8/25/2003
نگاه :سخن بنيادين مارکس اين بود که بهره کشي ازکارگران هميشگي نيست.تداوم سودآفريني لازمه ي بالندگي سرمايه داري است.اما بازارها اشباع مي شود وسرمايه چاره اي نداردجز ايجاد/تسخيربازارهاي تازه.دراين راه فناوري هاي تازه عصاي دست سرمايه داري است وابزاري براي توليدکالاهاي جديد وجانشين کالاهاي قديمي.هدف آن است که بازارهرگزاشباع نشود.مارکس هم چنين روندي راپيش بيني کرده بود.اما تحولات فني هم درست مانند بازاردچاررکود مي شود.وضعيت کنوني کشورهاي پيشرفته نيزتجلي چنين رکودهايي است.دراين جا است که قدرت حاکميت دردست سرمايه داران ابزاري مي شود براي تسخيرجبري بازارهاي جهان(خواه به زبان خوش وازراه ابزارهايي مانند بانک جهاني وصندوق بين المللي پول، خواه به زبان زور وازراه نظامي مثل فتح عراق).اين مولفه ها به حفظ توليد به شيوه ي سرمايه داري کمک مي کند اما کشوري که دست به تسخيربازارهاي جهان مي زند تاپايداربماندبايدمحيط داخلي اش نيزازپايداري فراواني برخوردارباشد.پايداري محيط داخلي نيز متکي به وضعيت اقتصادي است.يعني اين عوامل پيوندتنگاتنگي باهم دارند.ثبات داخلي ايالات متحده ي امريکا ازدهه ي ۱۹۷۰ به طورمدام رو به افول بوده است.
سازوکار گردش سرمايه ،فرسايش ارزش هاي اجتماعي راهم درپي دارد وانسان ها رابه درون پيله ي فرديت شان مي راند.جامعه ونقش اجتماعي فرد دستخوش دگرديسي مي شود.به قول پير بورديو انديش مندفرانسوي "نابودي نهايي فضاهاي جمعي وبه حاشيه راندن ودفن كردن ساختارهاي جمعي "دردستوركاراست.فلاکت همسايه براي ما اهميتي ندارد.کک مان نمي گزد.انسان به تعامل فکري نيازدارداما گسستگي اجتماع مانع آن مي شود
محمدقوچاني(سردبيرروزنامه ي نوپاي شرق):براي توفيق اين تجربه ي جديد دردرجه ي اول دست به سوي خداوندبزرگ به اميدهدايت وحمايت وايمان درازمي کنيم.
بامدادک:اگه بتونيد از اوساکريم آگهي بگيريد نونتون توي روغنه!!!اگه آگهي حوري هاي بهشتو بگيريد حرف نداره!!!!
8/24/2003
هواهوا!!:درخانه چه شب باشد چه روزناچاريم کفش هاي مان راپنهان کنيم چون فيل بامدادک که يادهندوستان مي کند ناگهان مي بيني که کفشي رادارد کشان کشان مي آورد مي گذاردميان اتاق واگرسفره پهن باشد ميان سفره.يعني اين که هواي بيرون به سرش زده است.گاهي ساعت دوازده شب اين کاررامي کندوناچارمي شوم ببرم اش پشت بام تااندکي آتش بسوزاندوآرام شود.دراين پشت بام نوردي هاي گاه وبي گاه واژه هاي سوسک!!،ماه،ابروآنتن رايادگرفته است.ازهمه جالب تريادگرفتن واژه ي هواپيما بود.شب هاازروي بام خانه ،هواپيماهايي که درفرودگاه مهرآباد نشست وبرخاست مي کنند همانند ستاره هايي متحرک به چشم مي آيند.بامدادک خيلي زود متوجه متحرک بودن شان شد.من هم براي اش گفتم که اين ها هواپيما هستندويادگرفت.اما نمي تواند بگويد هواپيما مي گويد هوا.کاربه جايي رسيده است که شب ها اونخستين بارهواپيماهارامي بيندوبافرياد هواهواآن ها رانشانم مي داد.براي اين که دوزاري اش جابيفتددرون خانه هم چندبارهاپيماي کوکي اش راازروي کمدپايين آوردم وبه راه انداختم تابداند هواپيما چه شکلي است.به اسباب بازي اش هم مي گويدهوا!!!
تااين که هفته ي پيش هواپيماي واقعي راازنزديک ديد.کاري پيش آمد وناچارشديم باهواپيما (به قول بامدادک هوا) به ولايت برويم.هنگامي که بااتوبوس مي خواستيم پاي هواپيما برويم اين مرتيکه اتوبوس راگذاشته بودروي سرش.چپ وراست هواپيماهارانشان مي داد وفريادمي زدهواهوا!!ملت ازخنده روده برشده بودند.هنگامي هم که داشتيم سوارمي شديم مدام مي گفت هواهوا.اما به گمانم نفهميد که سوارهواپيما شديم هرچند که وقتي مادرزن جان ازاومي پرسد باچي رفتي شمال؟ مي گويد هواهوا!!!
پي نوشت:مي دانيد که حراست فرودگاه درقرق برادران سپاه است به ويژه تالاري که درآن بايد منتظربماني تااتوبوس بيايد وبروي پاي هواپيما.دراين بخش برادران سپاه براي خودشان دم ودستگاهي دارندکه يکي اش هم دکه ي روزنامه فروشي است.دراين دکه فقط نشريات دست راستي رامي فروشندازرسالت وکيهان بگيرتا سياست روز و لثارات الحسين(اين هم شد اسم!!)يک بارکه بامدادک خودش رارساند به پاي اين دکه ي کذايي،بغل اش کردم وايستادم به تماشاي روزنامه ها ومجله ها.جوانکي پشت دکه ايستاده بودازاين هايي که ريش هپلي واري دارند،انگشترعقيق کت وکلفتي به انگشت کرده اند وپيراهن طوسي يقه آخوندي راشلخته وارروي شلوارانداخته اند!!ازدکه روزنامه فروشي درخانه روزنامه ي ياس نو راخريده بودم وتوي کيفم بود اما ازروي بدجنسي پرسيدم«ياس نو داريد؟» نگاهي به سرتاپايم انداخت وچشم اش روي پاهاي بي جورابم درون کفش تابستاني درنگي کرد وبعد گفت«نه اخوي» مي خواستم بگويم«اخوي باباته!!» اما تعجب اغراق آميزي انداختم توي صورتم وگفتم«اهههه تموم شد؟!!» گفت«نمي آريم» گفتم«همبستگي چطور؟!!» گفت«هرچي داريم همين هااست!!» به زورجلوي خنده ام راگرفتم!!بامدادک راگذاشتم روي زمين تا بدودبه آن سوي تالارومن هم به دنبال اش.
8/23/2003
اندرنعمات دعا:يکي ازابزارهاي مبارزاتي مذهبيون چه ازنوع روشن انديش چه ازنوع تاريک انديش که مايه ي حسرت غيرمذهبيون است همان ابزارنيايش ودعا است.همين چندي پيش بود که برخي ازروشنفکران ديني درمدينه ي منوره(يعني درخشان!!) جمع شدند وبراي آزادي دانشجويان دربند(يعني زنداني!!هواي کوهستان به سرتان نزند!!) دفترتحکيم دعاسردادند.چندي پيش ترهم به سردمداري يکي آزآخوندها براي آزادي سعيد فقيه رضوي دعاي نمي دانم چي چي خواندند.اگراوسا کريم هم سرش شلوغ نبود ودست ازدودره بازي برمي داشت حسرت محرومان ازاين ابزارچندبرابرمي شد.خوشبختانه اوساکريم بيشترنيايش ها رابه پشم مبارک هم حساب نمي کند.البته گاهي هم بيچاره گناهي نداردچون هردوسوي دعوا نوچه هاي خودش هستند.اگرآقاجري راآزاد کند بادلشکستگي عسگراولادي چه کند.اگربه تيم فوتبال ايران دربرابر تيم عراق برتري بدهد عراقي نمي گويند قربان کرم ات برويم چرا مارابه تخم ات حساب نکردي؟!!!صدام بيچاره اين همه چاپلوسي اوسا کريم راکردوحتي داد که روي پرچم عراق نوشتندالله اکبر(يعني اوسا کريم ازهمه بزرگ تراست) آن جورآواره شدبقيه که جاي خوددارند.بهتراست همين جا تمام اش کنم چون انگارکم کم داردروشن مي شود که اين ابزارچندان هم مايه ي حسرت نيست!!!به هرحال اميدوارم اوساکريم به روشنفکران ديني بيشترحال بدهد.آمين يارب العالمين!!!
نامه ي دوست (ج .حمزاوي):در کوچه پس کوچه های بافت قدیمی شهر به دنبال خیابان اصلی بودم. یادم افتاد در جوانی وقتی از دست پلیس یا ساواک فرار می کردیم مسیری را انتخاب می کردیم که در آن تیرهای برق با پنج سیم قرار داشت.چنین مسیری به بن بست ختم نمی شد ولی آنهایی که سه سیم داشتند منتهی به بن بست بودند. تداعی این خاطره در وضعیتی تقریبا مشابه منو بیاد آن روزها انداخت.روزهای پر شر و شور جوانی. با نسخه ای پیچیده شده در فکر. تنها راه حل را راه قهر آمیز می دانستیم. آیا در کهولت به راست چرخش دارم؟ جهان در عصر کنونی چیز دیگری را تجربه کرده است.
چند سال پیش دیکتاتور شیلی به خاطر جنایاتش در مخمصه شدیدی گرفتار شد. دولت فعلی شیلی اعلام کرد به خانواده قربانیان غرامت پرداخت می کند. پل پوت قاتل هزاران کامبوجی رسوای تمام جهان شد و حکومتش خاتمه یافت.قذافی که تقریبا چهره محبوبی در آن سال ها برای ما داشت پذیرفت که به خانواده های خسارت دیده جنایت لاکربی غرامت بپردازد. بنابراین رسما پذیرفت که در قتل بیش از 200 مسافر بی گناه دستش آلوده به جنایت است. جنایت‌کاران صرب به پای میز محاکمه کشانیده شدند. عیدی امین دیکتاتور اوگاندا در تبعید مرد.
ملا عمر، بن لادن و صدام از قدرت خلع شدند و هر زمان در لانه ای با دلی پر اضطراب و وحشت می خزند. قتل زهرا کاظمی چنان زنجیری بر دست و پای رژیم ایران زده است که با هزاران دوز و کلک مرسوم این قوم قفل آن باز نخواهد شد. اضطراب امثال قاضی مرتضوی کمتر از بن لادن و صدام نیست. سفیر سابق ایران در آرژانتین که در انگلستان بسر می برد به حکم قاضی آرژانتینی و به جرم مشارکت در بمب گذاری دستگیر شد.
اگر در آن زمانها با مشاهده کثرت مردمی که در کشورهای سوسیالیستی زندگی می کردند دوران را دوران شکوفایی سوسیالیسم می شناختیم و با این دل‌خوشکنک موهوم شاد بودیم، ولی امروز در شرایطی که اکثر آن کشورهای سوسیالیستی وجود ندارند ، می توان صدای آزادیخواهی و حق طلبی را از گوشه گوشه جهان شنید. به قول وکیل فرهیخته خانواده کاظمی دیر نیست که جنایتکاران ایرانی را پای میز محاکمه ببینیم.
ای بلبل حزین که تپیدی به خون خویش
یاد تو خوش که خنده گل خونبهای توست

