاگرداول کلاس شدم.آخوندی که معلم مان بود قرآنی به من جایزه داد.درصفحه ی اولش هم نوشت که خدامرا برای اسلام ومسلمین حفظ کند.پس ازآن که مادربزرگم به لقاالله رفت قرآن کذایی رسید به خانواده ی دایی ام.هنوزهم که به خانه اشان می روم قرآن را می آورد وبه حاضران نشان می دهدتابدانند که من هم زمانی دررمه ی گوسفندان خدا خوش می چریدم.یادش به خیر
3-من هم مانندزیتون تاچندی پیش پس از یک سال رانندگی خبرنداشتم که خودروی پراید دنده ی پنج هم دارد .هنگام رانندگی گاهی فحش های چارواداری هم می دهم.می گویند خاصیت نشستن پشت فرمان است.امابه نظرمن وقتی که داری دربزرگراه باسرعت می رانی ومی بینی یکی دارد دنده عقب می آید اگرفحش آبداری نثارش نکنی ناراحتی اعصاب می گیری بی بروبرگرد
4-چندبارکه بامدادک بدجوری بارانک را زده است من هم یک پس گردنی نثارش کرده ام که همیشه هم مانند سگ پشیمان شده ام
5-درباده پیمایی چندان پرجنبه نیستم به خصوص اگرشرق(شراب+عرق)بخورم که افتضاح می کنم.یک باردرجوانی درخانه ی برادرم این ترکیب را امتحان کردم وگلاب زدم به مبل وفرش شان.یک بارهم چندماه پیش خانه ی یکی از دوستان.حسابی سرم از عرق دست سازمیهن آریایی اسلامی گرم شده بود که دیدم دوستم شراب آورد.با آن که سرمست بودم خطر را حس کردم وگفتم قاطی نوشی برایم خوب نیست.آن دوست اصرارداشت که شراب را خودش درست کرده است وباید بچشم.بقیه ماجرارا نمی گویم ولی هنوزکه هنوز است ازمادردوستم خجالت می کشم بابت گندکاری های آن شبم ومزخرفاتی که گفتم.قوزبالاقوزهم این بود که آن شب درآن مهمانی کلی از شعرا ونویسندگان وریش سبیل داران میهن آریایی اسلامی هم حضورداشتند.

اماچند نفری که به بازی فرامی خوانم شان:
شبح,گیله مرد,بینش معاصر,فروغ,شورین

پیامک(اس ام اس) هفته:یک مگس بسیجی به نامزدش می گه اگرخدا قسمت کند ماه عسل می برمت توالت مرقد امام (ره)
12/23/2006
ازهردری

* هم اداره ی فکسنی ما تیشه زده است به ریشه ی علم آمارهم دوستان وقوم وخویشان.مگرآن که زبانم لال مقامات میهن آریایی اسلامی به آمارشرکت ملت درصحنه آب بسته باشندکه بعید است.بعید نیست؟به هرحال دراداره ی بیست وپنج نفری ما یک نفررای داده است که می کند به عبارت 4 درصد ناقابل که با مشارکت بالای 60 درصدی ادعایی مقامات میهن آریایی اسلامی بسی فاصله دارد.درمیان فک وفامیل اوضاع ازاین هم خراب تر است وکار به نیم درصد واین حرف ها می کشد.این جا است که به یاد امام ره باید گفت ای علمای اسلام ای نجف ای فیضیه ای دارقوزآباد به داد علم آمار برسید.

*انگارامسال به هیچ وجه سال پرخیروبرکتی برای کله گنده ها نیست.هفته ی پیش جناب پینوشه علی الرحمه به لقاالله پیوست وپیش پریروزها هم جناب ترکمن باشی ترکمنستان.تاباشدازاین مردن ها.اگراوساکریم درست قلق گیری کند پربعید نیست دل ملت درصحنه هم دراین سال خودکامه کش کمی تاقسمتی شادشود.هرکسی ازاین حرف برداشت بدبکندبه گردن خودش.
* شنیدن واژه های بیگانه از زبان ریش سبیل دارهای میهن آریایی اسلامی هم صفایی دارد گیرم که واژه ی ناخوشایند هولوکاست باشد.لب های هلوشده ی رییس جمهوررجایی وارمندانگیزناک دیدنی است وقتی که ازژرفای غیرت اسلامی ملی مذهبی شرعی این واژه را به زبان وپته استکبارراروی آب می آورد.خداپدرکسانی را بیامرزد که قانون گذاشته اند برای زندانی کردن کسانی که بگویندبالای چشم هولوکاست ابرواست یا قانون گذاشته اند برای ممنوعیت حجاب.وگرنه رییس جمهوررجایی وارمندناک واعوان وانصاربه چه دستاویزی می توانستند برای آزادی بیان سینه چاک کنندوهفت قلم بزک دمکراسی کنند.آن هم چه بزکی غلیظ وروسپی وار.
12/17/2006
ملت لج بازدرصحنه

