5/31/2003
پيش نرفته اي!! فرورفته اي!!!:به رييس‌جمهوري که پنج سال پيش رفته باشد جايي تا ماس‌‌‌ماسکي را افتتاح کند،به همه‌ي کارمندان لب‌خند سه درچهار دندان نما زده باشد، براي‌شان مليحانه دست تکان داده باشد،دررستوران اداره همسفره اشان شده باشد،کارمندان درنمازخانه‌ي اداره پشت سرش نمازخوانده باشند(چه سعادتي!!) واکنون دوباره به همان اداره رفته باشد براي افتتاح ماس ماسک هايي ديگر وماموران اش کارمندان را ازاداره ي خودشان بيرون برانند چه مي توان گفت؟!!
اين پرسش يکي دوستانم است. یکی ازرانده شدگان.مي گفت ازهمين يک قلم کاررييس جمهورمي توان دريافت چقدرافول کرده است!!
5/27/2003
کشتي شکستگان:کشتي که درکارغرق شدن باشد موش‌ها شروع مي‌کنند به دررفتن!!حالاحکايت اصلاح‌طلبان عزيز است که يک شبه همگي دمکرات شده‌اند و آزاد انديش!!يکي‌شان پس ازسال ها به صرافت افتاده است که ديگرنامزد انتخابات فلان تشکل دانشجويي نشود تاجوانان رشد کنند ارواح عمه‌اش!!(تشکلي که درگذشته چماق بوده است ،چندی بعد سوپاپ‌والان پشم!!!).درست مانند پاسداري که همسايه‌امان درشمال است وبه تازگي خودش رابازخريد کرده است تا نوکرخودش باشد وآقاي خودش(پس ازده سال که مرامي ديد آزمندانه جوياي چگونگي فرازونشيب بهاي تلفن همراه بود!!).آن يکي که تازه ازهلفدوني درآمده است مي گويدعلت شکست اصلاح طلبان اين است که فقط اززندانيان هم‌فکر خودشان حمايت مي کنند وفراموش کرده اند فلان روشن‌فکر لاييک هم دارددرزندان آب خنک مي‌خورد!!صف جلويي اصلاح‌طلبان هم‌ چنان هراسان شده اندکه نامه پراني مي‌کنند به آقا ودرآن به مراد به لقاالله رفته اشان تيکه مي‌اندازند!!به تازگي بيماري جديدي راهم درمحافظه کاران يافته اندکه نام‌اش را هم گذاشته‌اند هراس ازهمه پرسي!!انگارنه انگارکه خودشان مانند جن ازبسم الله ازهمه‌پرسي براي جمهوري اسلامي آري يا نه مي ترسند!!!اگرپس‌ فردا کارهاي شگفت‌انگيزتري ازحضرات ديديد به هيچ وجه جانخوريد که اين ها تازه آغازکاراست!!
5/26/2003
اوسا کريم غلط مي کند!!!:شايدخنده دارترين مناسبت ها درميهن آريايي اسلامي هفته ي وحدت باشد!!که چندي پيش بوق وکرناي اش برپا شد!!يکي ازنکات اين جالب اين مناسبت هم اين است که چندروزبعدازمراسم عمرکشون برگزارمي شود!!يکي نيست به مرجع عالي قدر آيت الله حسينعلي منتظري بگويد هفته قحطي بوداين هفته رابراي وحدت انتخاب کردي!!!يکي ازهمکارهاي اداري ازآن شيعيان غيرتي غيرتي است(به قول نوارخاله سوسکه:خيليم غيرتيه!!).روزعمرکشون که نمي دونم سالروزمرگ عمراست يا سالروزتولدش(چه فرقي مي کند) چنان برق شادي ازچشمان اش افشان است که اگرجزومتشرعين نبود مي گفتم بي شک دمي به خمره زده است.آن روزهم مدام مي گويد عمرلعنت الله عليه وازکمبودخيارچمبل حرف مي زند!!!.چندتايي شون جمع مي شوند وشيريني هم مي دهند!!چه فحش هاي آبداري که به منتظري نمي دهند!!امسال بهش گفتم: فلاني اگربه لقاالله شتافتي وبه خواست اوسا کريم وارد بهشت برين شدي وعمرراآن جا ديدي چه احساسي بهت دست مي دهد؟
طرف رامي گويي انگارباچکش زده باشند توي ملاجش !!گفت: نه خداي احدواحدهيچ وقت اين کاررانمي کند!!
گفتم:اومديم وکرد.اون خدايي که شماازدرياي رحمت بي کرانش مي گوييد بعيد نيست دست به چنين کاري بزند.شايد هم عمردرآخرين لحظات زندگي اش توبه نصوح کرده باشد!!
حسابي گه گيجه گرفته بود.ازنگاهش مي خواندم که داردمي گويد: تويکي ديگه حرف نزن مرتيکه ي کمونيست عوضي!!
به جان شما هيچ چيزبه اندازه ي سربه سراين مذهبي ها گذاشتن حال نمي دهد!!!
سید علی صالحی شاعر و نويسنده بار دیگر بازجویی شد