دیدی دلا که خون تو آخر هدر نشد
کاین رنگ و بوی گل همه از نافه های تست
8/21/2003
ميلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد: بيست وهشت مرداد بيش ازآن كه سال ۳۲ را به يادم بياورد سال ۵۱رابه يادم مي آورد .سالي كه رفيق احمدزيبرم دركوچه پس كوچه هاي نازي آباد تهران ازپادرآمد.هنگامي كه اوراازپاي درآوردند هنوزمدرسه هم نمي رفتم اما نمي دانم چرادوست دارم رفيق صداي اش كنم.چون ازهمان كودكي اززبان پدرم كه ماهي‌گيري بي سواد بيش نيست پي بردم شهركوچك بندري مان چه انسان بزرگي را درخودپرورانده بود.انزلي رامي گويم!!
پس ازماجراي سياهكل رژيم شاه عكس 9 چريك را در همه جا پخش كرد و براي سرشان صدهزار تومان جايزه گذاشت. يكي از اين 9 نفر رفيق احمد زيبرم بود.پدربه گيلكي مي گويد اما من به فارسي مي نويسم(گيلک ها ازهرچه بگذريم چندان پرشمارنيستند!!):
"صبح زود قبل ازرفتن به دريا هميشه به قهوه خانه مي رفتم.مستاجر خانه ي الله وردي بوديم آن هنگام.همان جايي که تو به دنيا آمدي!!داشتم مي رفتم طرف قهوه خانه که درتاريکي کوچه احمد راديدم.ازروبرو مي آمد.سلام عليک کرديم.عجله داشت . به من گفت« حوسين آباي اشن رفتني اد!!»(حسين آباي اين ها رفتني اند!!).به قهوه خانه که رسيدم ديدم عکس دونفرراچسبانده اند به شيشه.براي سراحمد صدهزارتومان جايزه گذاشته بودند."
۲۸مرداد سال 51 رفيق زيبرم در يكي از خيابانهاي تهران به محاصره ماموران ساواك درآمد و در درگيري با آنها مجروح شد. نشريات خود رژيم شاه همان هنگام گزارش دادند كه احمد به خانه اي پناه مي برد و براي بستن زخم چادري از زن آن خانه مي گيرد و پول چادررامي دهد.
کودکي بيش نبودم که پدراين موضوع رابرايم تعريف مي کرد.بارها وبارها.بغض کرده وبا چشماني پرفروغ.انگارآدم ديگري مي شد.
احمد براي حفظ جان صاحب خانه و خانواده اش آنها را به زيرزمين خانه مي بردو آنگاه در پشت بام به مقابله با ماموران ساواك پرداخته و قهرمانانه جان مي بازد.
پدرمي گويد اسم پدراحمد ، بخشي بود(چه نام عجيبي!!) وهم پياله ي آقاجان(پدربزرگ من ، باده پيمايي قهار !!) بود..يك باركه سراپامست بودند آقاجان كه انگارخيلي پاتيل بود به پدراحمد مي گويد"ترا مي رسانم" وپاسخ مي شنود"يكي بايد ترابرساند!!"هنگامي كه ساواك دنبال احمد بودپدرش رابه زندان زنجان بردندوسرانجام باوساطت يكي ازآشنايان اش كه نظامي بودآزادشد.
پدرپراكنده تعريف مي كندبايد روزي درست وحسابي حرف هاي اش راثبت كنم.مي گويد يكي ازبرادران احمد هم ماهي گير بود كه بعدها الكلي شد وشايد الان مرده باشد.همين برادرروي مل(موج شكن) انزلي دام مي گذاشت ووقتي باركاس(كشتي هاي بزرگ شيلات كه دام هاي صيادان رابرمي چيد) مي آمد انگله كشي(پيدا كردن تورها با لنگر) ودام اش راپيدامي كردهمين كه انگله به دام مي خورددادمي زد«شاه خايه ي بيگيفتيد.دوكونيد شيمه پره گوش!!»(خايه ي شاه راگرفتيد بكنيد توي گوش پدرتان!!)
زيبرم هنگامي كه بادوخورجين نارنجك ولباس نقاشان وسواربرموتوربرايبمب گذاري جشن هاي دوهزاروپانصد ساله مي رفت مورد شك قرارگرفت ودرنهايت پس ازكشتن چند مامورساواك ازپادرآمد.
احمد شاملو شعرمعروف «ميلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد» رابراي اوگفته است


