8/28/2006
صبحانه سرپایی

درخنکای صبح بروی کناردرخت انجیری که بفهمی نفهمی هم قدخودت است هی لابلای برگ هاچشم بگردانی انجیر رسیده پیداکنی، نرم ونازک از شاخه وابکنی، کونه اش را بمالی به دیوارخزه بسته که شیره اش نریزد لای انگشتان ات، نفس ات برود تا انجیررابرسانی به دهانت ،باقی مانده ی کونه را بیاندازی پای درخت وتماشاکنی سنجاقک احمق را که به خیال طعمه ای لذیذ یورش می بردطرف کونه ی انجیر.پنج شش باراین کاررابکنی تاسیرسیربشوی.بعدهم به یاد کودکی سنجاقک احمق را که روی ساقه زردی نشسته است ازنوک دم اش بگیری، بیاوری جلوی صورت وتوی صورت اش داد بزنی این قدراحمق نباش جانور!!سرآخرهم رهای اش کنی تاهراسان پربزند برود به دل آسمان آبی.به این می گویندصبحانه خوردن درخانه ی پدری.این جوری مفصل ترین سفره ی صبحانه هم دیگرچشم ات را نمی گیرد.هروقت که به یادخانه ی پدری می افتم فقط دلم برای این درخت انجیرتنگ می شودکه هم قدخودم است.قدری هم برای آن سنجاقک احمق.
8/20/2006
پوست کندن پیاز

این چندروزکه نتوانستیم با خودمان اینترنت کنیم چه چیزها که رخ نداده است آدم نمی داند به کدام شان گیر بدهد.بیماری وشفاگرفتن رفیق کاستروکه کم مانده است دراستوارنشستن برسریرقدرت پوز شاه شهید ناصرالدین شاه قاجاررابزند؟پیروزی برادران حزب الله هم الغالبون دربرابرصهیونیسم واستکبارجهانی که بایدبرای درک آن مانند درک پیروزی میهن آریایی اسلامی درجنگ باعراق به میزان فراوانی از بصیرت قلبی عرفانی برخورداربود؟حکایت ژنرال امیرقلعه نویی که دربازی با سوریه نشان داد بازی زیبای ایرانی اسلامی یعنی چی؟هیچ کدام. بنده ترجیح می دهم بروم سراغ گونتر گراس که درآخرین کتابش، نوعی خاطرات، اعتراف کرده است که دردوران سرجوانی خدمت می کرده است به نازی های آلمان و سازمانی به نام "وافن اس اس"(شاخه جوانان نيروي اس اس). ازآن اسم های ناب آلمانی است این "وافن اس اس". سازمانی که پس از جنگ جهانی دوم نیزدادگاه نورنبرگ اعلام کرد که درنسل کشی یهودیان(قابل توجه رییس جمهوررجایی وارمندناک) دست داشته است وجنایت های بسیاری انجام داده است. گونترگراس پس ازشصت سال سفره ی دلش را بازکرده است.بعضی ها یاد بگیرند.عبدالکریم سروش؟ اکبرگنجی؟ سعید حجاریان؟ نه بابا بقال سرکوچه امان را می گویم که بویی نبرده است ازشفافیت(یادسیدخندان به خیر).این سفره گشایی جناب گراس گیرم که گشودن سفره ی دل باشد خیلی ها را مات ومبهوت کرده است وانگاردراین چندروزه تولید کف درجهان حسابی بالا رفته است.خداوکیلی تعجب هم دارد.همه به یاد دارند که جناب گراس درکنار ویلی برانت صدراعظم سوسیالیست آلمان رفته بود لهستان به محله یهودی نشینان ورشودربرابربنای یادبودیهودیان جان باخته به دست نازی ها زانوزده بود.همچون نماینده وجدان آلمانی های شرم سارازنسل کشی یهودیان.جناب لخ والسا که معرف حضورتان است؟ایشان گفته اند مردم گدانسک یا به قول آلمانی ها دانتزیگ که انگارزادگاه گراس است اگرازپیشینه ی گراس خبرداشتند هیچگاه نمی آمدند عنوان شهروندی راتقدیم وی کنند.خلاصه همه دارند هدیه های شان را پس می گیرند.یعنی فرهنگستان سوئد هم جایزه ی نوبل را ازگراس پس می گیرد؟ بعید است.بانازی های دیگرکه این کاررانکرده است. مثل کنوت هامسون نروژی.
گراس بدموقعی هم به "وافن اس اس "پیوست.سال 1943.یعنی هنگامی که خواجه گوته ی شیرازی هم دیگرمی دانست نازی ها چه ها که نمی کنند.راستی چرا گراس پس ازاین همه سال سفره ی دلش را گشود؟ سرنهادن برپای خدای وجدان ودست زدن به توبه نصوح درآستانه اعزام به لقاالله؟ بعید است بتوان وجدانی راکه بیش از60 سال درخواب خوش فرورفته باشدبا پتک هم ازخواب بیدارکرد.پیش دستی دربرابر محقق یا خبرنگارفضولی که بوهایی برده است؟ بعید است کسی بتواند به خبرنگارجماعت رودست بزند باورنمی کنید بروید ازنیکسون بپرسید.به نظرحقیر حضرت گراس می خواسته است برای کتاب تازه اش با افشاگری قطره ای بازارگرمی کند. عین زین الدین زیدان برادرمکتبی خودمان که پس ازچندروزولابد دریافت زیرلفظی مناسب تن به مصاحبه داد.صنعت تبلیغات را دست کم نگیرید.
8/13/2006
کارت هم کارت آقا