پس از آن که آقا سرقضیه ی رضازاده واژه مقدس درصحنه بودن را به باددادمانده بودم که این ملت درصحنه را چه نام بگذارم.قبول کنید که ملت بدون صفت عین چای بدون قنداست.خوش بختانه حماسه ی 24 آذرازراه رسید(این مملکت مادرمرده ازوفورحماسه شده است حماسه زار)وازسردرگمی نجات مان داد.ملت لج باز.آدم باورش نمی شودهمین یک سال پیش بودکه ازلج عالی جناب سرخ پوش رای دادند به رییس جمهوررجایی مندوارناک وحالا ازلج رییس جمهوررجایی وارمندناک رای داده اند به عالی جناب سرخ پوش.آن موقع هم توی کون شان عروسی بود الان هم توی کون شان عروسی است.صبح که رفتم آبدارخانه به آبدارچی مان تبریک گفتم بابت پیروزی عالی جناب سرخ پوش.می دانستم که به رییس جمهوررجایی وارمندناک رای داده بودمی خواستم ببینم این بارچه کرده است.سرخوشانه گفت که به عالی جناب سرخ پوش رای داده است.گفتم تو که زیرعلم رییس جمهوررجایی وارمندناک سینه می زدی .گفت "مرتیکه ناامیدمان کرد".پرسیدم " گمان می کنی عالی جناب سرخ پوش دستی به سروروی امیدتان بکشد؟"داشت ازقوری برایم چای می ریخت تمام که شدخاموش نگاهم کرد.دلم برای نگاه سرگشته اش سوخت.
12/09/2006
صحنه را ببینید

پیش پریروزصبح که می خواستم بروم اداره دیدم ازپشت پنج تا تیربرق جلوی اداره پنج تا آخوندشیروانی سفید سرک کشیده اند ودارندنگاهم می کنند.عین کارتون های ریزودرشتی که این مرتیکه بامدادک تماشامی کندخودشان را باریک کرده بودند.فقط سرشان ازپشت تیرها پیدابود.جلوترکه رفتم خیالم راحت شد.پوسترهایی درقطع رقعی برای انتخابات مجلس خبرگان بودکه چسبانده بودندروی تیرها .همه هم تصویرملکوتی تخماتیک آخوندی به نام نمی دانم چی چی قمی.دلم برای مجلس خبرگان خیلی می سوزدآش چنان شوراست که حتی روشنفکران دینی وبورژوازی چپ هم ازخیرفراخواندن ملت درصحنه برای شرکت درآن گذشته اند.صداوسیمای میهن آریایی اسلامی هم که صبح تاغروب داردکونش را پاره می کند که به ملت فرنگ دوست بقبولاند که آمریکا، فرانسه ودیگرممالک پیشرفته هم مجلس خبرگان دارندفقط اسمش را چیز دیگری گذاشته اند وگرنه همان پخی است که ماداریم.
ولی داستان شورای شهرفرق می کند.موضع گیری بورژوازی چپ که خیلی مشعشع است به هرکدام شان که برمی خورم می گویدازتحریم قبلی عبرت بگیرید.باورتان نمی شودبعضی هاشان حتی دعوت می کنند که برویم دررای گیری مردسال مجله ی تایم به هوگوچاوز رای بدهیم تا مبادا احمدی نژاد اول شود.حالاازکجا معلوم خود چاوزبه رییس جمهوررجایی وارمندناک رای نداده باشد.من هم که حوصله ی بحث ندارم فقط گوش می دهم یا می خوانم.بدبختی این جا است که درجماعت بورژوازی چپ هم برخی ازعزیزترین دوستان بر خورده اند آدم هایی که وقتی به نام شان هم فکرمی کنی روحیه ات قوی ترمی شود.برای یکی شان پیامک دیشب پیامک پیام رهبربرای رضازاده را فرستادم(پیام رهبربه رضازاده: بسم الله الرحمن الرحیم.صحنه را دیدم.رضاجان تخم ها ی ات بدجورگنده شده اند.هرجور شده جمع شان کن که فیلم هایت صحنه نداشته باشند.والسلام علیکم ورحمت الله وبرکاته).بی درنگ پاسخم دادکه می دانم درانتخابات شرکت نمی کنی وازخرتحریم پایین نمی آیی اما به دوروبری های ات بگوبه خانم "پری سیما مایل افشار" را ی بدهند.بعد هم گفت که به صندوق پست الکترونیکی ام سری بزنم.به سراغ صندوق که رفتم نامه اش را دیدم.برایم جالب بود که چه طورحضرات چنین آدمی را تایید صلاحیت کرده اند.لابد مطمئن هستند که رای نمی آورد.تصورش را بکنید که رای بیاوردبرودوردست چمران بنشیند.چه ترش تره ای می شود.به هرحال به خاطرگل روی آن دوست مشخصات این خانم راهم دراین ویترین می گذارم .