ميلاد آنکه عاشقانه بر خاک مرد

در شهادت چريک فدايي خلق احمد زيبرم



نگاه کن چه فروتنانه بر خاک مي گسترد

آنکه نهال نازک دستانش

از عشق

خداست

و پيش عصيانش

بالای جهنم

پست است.

آن کو به يکي "آری" مي ميرد

نه به زخم صد خنجر،

و مرگش در نمي رسد

مگر آن که از تب وهن

دق کند.

قلعه ئي عظيم

که طلسم دروازه اش

کلام کوچک دوستي است.

انکار عشق را

چنين که به سرسختي پا سفت کرده ای

دشنه ئي مگر

به آستين اندر

نهان کرده باشي. –

که عاشق

اعتراف را چنان به فرياد آمد

که وجودش همه

بانگي شد.


نگاه کن

چه فروتنانه بر درگاه نجابت

به خاک مي شکند

رخساره ئي که توفانش

مسخ

نيارست کرد.

چه فروتنانه بر آستانه تو به خاک مي افتد

آن که در کمرگاه دريا

دست

حلقه توانست کرد.

نگاه کن

چه بزرگوارانه در پای تو سر نهاد

آنکه مرگش

ميلاد پرهياهوی هزار شهزاده بود


نگاه کن!


يادم مي آيد پس ازپيروزي انقلاب مردم اسم خياباني دركناردريا را به نام اوكردنداما چندان نگذشت كه دولت جديد نام اش رابرداشت ونام آخوندي را به جاي نام او گذاشت(گمانم بهشتي!!) تا زودترازآن چه گمان مي رفت آشكارشودجريان هنوزبرمدارگذشته است.
پدرمي گويد هنگامي كه احمدكشته شد درانزلي هم سياه پوشيده بودند وپيمانه پيمانه عرق مي خوردند!!
يادش گرامي باد.

سخنان گهربار!!:هم چنان براي من بيش ازهرچيزواکنش مذهبيون پس از۲۸ مرداد جالب است و دربه‌در اين جا وآن جا درپي چنين واکنش هايي هستم!!اين بارهم يکي پيداکردم!!واکنش جناب آيت الله کاشاني (دامن اضافه تو!!) يعني هماني که نام اش راگذاشته اند روي بزرگراهي درپايتخت ميهن آريايي اسلامي!!(بيچاره مصدق کوچه اي هم ندارد!!).ايشان دوهفته پس ازکودتا درگفت وگويي با مطبوعات مانند تمامي آيت الله هاي تاريخ سخنان گهرباري گفته اند که شنيدني است:
راضي نبودم خانه ي دکترمصدق راخراب وبه اوتوهين کنندولي مصدق برخلاف قانون اساسي قدم برداشت ودستورداد مجسمه هاي شاه سابق ايران راازجايگاه هاي عمومي بردارند....مصدق عليه ي شاه شوريد وموقعيت ونفوذشاه رادربين مردم فراموش کرد.شاه چهارماه قبل مي خواست مصدق راعزل کند ولي من وساطت کردم تااين که وارداين نبردشديم وپيروزگرديديم....ملت شاه رادوست داردورژيم جمهوري مناسب ايران نيست
8/18/2003
نمازتنوري!!:تاحالا ديده ايد که کسي درسونا نمازبخواند؟!!به جان شما نباشد به جان خودم ديروزدرسوناي باشگاه اداره امان يکي توي سوناي خشک داشت نمازمي خواند!!به اين مي گويند زبل!!يک تير وشونصد نشان!!هم نمازمي خواندهم نرمش مي کند وهم به تمامي همکاران نشان مي دهد که مومن حتي درون سوناي خشک ومايو به پا خدارا ازياد نمي برد!!!من که ازاين همه همت شرمنده شدم.خجالت کشيدم ازاين که حتي توي خانه وزيرخنکاي کولر هم نمازنمي خوانم !!اون همه همت واين همه کون گشادي؟!!امروز مي خواهم به خودخود وزيرنامه بنويسم که دستوربدهد درون تمامي سوناهاي تروخشک وحتي زير استخرها هم نمازخانه راه بياندازندبلکه بره هاي گمشده به گله بازگردند!!الهي آمين يارب العالمين!!
دبيرکميسيون حقوق بشراسلامي:عربستان هردوکنوانسيون منع تبعيض عليه زنان ومنع شکنجه راپذيرفته است ولي زنان دراين کشورحتي نمي توانند رانندگي کنند.مي توان به بسياري ازاين اسنادپيوست ولي نظارت رانپذيرفت وحتي گزارش هم نداد.عربستان هم چنين کاري کرده است که يعني درواقع هيچ.
بامدادک:دبيرجان صداقت ات منو کشته!!!
8/17/2003
بهزادنبوي:مردم وقتي مي بينند اين مجلس درتحقق شعارهاي اصلاحات ناتوان است فکرمي کنند که باآمدن شان پاي صندوق فقط مشروعيت نظام رابالا مي برند.پس بايد مردم احساس کنند که منتخبين قبلي شان چه رييس جمهوروچه نمايندگان موثربوده اند.درغيراين صورت پاي صندوق نخواهندآمد...اگرمردم اميدوارشونددوره ي بعدهم شرکت مي کنند.فرصت کم وزمان کوتاه است.
بامدادک: اخوي جان باسرعت نورهم حرکت کنيد ومرحوم گوبلزراهم به خدمت بگيريد نمي توانيد احساس مردم راعوض کنيد.بااين همه توکل کنيد به اوسا کريم!!!