اندک شماردوستانی که می دانندکه دراین وبلاگ می نویسم گاه برایم سوژه یابی هم می کنند.تازه ترین این سوژه یابی ها هم دیروزبود.داشتم از ناهارخوری بیرون می آمدم که یکی از دوستان سوژه یاب را دیدم.گفت همکارتازه ای برای فلانی آمده است ازآن ذوب درولایت ها.همین جوری برواتاق شان ببین چه تابلویی نصب کرده بالای سرش.جان می دهدبرای وبلاگستان.
رفتم ودیدم راست می گوید.طرف راستی راستی از آن ذوب درولایت ها بود.یک دست لباس کامل بسیجی هم ازچوب لباسی پشت سرش آویزان بود.ازاین پلنگی لجنی ها.خوش بختانه خودش توی اتاق نبود.تابلویی که دوستم خبرش راداده بودکارت بسیجی آقا بود.منظورم آن آقا است نه خودطرف.
خود کارت ازهرچیزی گویاتروخنده دارتراست.بالای کارت به یکی ازفراوان سخنان گهربار امام خمینی(ره) آراسته است:"دراین دنیا افتخارم این است که خودبسیجی ام" قبول کنید که به سخنان پرازلکن آن سیداولادپیغمبرنمی خورد.لابد خواسته اندسنگ تمام بگذارندوسخن بی همتایی صادرفرمایندبرای بسیجیان.الله اعلم.زیرسخنان امام ره هم نوشته اند کارت شناسایی اعضای فعال بسیج.پشت بندش هم مشخصات فردی آقا:
کدمحل خدمت:15421468
کدبسیجی:110
نام:سیدعلی
نام خانوادگی:حسینی خامنه ای
نام پدر:سیدجواد
تاریخ تولد:24تیر1318
شماره شناسنامه: 1357
کدوظیفه:27121
درجه:فرماندهی کل قوا ولی امرمسلمین
توجه:این کارت بدون مهرفاقداعتباراست
جهت هرگونه ماموریت حکم جداگانته صادرخواهدشد


ته کارت هم مهری خورده است که توی اش نوشته به نستعلیق فرماندهی حجت ابن الحسن عسکری صاحب الزمان.ازهمه جالب تردرجه ی آقااست.تیمساروسرلشگربایدبروندجلوبوق بزنند.
8/05/2006
زهرخند

امروزدرمیان نامه های الکترونیکی نامه دان (همان میل باکس فرنگیان) لطیفه ای دیدم به زبان انگلیسی که دوستی فرستاده بودودرپایان هم نوشته بود که لطیفه را برای دوستان دیگربفرستم.پیش خودم گفتم ترجمه اش می کنم ومی گذارم دراین جا.باشدکه صوابی برده باشیم.
لطیفه باپرسشی آغاز می شود:مگس درفنجان قهوه ببینندچه می کنند؟

انگلیسی ها: فنجان قهوه را پرت می کنند توی خیابان ودیگرهیچ گاه به آن قهوه خانه بازنمی گردند.
آمریکایی ها: مگس را درمی آورند وقهوه را نوش جان می کنند
چینی ها: اول مگس را می خورند بعد هم قهوه را.
اسراییلی ها:
1) قهوه را به آمریکایی ها می فروشند ومگس را به چینی ها.
2)همه ی رسانه ها را روی سرش می گذارندکه جان شان به خطرافتاده است.
3)فلسطینی ها، حزب الله ،سوریه وایران را متهم می کنند که با جنگ افزارمیکروبی قصدجان شان را کرده اند.
4)ازیهودی ستیزی ونقض حقوق بشر هزارسخن سرمی دهند.
5)ازرییس تشکیلات خودگردان فلسطین می خواهند که از مگس افکنی درفنجان های قهوه جلوگیری کند.
6)کرانه باختری ونوارغزه را دوباره اشغال می کنند.
7)خانه های فلسطینی ها را خراب می کنند،زمین هاراغصب می کنند ، آب وبرق خانه ها را قطع می کنندوبه هرکسی که دم دست شان باشد تیراندازی می کنند.
8)ازایالات متحده کمک نظامی اضطراری ومیلیون هادلاروام برای خریدیک فنجان قهوه درخواست می کنند.
9)ازسازمان ملل درخواست می کنند قهوه خانه چی رامحکوم کند که تاپایان قرن بیست ویکم به آن ها قهوه ی مجانی بدهد.
10)جهانیان رابه همدردی نکردن با ملت اسراییل وبی خیالی متهم می کنند
واین کم ترین کارهایی است که می کنند.
8/02/2006
آی خندیدم