پریسیما مایل افشار متولد 1331 تهران
بریتانیا 1369 (Edinburgh) از دانشگاه (MBA)فوق لیسانس مدیریت بازرگانی
بریتانیا 1355 Essexلیسانس اقتصاد از دانشگاه
قارغ التحصیل رشته ریاضی دبیرستان هدف تهران 1349
دوره ی مشاوره ی اداری و بازرگانی مدیریتی از کانادا
مدرک دوره ی مدیریت منابع انسانی از کانادا


فعالیتهای کاری و حرفه ای خانم مایل افشار :

از سال 1356 در شرکت فتومترو متعلق به مرحوم پدرش احمد مایل افشار که از
اولین پیشگامان عکاسی مدرن در ایران میباشد آغاز شد .
او بیست و پنج سال سابقه ی مدیریت و مشاوره در ایران در بخش خصوصی در
زمینه های بازرگانی داخلی و بین المللی و بازاریابی تبلیغات و منابع انسانی و کامپیوتر دارد.


فعالیت های اجتماعی :
هیئت مدیره نوآوران پارس ( آموزش سا زمانهای مدنی غیر دولتی زنان و جوانان )
عضو هیئت مدیره بنیاد هوشنگ گلشیری
عضو هیئت برگزارکننده جوایز عکاسی خبری مرحوم کاوه گلستان
عضو برنامه ریزی گروه زنان در شهر بم
مدیر دواطلب انجمن فیزیک ایران

نماینده ی بنیاد خیریه پاپلی خلعت بری در تهران
فعالیـت های خیریه عام المنفعه برای بچه های ( خیابانی) و زنان بعنوان مشاور همراه و همکار


اهداف و برنامه ها :
- ارتقاء کیفیت زندگی شهری با کاهش آلودگی ها از طریق ایجاد فضای سبز و حمایت پایدار در توسعه
انجام و فرهنگ سازی برنامه های کاهش آلودگی محیط زیست.
- حمایت از وسایل حمل ونقل عمومی مانند تاکسی و اتوبوس و اولویت دادن توسعه مترو و استفاده
مجانی دانش آموزان و آموزگاران و دانشجویان او وسایل نقلیه عمومی.
- حمایت از سازمانهای غیر دولتی و مدنی و ایجاد انسجام و هماهنگی بیشتر بین این سازمانها و
مراجع رسمی و دولتی در خصوص امور شهری برای تسریع و بهبود روند کارها
- بهینه سازی مراکز عمومی برای استفاده از معلولین و سالمندان
- حمایت از اقشار آسیب پذبر ( زنان و نوجوانان ) با بالا بردن ایمنی شهری با برنا مه های عملی و
و آموزشی مانند روشنائی مناسب خیابانها
- افزایش سرویسهای عمومی بهداشتی و تمیز در سراسر شهر
- افزایش فعالیتهای فرهنگی از طریق کنسرتهای مجانی و رقابتهای ورزشی برای نوجوانان و جوانان
و زنان از طریق ایجاد پارکها و زمین بازی و ورزشی و فرهنگی در سطح شهر.
- شفاف سازی حسابها و مخارج شهرداری و سازمانهای مربوطه از طریق وب سایت برای عموم
- جلب حمایت مردم در شرکت در فعالیتهای شهری با ارتقاء سطح آگاهی و فرهنگ عموم از طریق سمینارها
و انتشارات و رسانه های عمومی ( رادیو و تلویزیون ) & nbsp;
- دنبال کردن و حمایت در اجرای قوانین مربوط به شهر
- حمایت از برنامه های تبعیض مثبت برای مشارکت زنان در پست های مدیریت و مدیریت
اجرائی در سطح شهر
- اجباری ساختن زمان بندی اجرای قراردادهای شهرداری و استفاده از ساعات کم ترافیک وشبها
برای ساخت و سازها و مرمت خیابانها و معابر عمومی. .
12/03/2006
راه بندان