سعيد عسگر:صدورچنين اکاذيبي عليه من ازهرمرجعي که باشد ناشايست وشرعا معصيت است.
بامدادک:به همون معصيت شرعي بچسب اگرخدا بخواد نتيجه مي گيري!!ان تنصرالله نمي دونم چي چي!!
8/16/2003
چه هرمنوتيکي !!!چه کشکي!!:اين روزها دوم خرداديان(باممدخرداديان اشتباه نشود) سروصداي فراواني به پاکرده اند.چرا؟به خاطراين که اعضاي محترم (اين دقيقا واژه اي است که دوم خرداديان به کارمي برند!!) شوراي نگهبان تمامي التماس هاي حضرات رابه تخم شان حساب نکردند هرچه لايحه بودازريزودرشت ازدم تيغ گذراندند.ازهمه جالب تر ردشدن مصوبه ي مجلس درباره ي پيوستن به کنوانسيون منع تبعيض عليه زنان بود.حضرات وبه ويژه عليامخدرات عضوفراکسيون زنان مجلس هرچقدرالتماس کردند نشد که نشد.بزرگ عمامه داران رادلداري دادند که حق تحفظ گذاشتيم(اين واژه ي تخمي يعني اين که عضويت ايران تشريفاتي است نترسيد!!) زيربارنرفتند.گفتند اگربپيونديم ديگرعليه وضعيت حقوق بشر درايران بيانيه صادرنمي کنند آن ها گفتند صادربکنند به تخم چپ حضرت عباس!!گفتند رابطه ي اتحاديه ي اروپا باميهن آريايي اسلامي بهتر مي شود(يعني لفت وليس بيشتر!!) گفتند صدسال سياه مي خواهيم که نشودهمين ها که داريم براي چندنسل مان کافي است!!!
خلاصه اينها هي مي خواهند عجوزه ي اسلام راهفت قلم آرايش کنند که خواستگاربيشتري تورکنند آن ها حالي اشان نيست ومي گويند لاکن نمي شود!!مگرازروي جنازه ي ما بخواهيد بگذريد که حق ارث زن ومردرابرابرکنيد!!مگرمي شودزن ازمرد تمکين نکندوهرجادل اش خواست بروداي بي غيرت ها!!پس قرآن چه مي شود؟!!
ولي خداوکيلي برويدقرآن ونهج البلاغه و....غيره را بخوانيد حيوونکي آخوندهاي شوراي نگهبان راست مي گويند بيچاره ها!!حالا آقايان روشنفکرديني هرچه دل شان مي خواهد درباره ي توجه به کانتکست!!(بافتار) جملات وتفسيرهرمنوتيکي متن هاي مذهبي درفشاني کنند!!تنها راه اشان اين است که بگويند متن هاي مذهبي تحريف شده است و دراصل شان حقوق زنان رعايت شده بوده است!!!اين هم که خودشان مي دانند چه پيامدهايي دارد!!
آيت الله خزعلي(کتاب خاطرات):چون بلندگونبودمرحوم نواب صفوي روي شانه ي يکي ازفداييان اش قرارگرفت وباصداي بلند شروع کرد به سخن راني .من درآن موقع درصحن کوچک حرم حضرت معصومه(س) بودم وفاصله ام باايشان زيادنبودوباوجودسروصداي فراوان جمعيت صداي اش رامي شنيدم.علي رغم گذشت چهل وچندسال هنوزجمله اي ازسخنان اش رابه ياددارم که گفت«هنوزباد به پرچم عمه ي ما حضرت معصومه(س)مي وزد» واين مي وزدرابه قدري شديد وگرم اداکرد که موها به تن راست شد.