ازخداکه هیچ چیزپنهان نیست از شما چه پنهان هیچ گاه مشتاق حضوردرهمایش های اداری نیستم اما چه کنم که حضرات رییس روسا خودشان سرخودهرازگاهی این افتخاررانصیب حقیرمی کنندکه ای کاش نمی کردند. آخرین شان همین چندروزپیش بود.تازه از شهرداری ودوندگی برای عوارض نوسازی وپایان کاروهزارکوفت وزهرماردیگربرای فروش خانه که خیلی سخت ترازخرید خانه است برگشته بودم وداشتم نفسی تازه می کردم که تلفن شروع کرد به زنگ زدن.رییس دفترنزدیک ترین فرد به وزیردرسلسله مراتب اداری مان بود.بی حال بی حال گفتم بفرمایید.گفت مهندس کارتان دارد. همان طورکه درمیهن آریایی اسلامی آقا فقط یک معنا دارد وهمه می دانند مرادازآن چیست دراداره ی ما هم همه می دانند که مهندس کیست.بقیه ی مهندسان هم پشم همان گونه که بقیه ی آقایان دربرابرجبروت آقا مگسی بیش نیستنددرعرصه ی سیمرغ.توی دلم گفتم خدابه خیرکند.چنددقیقه بعددرمحضرمهندس بودم. ازآن آدم ها است که چهارخط حرف می خواهد بزندشونصدتاخاطره تعریف می کند.اگربه سراغ شغل نان وآبدارآخوندی رفته بودنانش توی روغن بودچه بساالان جای آقاراگرفته بود.سرتان را دردنیاورم درلابلای پنج خاطره ای که تعریف کردفهمیدم که همایشی دوروزه برای مدیران درجایی برگزارمی شود که جناب ایشان صبح آن جا بوده انداما کاری فوری پیش آمده است وبعدازظهروفردارانمی توانند ازهمایش فیض ببرندویادم من حقیرافتاده اند.کیفی راکه ازهمایش صبح برداشت کرده بود ویک مشت کاغذولوح فشرده را تحویل من دادوفوری هم زنگ زدکه ماشینی برایم آمده کنند که به نهارهمایش برسم.وقتی گفتم نهارهمراه آورده ام گفت نه بروهمان جا غذابخورودوتا ژتون هم ازجیبش درآوردوتحویلم داد.سه شنبه بود.باقلاقاتقی که عیال درست کرده بوددریخچال اداره ماند تاشنبه که دست نخورده به زباله دان اداره سرازیرش کردم.آی دلم سوخت.
همایش هم ازاین همایش هایی است که برای خالی بندی های مدیریتی برپا می کنند.چیزی درمایه ی "چگونه فیل هواکنیم".سرتان رادردنمی آورم که چه گذشت.فقط یکی از بخش های جالب را برای تان نقل می کنم تابخندید.یکی ازرسم های این گونه همایش ها فرستادن حضاربه سفرهای زیارتی براساس آزمون های چهارجوابی است. به قول خودشان جهت تنوع.دوبرگ پرسش های چهارگزینه ای میان خلق الله پخش می کنند که باید پرکنند واگربخت یارشان باشد سفرمکه ای کربلایی نصیب شان شود.پرسش نامه ی این همایش راستی راستی کولاک بود.آن قدربلندبلندخندیم که گمانم نصف حاضران سرتاپایم راوراندازکردند.اشکم درآمد.ای کاش می توانستم وهمه پرسش ها رااین جا می نوشتم.خنده دارترین شان پرسش 4 بود:

* به نقل از قرآن کریم" وقتی حضرت سلیمان به وادی مورچگان رسیدومورچه ای گفت: ای گروه مورچگان به مساکنتان درآیید مبادسلیمان وسپاهیانش پایمالتان کنندکه ایشان درنمی یابند" حضرت سلیمان چه عکس العملی نشان داد؟
الف) بسیارتعجب کرد
ب) ازگفتارمورچه ناراحت شد
ج) دستوردادمورچه را مجازات کنند
د)متبسمانه خندیدوازخداوندخواست که توفیق سپاسگزاری ازنعمت هایش را به اوعنایت فرماید



مرده بودم ازخنده. گزینه ی جیم راستی راستی خنده داراست.تصورکنید مورچه ی گستاخ رادرازکرده اندو بیست ضربه شلاق می زنند.
پرسش ها ی دیگرهم به همین اندازه خنده داراست.توی اداره وقتی پرسش ها رابرای همکاران خواندم آن ها هم اشک شان درآمد.

بازگشت به بالا