راه تازه اي يافته ام براي سرنرفتن حوصله درراه بندان سرسام آور غروب ها .گوش دادن موسيقي؟نصف پاسخ همين است.فرستنده ي "اف ام" معجزه مي كند.اندازه ي تلفن همراه است ووصل مي شود به جاي فندك ماشين.بعد هم هرچه موسيقي با قالب "ام پي تري"دلت خواست مي ريزي روي فلش و وصل مي كني به اين فرستنده.راديو را روي موج "اف ام" تنظيم مي كني والهي به اميد تو.پيش پريروزها خوندم كه سازمان تنظيم مقررات انگلستان تازه استفاده از فرستنده "اف ام" را تصويب كرده است.چقدربيچاره اند اين خارجي ها.راستي راستي كه دل آدم كباب مي شود.درميهن آريايي اسلامي نه تصويبي مي خواهد نه مجوزي.خودم كه يك سالي مي شود ازپاساژعلاء الدين توي خيابان جمهوري خريده ام(ملت اگرفايل هاي "ام پي تري" باحال داريد بدهيد درراه خدا).بگذريم.اين كه نصف پاسخ بود.نصف ديگربه عقل جن هم نمي رسد.باورتان نمي شود.تخمه آفتاب گردان.به قول خودمان سيميچكا.توي راه بندان فرمان را ول مي كني وخوش خوشك تخمه مي شكني وموسيقي گوش مي دهي.بگذارملت درصحنه هم هي بوق بزنند.گاهي كه گشنه ام باشد پسته هم مي خرم وبا سيميچكا قاطي مي كنم.پيش پريروزها هم نرسيده به چهارراه نظام آباد توي سبلان داشتم تخمه مي شكستم وعمادرام گوش مي دادم كه ديدم ماشين سمت راستي ام بوق مي زند.پرايد بي صندوق سفيدي بودوخانمي با موهاي بورراننده اش .كف دستش را بالا آورده بود كه يعني يك خورده هم بده ما بخوريم.به گمانم سي وپنج سي وشش سالي بود.موهاي شان را كه اين جوري رنگ مي كنندنمي شود سن وسال شان را برآورد كرد.مثل ما نيستندكه گل گيرسفيد همه چيزرا لوبدهد.شيشه رازدم پايين واندكي ماشين را بردم كنارماشين اش.آينه بغل ها ديگرمماس مماس شده بود.به هرزحمتي بوديك مشت پسته وسيميچكا ريختم توي مشتش.گل ازگلش واشد.خودش هم يك بسته بيسكويت نيمه خورده داددستم.بيسكويت آناتا.هرچه گفتم بيسكويت خورنيستم به خرجش نرفت.مي گفت بگيرتاپسته تخمه ازگلويم پايين برود.ناچارگرفتم.تاراه بندان بازبشودچنددقيقه اي به موازات هم رفتيم جلو.قيافه ي خسته اي داشت.گفت بيمارستان امام حسين كجاست؟گفتم سرچهارراه بپيج سمت راست.بعدازپمپ بنزين. سمت چپ.
شب كه رفتم خانه بيسكويت نيمه كاره را دادم به بامدادك وبارانك.بامدادك گفت چرا نصفه است؟گفتم آشو بخورهيچي نپرس.بارانك چيزي نگفت.

پيامك هفته:لقمان را گفتندادب ازكه آموختي؟گفت به تو چه كثافت آشغال.مگه فضولي عوضي بي شعور،اين گه خوري ها به تونيامده بي پدر.

بازگشت به بالا