بامدادک:خوش به حالتون که عمه اتون پرچم داره!!هرچي به عمه ام مي گم پرچم ات کو انکارمي کنه!!
8/13/2003
کجايي جواني يادت به خير؟!!:فيلم فارنهايت ۴۵۱ را بي گمان ديده ايد.فيلم رافرانسواترفو ساخته است.اما داستان را ري برادبري درسال ۱۹۵۳ نوشته است ودرواقع انتقادي است ازمک کارتيسم وجامعه ي مصرف زده.حال وهواي فارنهايت ۴۵۱ شباهت بسيار ي به رمان ۱۹۸۴ نوشته ي جورج اورول دارد.اما چرا رفتم سراغ فارنهايت ۴۵۱ ؟ چندروزپيش جايي خواندم که نويسنده اش ري برادبري هنوز زنده است(اوسا کريم برعمرش بيفزايد) وازحمله ي ارتش آزادي‌بخش امريکا!! به عراق هم حمايت کرده است.اميدوارم راست نباشد!!اگرراست باشد انگاربازهم نمونه اي اعلا از«چپ گرايي درجواني »و«استحاله به راست درکهن سالي» فراروي مااست!!
محموددولت آبادي(نويسنده):ماخواهيم مرد وداغ مان رابه دل همه ي کساني خواهيم گذاشت که نتوانستند ماراببينند.البته مابه اين زودي ها خيال نداريم بميريم!!
بامدادک:خدايا خدايا ازعمرما بکاه وبه عمر او بيفزاي!!
فراموشي هرگز!!:بمب افکني می آيدبالاي سربيمارستاني درمرکز شهروازارتفاع ۵۸۰ متري ، بمبي را که اسم مسخره ي «آقا کوچولو»(ليتل بوي) روي اش گذاشته اند وبه اندازهاي ۱۲۵۰۰۰۰۰ تي ان تي قدرت دارد به پايين پرت مي کند.«آقا کوچولو» ۴۳ ثانيه پس ازپرتاب منفجرمي شود ودرنقطه ي انفجارچندين ميليون درجه ي سانتي گراد گرما پديد مي آورد.ساعت ۱۵/۸بامداد است.چند ميليونيم ثانيه پس ازانفجار گوي آتشيني شکل مي گيرد که پس ازيک ده هزارم ثانيه قطرش به ۲۸ متر ودماي اش به ۳۰۰۰۰۰ درجه ي سانتي گراد مي رسد.شهرباخاک يک سان مي شود و۹۰۰۰۰ نفردردم جان مي سپارند.چندروز بعد درشهري چندصدفرسنگ آن ورتر بمب ديگري با هسته ي پلوتونيوم وقدرت ۲۲۰۰۰۰۰۰کيلوگرم تي ان تي ساعت ۲./۱۱بامداد روي مردم پرتاب مي کنند که درجا ۴۰۰۰۰ نفررامي کشد.اين بمب هم نام مسخره اي دارد:آقا خيکي!!(فت من).اين بلايي است که آمريکايي ها ۵۸ سال پيش درچنين روزهايي برسرشهرهاي هيروشيما وناکازاکي آوردند.به بهانه ي جلوگيري ازکشته شدن سربازان آمريکايي وتسليم ناپذيري ژاپن!!درحالي که آيزنهاورفرمانده ي ارتشيان آمريکا درجنگ جهاني دوم پس ازپايان جنگ درگفت وگويي اعتراف کرد«ژاپن داشت تسليم مي شد نيازي به استفاده ازآن سلاح وحشتناک نبود!!».
جالب اين جااست که هري ترومن رييس جمهورآمريکا درآن هنگام،پس ازبمب باران اتمي ژاپن آن رابزرگ ترين رويداد تاريخ خواند وبه درگاه باريتعالي دعاکرد که«خدايا راهنماي ما باش تا درراه تو وبراي اهداف تو ازفناوري هسته اي استفاده کنيم!!»
جناب ايشان اعلام کردند نهايت کوشش امريکا اين بوده است که تلفات غيرنظاميان اندک باشد.راستي راستي هم اندک بود:هيروشيما(بيش از۲۳۰۰۰۰ نفر) وناکازاکي(۷۴۰۰۰نفر).فداي تخم چپ حضرت عمو سام!!
درپس ۵۸ سال هنوزهم حماقت ها ادامه دارد.دولت بوش خواهان تصويب بودجه اي به ميزان ۶۸ ميليون دلاردرمجلس نمايندگان امريکا است که بايد صرف پژوهش درباره ي فناوري جنگ افزارهاي پيشرفته ي هسته اي شود .يعني ساخت بمب هاي اتمي سنگرشکن وزمين شکاف وبمب هاي اتمي سبکي که که کم تراز۵۰۰۰کيلوگرم وزن دارند.
امسال درسالگرد بمب باران اتمي هيروشيما شهرداراين شهر تاداتوشي آکيبا ضمن محکوم کردن حمله ي امريکا به عراق وکشتارمردم بي دفاع به بهانه ي وجودسلاح هاي کشتارجمعي که هنوزهم کشف نشده است گفت آمريکا جنگ افزار هسته اي رامي پرستد انگارکه خدااست!!!وي رهبرامريکا وکره ي شمالي را دعوت کردتاقدم رنجه کنند وبه بازديد هيروشيما بروند بلکه دريابند جنگ هسته اي يعني چي!!(اي کاش رييس جمهورخندان مارا هم دعوت مي کرد!!!)
به هرحال فاجعه اي که درهيروشيما وناکازاکي رخ داد فاجعه اي است که بدون درک آن نمي توان تحولات قرن بيستم رادرک کرد!!به فراموشي سپردن اين فاجعه نيزخيانت به بشريت است.
8/10/2003
مقام معظم رهبري:هنربزرگ نظام اسلامي اين است که حضورمردم رادرانتخابات مختلف ودرعرصه هاي سياسي وتصمصم گيري هاي گوناگون نهادينه کرده است.
بامدادک:اوج تجلي اين هنرانتخابات شوراها بود!!اوسا کريم به شما عمرباعزت بدهد تا شاهکارمردم درانتخابات بعدي مجلس راهم ببينيد ودچارخلسه ي عرفاني بشويد!!التماس دعا!!
پاها بي جوراب!!: توي اداره اسم مراگذاشته اند پالخت!!براي اين که کفش تابستاني رابدون جوراب مي پوشم واين کاربه اين سادگي يعني هنجارشکني!!(خوبه کون لخت نيستيم!!)خانم ها که مي گويند«آقايون با اون انگشت هاي يغور نبايد کفش تابستاني بپوشند.تازه لاک هم که نمي تونند به ناخن هاي پا بزنند!!» (درمورد يغوربودن حق دارند.نشان تاول هاي پوتين سربازي هنوزروانگشتانم هست!!)مردها هم به نظرشان پابرهنه پوشيدن کفش تابستاني کارجلفي است!!راستش رابخواهيد خودم هم اوايل ازاين جوراب هاي شيشه اي مي پوشيدم که آقايون لات ها مي پوشند.اما يک روزنمي دونم چي شد که جوراب نپوشيدم ديدم چه خنک مي شه پاي آدم.بعدهم که واکنش خرد وکلان ومذهبي وغيرمذهبي راديدم لج کردم.نبايد هيچ فرصتي رابراي سيخونک زدن جماعت ازدست داد!!!کاربه جايي کشيده است که ديگرتااواخرپاييزهم دست ازسرکفش تابستاني برنمي دارم وهنگامي کوتاه مي آيم که ديگرسرما پاي آدم راکبودمي کند.
ازهمه جالب ترواکنش مذهبي هااست که اين کاررا غيرشرعي مي داننددرحالي که خودشان تابه اداره مي رسندزمستان وتابستان کفش رادرمي آورندجوراب ها را آويزان مي کنند روي بخاري يا سرماساز(چه بوي خوشي راه مي افتد!!) بعدهم دمپايي يا نعلين مي پوشندولخ ولخ کنان همه جاراگزمي کنند.به يکي شان گفتم مردحسابي مگه نمي دوني طبق روايتي که مو لاي درزش نمي رودتمام انسان درروزقيامت برهنه ي برهنه محشورمي شوند؟دست کم اگربراي تمرين روزمحشوربه جزيره ي لختي ها نمي رويدکفش راپابرهنه بپوشيدتابدانيدلخت بودن يعني چي وجلوي اوسا کريم ازخجالت دست وپاي تان راگم نکنيد.
به هرحال درحکومت ها ي تماميت خواه وسرکوب گر ،توجه ي سردمداران به جاي معطوف بودن به واقعيت هاي بنيادي اجتماعي به شيوه هاي سلطه وکنترل معطوف است که زندگي راهولناک مي کند اما دراين موردهم حکومت به علت سرگرمي درقلمروهاي ديگرکوتاه آمده است.نگهباني اداره ديگرکاري به کوتاهي آستين ها يا بي جورابي پاهاندارند اما جماعت ول کن نيست انگاربايد مدام سيخونک شان زدتابه خودشان بيايند!!
دانشجوي آزاد شده به لطف رهبري:درزندان دل تنگ بودم، روبه قبله خطاب به ذات احديت گفتم بارالها من شمارابه جزرافت ورحمت نشناخته ام چگونه است که رضادادي که اين بارتورا ازراه قهروخشم ات بشناسم.ساعتي طول نکشيد که به ماخبرآزادي مان رااعلام کردند.
بامدادک:خوشا به سعادت ما که هرچه با اوسا کريم تماس مي گيريم ياخط نمي ده ياگيرنده ي اوسا کريم خاموشه!!
8/09/2003
دکترفاروق صفي زاده(نويسنده):نظريه ي نسبيت که به نام اينشتين ثبت شده است ازآن زرتشت است سپس درآيين ماني به طورعلمي مورداستفاده قرارگرفت، آن گاه پس ازاسلام، سهروردي وعرفاي اسلامي به آن پرداخته اندتازمان ملاصدرا که وي درکتاب خود«اسفار» به طورعلمي دربحث حرکت جوهري به اين نظريه پرداخت و فيزيک کوانتوم رامورد تجزيه وتحليل قرار داد.بعدها پس ازترجمه ي آثارملاصدرا به زبان آلماني، اينشتين ازروي نظريه ي ملاصدرا، نظريه ي نسبيت رادرجهان به نام خودمنتشرمي کند.
بامدادک:اين که چيزي نيست زمين تخت جمشيد راهزارکيلومترهم بکني سيم پيم گير نمياري.چرا؟براي اين که ۳۰۰۰ سال پيش هم ما تلفن همراه داشتيم!!
رييس جمهور:به ضرس قاطع اعلام مي کنم درنتيجه ي تلاش هاي صورت گرفته وايجادزيرساخت قوي درکشور،ايران اکنون آماده ي يک جهش بزرگ علمي،تکنيکي واقتصادي وتبديل شدن به قدرت برترمنطقه اي است.
بامدادک:خالي بند ها ازکفارهم بدترند!!حالا اين ضرس يعني چي پرزيدنت؟
8/06/2003
درمحضر استاد:هيچ وقت حوصله شرکت درجلسه پلسه ها رانداشته ام چه اداري چه غيراداري.همه سعي مي کنند قلمبه سلمبه حرف بزنند وخودشان رامي گيرند.هميشه سعي مي کنم يک جوري جيم فنگ بشوم که پايم به جلسات کشيده نشود. هروقت هم که گيرمي افتم ازلج چنان درجلسات عاميانه و ولنگ و وازحرف مي زنم که بيا وببين.مي خواهم هرطوري شده نشان دهم که قلمبه سلمبه حرف زدن شان را پشم هم حساب نمي کنم!!براي همين وقتي سردبيرمجله زنگ زد که ساعت ۳ بعدازظهرجلسه گذاشته اند گفتم به احتمال نوددرصد مي آيم.مي دانست وقتي مي گويم نوددرصد يعني نيم درصد!!گفت «بيا .فلاني هم هست».انگاربخواهد دانه بپاشد برايم.ازيکي ازمورخان ريش سبيل دارقديمي نام برد.نام اش راکه شنيدم کنجکاو شدم که ازنزديک ببينم اش.دوست داشتم ببينم اين آدمي که اين همه ضدچپ است چه جنمي دارد.خلاصه کفش وکلاه کردم ويک ساعت زودترازاداره فلنگ رابستم.وقتي رسيدم جلسه هنوزشروع نشده بوداما يارو آمده بود.رفتم درست روبروي اش نشستم .تنهاکهنسال حاضردراتاق بود وقيافه اش بفهمي نفهمي شبيه عکس هاي اش درروزنامه هابود.چاقي بي اندازه اش توي چشم مي زد.چاقي اش به چاقي خارجي ها شبيه بود.کوه گوشت.روبروي اش نشستم وبي تاب بودم يک جوري گير بدهم بهش!!!امامديرمسئول هنوزنيامده بود وهمه دم فروبسته به ميز جلوي شان زل زده بودند.سردبير که آمد همه رامعرفي کرد.حدسم درست بود .خودش بود.هرکسي حرفي زد وپيشنهادي کردتا نوبت جناب روزنامه نگارمورخ رسيد.حالاحرف نزن کي حرف بزن.ماشالله به چانه.حرف هاي اش هم پربود ازتاريخ هاي دقيق.درست مثل مسعودبهنود .يک ربع مانده به ظهربود که احمدشاه داشت آروغ مي زدکه ماديان همسايه زاييد.انبان تاريخ بود.(بعدازجلسه هم رفتم چندتاازتاريخ هايي راکه گفته بودنگاه کردم همه اش درست بود!!مثلا گفته بود نشريه ريدرزدايجست درسال هزاروهشتصد ونمي دونم چي تاسيس شد!!).جلسه تمام شد وما واستاد وچندنفرديگرمانديم تاکمي گپ بزنيم.بزنيم که چه عرض کنم استاد براي مان گپ بزند.شيرپاک خورده اي ازدهنش پريد که کودتاي ۲۸ مرداد وفلان وبيسار!!استاد رامي بيني گفت«کدام کودتا؟بهتراست بگوييم غائله!!»ورفت سرمنبرکه چه کودتايي چه پشمي چه کشکي.جماعت هم ساکت نشسته بودند.بعدش هم گفت بابا شاه اصلا مصدق رادوست داشت.ديگرطاقت نياوردم وگفتم« ازکي تاحالا رسم شده است که آNم فرد محبوب اش رابه محاکمه بکشد وشوت کند به تبعيد درکنج روستايي فکسني؟»ازگستاخي من جا خورد!!فوري گفت بايد اسطوره شکني کرد.فهميدم که به بيماري پسندروز يعني بت شکني دچارشده است آن هم بت هاي ازدنيا رفته!!طرف گمان کرده بود که جزو ملي مذهبيون هستم.ديگرفقط به من نگاه مي کرد.قدري درباره ي پوچي ملي گرايي سخن راند وبازهم رفت سراغ بت شکني!!اين بارگيرداد به شريعتي وگفت «اين بابا اصلا شهيد نشده است.شاه اگرمي خواست بکشدش توي همين ايران کلک اش را مي کند نه درانگلستان.به زنش خانم پوران شريعت رضوي هم اين راگفتم.گفتم که کسي که روزي دويست نخ سيگاربکشد بي بروبرگردکله پا مي شود!!» بعدش هم گفت که خودش درلندن گزارش پزشک نمي دانم رويال چي چي راخوانده است که نوشته مرگش ازفلان بهمان است(اسم فرنگي چندبيماري رابرد)واطمينان دادچنين پزشکي محال است خالي بندي کند.صحبت کادرافسران حزب توده شدمنتظر بودم بدوبيراهي بگويد که بحث راشروع کنم ولي چيزي نگفت ودوباره رفت سراغ مليون.انگارحسابي مراعوضي گرفته بود.
سرانجام استادبراي رفتن به جلسه ي ديگري رخصت خواست ورفت.ولي خداوکيلي بانک متحرک اطلاعات تاريخي است!!اما تحليل هاي اش تا دلتان بخواهد آبدوغ خياري بود!!باهم همکارشده ايم.گمانم زيادهمديگرراببينيم.دلم لک زده براي روزي که جلوي من گير بدهد به جنبش چپ !!


رمضان پور(معاون امورفرهنگي وزيرارشاد):هيچ گونه کوتاهي درمميزي کتاب ها صورت نگرفته است.مساله اين جا است که گاهي زمان انتشاريک کتاب همزمان باموضوع اجتماعي ياسياسي درکشورمي شود که حساسيت ها رادرباره ي آن کتاب افزايش مي دهد.
بامدادک: يعني اون موقع هواپس نبوده ولي بعدش هوا پس شده؟اوخي آدم دلش کباب مي شه!!
هم ديگرراببوسيد!!همديگررادرآغوش بگيريد!!:داشتم بايکي ازهمان دوستاني که مباني ديني اش برباد رفته ازيکي ازپارک هاي تهران مي گذشتيم.جاي دنجي است.ناگهان منظره اي پيش چشمان آمد که تاکنون نديده بوديم.او ترش کرد(آدم يک ذره ازآن مباني کذايي درژرفاي وجودش هم باشد کله پا مي شود!!) اما مرا مي گوييد شنگول شنگول شدم!!پسر جواني دختري را بغل کرده بود.ازآن نوع بغل کردن ها که هنگام حمل مصدوم ها بايد انجام داد.آن عکس معروف شورش هاي دانشجويي ۱۸ تيريادتان هست که جواني دختري راهمين جوري درآغوش گرفته ودارد ازميان دود وآتش مي گذراند؟درست همان جور!!فقط اين جا خبري ازدودو آتش نبود.دخترسراپا سفيد پوشيده بود(مانده ام درکاراين دخترهايي که مانتوي سفيد مي پوشند.خودم شلوارکرم رنگي دارم که سال دوازده ماه جرات نمي کنم بپوشم ازبس که زود کثيف مي شود).انگار مارا نديده بودند.چند گام که به سوي شان رفتيم پسرماراديد.توي دلم سوگندش مي دادم که بارش!! رازمين نگذارد ونگذاشت.اگربدانيد چه حال خوشي داشتم.همراهم پکرپکرشده بود.کارآن ها براي من انگارنمادي ازآزادي بود که ديگربانگ گام هاي اش هردم بلندترمي شودوبراي اونشانه اي ازجلفي ونکبتي که دامن گير جامعه شده است!!کلي برايش روضه خواندم که مردحسابي کسي که ترامجبورنکرده است زنت رااين جوري درروزروشن بغل کني که اي کاش مجبورت مي کردند.بروبر نگاهم مي کرد وزيرلب هم چيزهايي مي گفت.يادش آوردم که دوران دانشگاه خودمان چطور دونفرازهم دوره اي هايمان رابه خاطر اين که دست دردست هم به دانشکده مي آمدند يک نيم سال تحصيلي ازدانشگاه اخراج کردند.درحالي که نامزد بودند باهم ديگر.به قول خودشان شرعي شرعي(آه که چقدرحالم به هم مي خورد ازاين واژه!!!).يادش بود وسري تکان مي داد که يعني اسلام راستين چيز ديگري است.ولش کردم به حال خودش.
ازديربازسرکوب غريزه ي جنسي يکي ازبزرگ ترين حربه هاي سلطه ي سياسي بوده است.شايدبه خاطر شورواشتياقي که کشش جنسي برمي انگيزد.به هرحال درچنين جوامعي کنش جنسي گونه اي کنش سياسي است.به طوري که برخي ازآن سوي بام فرومي غلتند وسعي مي کنند همه چيزراازاين دريچه تحليل کنند مثل گل پسري که مي گفت دانشجويان براي اين به خيابان مي ريزند که با جنس مخالف خود همپا شوند وحال کنند.عمده کردن امورجنسي درتحليل تحولات اجتماعي بيش ازهرچيز نشان گرشدت سرکوب غريزه ي جنسي درچنين جوامعي است.زماني که سرکوب شديدتربود رژيم ازپياده هاي خودبراي مقابله بادختران وپسران استفاده مي کردولي اکنون پياده هاي اش رابايد صرف کارهاي ديگري کند ازطرف ديگربسياري هم دريافته اند که باکنش جنسي مي توان به اقتدار واقتدارگرايان بيلاخ نشان داد!!برويد روزنامه هاي دست راستي را بخوانيد پر است ازچس ناله درباره ي اين که جوانان وحشي شده اند.همين چند روزپيش هفته نامه ي لثارات(اسم راببين چه تخمي است!!) زنجموره اي راه انداخته بود درباره رفتاردختران وپسران درميدان ونک که دل آدم کباب مي شد.کثافت هاداشتند ملت راتهديد مي کردند به آدم کشي هاي زنجيره اي ازنوع آن چه درمشهد وکرمان رخ داد.
8/05/2003
رييس جمهور:حکومت ديني به اعتقاد وتجربه ي شخصي بنده مي تواند وبايدايران را نجات دهد.
بامدادک:رييس جمهور جان!!«مي تواند» که گوزيد به الک!!«بايد» يعني چي؟!!
8/04/2003
بمب تاخيري!!!:مادرم هميشه مي گويد« خودت که گمراهي دست کم ديگران را گمراه نکن» هرچه هم بگويم به دين!! به پيغمبر!!من به هيچ وجه حوصله ندارم با اهل ايمان جروبحث کنم!! به خرج اش نمي رود که نمي رود وسست ايماني ديگران را به پاي دين فکني حقيرمي گذارد.راستش رابخواهيد خودم هم ديگرسعي مي کنم ازاهل ايمان کناره بگيرم که مبادا بنيان هاي ديني شان که به بادي بند است فروريزد.خداراچه ديديد آمديم و آن دنيايي بود لااقل بگذاربارگناهان کم ترباشد که اگربه قول پدربزرگ مرحوم ام آن دنيا هم حق حسابي بود بودجه امان بکشد سبيل عمله اکره ي اوسا کريم راچرب کنيم.
آن روزگاري که کناره جويي ازاهل ايمان رارعايت نمي کردم مدتي درکارخانه اي کارمي کردم.کارشناس کيفيت بودم اما هميشه توي خط توليد ولوبودم که با پرولتاريا دم خورباشم.يکي ازکارشناسان همکارم درآزمايشگاه کنترل کيفيت ازاين بچه مذهبي هاي خوبي بود که انگاربوبرده بود چه کاره ام ومي خواست روي من عمليات نهي ازمنکروامربه معروف انجام دهد.راه به راه مخ ام را کارمي گرفت و سه سوت بحث را به اثبات وجود اوسا کريم مي کشاند.يک سالي که آن جا بودم خيلي باهم دوست شديم ولي مباني مذهبي اش فرونريخت که نريخت .فکرکنم خوب زيرسازي کرده بود.بتن مسلحي چيزي!!.زياد سربه سرش نمي گذاشتم فقط يادم است حرفم اين بود که ايمان ديني عقلاني نيست وامثال او هم فقط تظاهر به خردگرايي مي کنند.
ده سال ازآن ماجرا گذشت تا اين که چندروزپيش زنگ زد خانه امان.نمي دانم شماره راازکجاآورده بود.پيغام گذاشته بود که همديگرببينيم ودلم تنگ شده برات وازاين حرف ها.اعتنا نکردم.الان ديگربه هيچ وجه حوصله بحث هاي حجره اي با مذهبي ها راندارم .چند روزپيش برايم نامه ي الکترونيکي فرستاد وبي معرفت وازاين حرف ها.نشاني پست الکترونيکي راازکجا آورده بود؟نمي دانم.الله اعلم!!.سرتان رادردنياورم قراراستخرگذاشتيم.وقتي سرقرارآمد جاخوردم ازريش وپيش خبري نبود.اندکي که حرف زديم ديدم بابا ازآن ور بام افتاده است.چنان مباني ديني رازيربمب باران گرفته بود که من هم وحشت کردم.مي گفت قرآن چيزي جزمجموعه اي ازداستان هاي پيشينيان نيست که آدم زرنگي گردآورده است وريشه اش به اسطوره هاي دوران غارنشيني برمي گردد.استغفرالله!!(اين راکه گفتم گفت خودت ازسقف برو بالا!!).دردسرتان ندهم براي اسلام واسلاميون خواهرومادرنگذاشت ازآدم ابوالبشر شروع کرد تارسيد به شريعتي و عبدالکريم سروش.فحش هاي آب نکشيده اي به شريعتي مي داد که کافرنشنود مسلمان نبيند.مي گفت اين جاکش !! پيرزني رابزک کرد وجاي دخترچهارده ساله انداخت توي بغل ما!!!
وسط حرف هاي اش هم هي ازحرف هايي که زمان همکاري مان زده بودم نقل قول مي کرد!!مي گفت يادت مي آيد که مي گفتي قلمرو ارزشي رابايد ازامورعيني تفکيک کرد.اصلا يادم نمي آمد چنين حرف گنده اي ازدهن من درآمده باشد.گفتم من غلط کردم همچين حرفي زده باشم.گفت نزن زيرش تمام حرف هايت رانوشته ام!!
مارامي بيني زديم توي سرمان!!انفجارمباني ازنوع تاخيري اش راانجام نداده بوديم که آن راهم انجام داديم!!نگاه شماتت بارمادرم آمد جلوي چشمم.خدارحم کند به من آن دنيا سرپل صراط!!گمان نکنم بارشوه دادن تمامي ثروت رفسنجاني هم بگذارند ازپل ردشوم.آن هم چه پلي ازشمشيرتيزتر ازمو باريک تر.دست گيره هم ندارد.بهتر است ازهمين الان راه هاي مبارزه باکوسه هاي زيرپل رايادبگيرم!!
8/03/2003
شاهرخي(سرمربي تيم ملي فوتبال):خصوصيات،فرهنگ،نژاد ودين و.....مي تواند عامل موفقيت براي مربي باشد.مربي ايراني اين هاراراحت مي فهمد.مامي دانيم عاشورا يعني چي ولي مربي خارجي نمي داند
بامدادک:حالا خوبه ياران امام حسين ۷۲ نفر بودن نه ۱۱ نفر!!!

مدياکاشيگر(نويسنده ومترجم):کارما درداستان هاي جنگي هم درايران نگرفته است.براي اين که نظامي عراقي که دراين ادبيات معرفي مي شود بزدل واحمق است ونمي خواهد بجنگد.اگراين واقعيت داشت پس چرا جنگ ۸ سال طول کشيد؟
بامدادک:طول کشيد چون نعمت الهي بود!!

عزت الله سحابي: آن ها مدعي اند اين ماملي مذهبي ها بوديم که ازطريق مطبوعات واقدامات سياسي موجب انحراف افکارعمومي شديم.درحالي که واقعيت کاملا برعکس است زيرا خواست هاي مردم بسيارفراتر ازمطالبات ما واصلاح طلبان جبهه ي دوم خرداد است
بامدادک: ملي بودن وبسيارعقب تربودن ازمردم؟کفرنگو مومن!!!
بد جور بر خورده !!!: يادش به خير روزگار سرجواني ، هروقت غروب ها دل‌مان مي‌گرفت مي‌رفتيم پياده روي درخيابان هاي درندشت اين شهرغول آسا که تهران ‌باشد.بچه‌ها اصطلاح خوبي داشتند آن موقع ها.اگرزيبارويان خندان گروگر ردمي‌شدند مي گفتند خوب بر خورده!!اگر هم بدگلان اخمو خيابان راقرق کرده بودند مي گفتند بد برخورده!!ازآن هنگام سال ها گذشته است ، هريک به گوشه اي قلاب سنگ شده ايم اما آن واژه ي قماربازان همچنان به کارمي آيد!!چندروزپيش که ازاداره بيرون آمدم بدجوري بر خورده بود!!هنوز درست وحسابي ازدروازه ي اداره بيرون نرفته بودم که ديدم درست پشت ميله هاي اداره چند جوان برومند افتاده اند به جان جوان ديگري ومشت ولگد است که نثارمي کنند.آن که کتک مي خورد جوان سرخ پوشي بود که مدام مي گفت:«به خدا مي خواستم آدرس بپرسم ازش!!» اندکي پايين ترهم خودرويي ايستاده بود.ازاين خودروهاي زشت که شبيه گوه هستند.چه مي دونم ماتيس مي گويندپاتيس مي گويند!!زن جواني هم صندلي جلوي اش نشسته بود.نه صندلي راننده.هفت قلم آرايش کرده بود.
تندتند رفتم که هرچه زودترازاين صحنه ي زشت دورشوم.بعدازظهر خراب شده بود!!انگارروي قلبم رنگ سياه پاشيده باشند.شايد هم لجن!!منگ منگ رسيدم به چهارراهي که ۴۰۰ متربااداره امان فاصله دارد.ديدم پژوي سفيدي درست دروسط خيابان پيچيد جلوي پيکاني که معلوم بود مسافرکش است وپرازمسافرهم بود.راننده ي پژو فرز دررابازکرد وپايين پريد.زني بودحدودسي وپنج سال.موهاي جلوي سرش اززير روسري آبي بيرون زده بود.طلايي طلايي و قيصري.چشم هاي اش اندکي خون گرفته بود.مانتو هاي پوست پيازي پسندروزپوشيده بود.به پيکان که رسيد خم شد دست اش را ازشيشه ي عقب که بازبود به درون برد.شروع کرد به زدن جوانک زردنبويي که ساکت نشسته بود.مي خورد ودم نمي زد.زن فحش مي داد ومي زد.کثافت.لجن.زن خسته که شد روبه راننده کردوگفت«خاک توي سرت که هرآشغالي راسوارمي کني!!».راننده که سبيل هندي وارداشت مي خنديد.درتمام مدت کتک خوردن هم همراه با ساير مسافران داشت مي خنديد.به جوان زردنبو؟به زن؟ نمي دانم.زن سوارشد وراه افتاد.کنارش دخترنوجواني نشسته بود.شيشه هاي طرف دخترجوان پايين بود.
ديگرمنگ منگ بودم.فکرمي کردم جوان زردنبو چه حالي داردالان؟نفهميدم چطورازپل عابرپياده گذشتم وخودم رابه آن سو رساندم.حال نداشتم منتظراتوبوس بمانم.زيرپل ايستادم تا با سواري بروم.اندکي که ايستادم زير خورشيد بي رحم اين روزها ،پيکاني ازراه رسيد.فقط يک نفرجلو سواربودکه پياده شد.من هم ديدم دربازاست نشستم جلو.راننده راه افتاده نيفتاده گفت«ديدي اش؟» باتعجب نگاهش کردم.گفت«همين جواني که پياده شد» .گفتم «يادم نمي آد» فقط يادم بود که جواني سرتاپا سياه پوش بود.گفت«آش ولاش بود!!» پرسيدم«معتاد بود؟» نگاه عاقل اندرسفيهي به من انداخت وگفت «نه بابا.ابنه اي بود.داغونش کرده بودند» بعدش هم زد زيرخنده!!
تمام اين رويدادها را تنها با پيمودن نيم کيلومترديده بودم.قبول داريد که چگالي خيلي بالا بود؟بدجور برخورده بود!!

بازگشت به بالا