سيدعلی صالحی ـ شاعر و نويسنده ـ روز گذشته در واحد عمليات “مستقر در مجتمع قضايی امام خميني” حاضر شد. وی كه به گفته‌ی خودش در سال گذشته نيز شش بار به اين محل احضار شده بود، در پاسخ به پرسش خبرنگار حقوقی خبرگزاری دانشجويان ايران (ايسنا) درباره‌ی اين‌كه آيا اين احضار ازسوی قاضی و شعبه‌ی مشخصی صورت گرفته؟ گفت: خير؛ مكانی كه من امروز به آن‌جا مراجعه كردم، عنوان «واحد عمليات» را داشت و در قبال سوال من هم همين پاسخ را دادند.

او درباره‌ی مسايل مطرح در جلسه‌ی امروزش اظهار داشت: بازجويي‌های صورت گرفته بيشتر حول محور كانون نويسندگان ايران و فعاليت‌های فرهنگي‌ام بود.

صالحی با تاييد اين‌كه در احضار قبلی و احضار امروزش به وی شفاها ابلاغ شده كه حق مصاحبه با رسانه‌ها را ندارد، گفت: البته ابلاغ امروز بيشتر جنبه‌ی اتمام حجت در اين زمينه داشت.

صالحی با اعلام اين‌كه هنوز تفهيم اتهام نشده است، خاطرنشان كرد كه به نظر، اتهامات درخصوص فعاليت‌های وی به عنوان دبير كانون نويسندگان ايران و اقدامات فرهنگی اوست.

اين شاعر و نويسنده افزود: آنها اين كانون را غيرقانونی مي‌دانند و بر اين باورند كه شعر من ضديت ويژه‌ای دارد.

وی هم چنين ادامه داد كه شنيده است افراد ديگری نيز به اين واحد احضار شده و خواهند شد؛ اما از جزئيات اين امر مطلع نيست.

صالحی متذكر شد كه پرونده‌اش همچنان مفتوح است و تاريخ بعدی حضور در مجتمع قضايی امام خمينی (ره) را متعاقبا به وی اطلاع خواهند داد.
5/24/2003
سفرنامه ي بامدادک :ازچمدان بازي ها مي شد فهميد که مي خواهيم جايي برويم!!باسلام وصلوات داشتيم به را ه مي افتاديم که مادربزرگ دست اش رامشت کرد ودورسرم چرخاند.توي مشت اش کاغذسبزي بود که بزرگ ترها بهش مي گويند هزاري!!باهاش مي شه پنج تا قوطي آب پرتغال خريد.متعجب شده بودم که چراحالااين کاغذرادورسرمن مي چرخانند.مادرلبخندپدرراکه ديد گفت نترس توي جيب عسگراولادي نمي ره!!بعدش هم توضيح دادکه مادربزرگ اينا توي خانه يک قلک گلي ازانجمن حمايت ازبيماران سرطاني دارند!!!
پنج ساعتي درراه بوديم!!بين راه کباب جگرخورديم. بدچيزي نيست!!نمي دانم چراپدرومادر از ديدن کوه ها ورودخانه هاي بين راه احساساتي شده بودند ومدام عکس مي گرفتند!!من که به تخمم هم نبود!!!
پيرزني هم باماهم سفربود که براي دوران شاه چس ناله مي کرد ومدام مي گفت که خودش ليسانس جامعه شناسي وپسرجوانش که تاکنارماشين آورده بودش وقيافه اش به عملي ها مي خوردليسانس صنايع هستند.مي گفت دوره ي شاه به خانه ي هژبريزداني که دوزن داشت يکي بهايي يکي مسلمان رفت وآمد مي کرده است.خانه نگوقصربگو.استخر.تلويزيون مداربسته.تالاررقص.مي گفت خامنه اي آن جا مي نشيند.چندتاکلفت هم بارآقا کرد.مادرشروع کرد به صحبت باطرف.اما راننده وپدرساکت بودند.فقط يک بارپدرکه ازتحليل هاي آب دوغ خياري ياروحسابي جوش آورده بودزيرگوش مادرگفت که بهتراست درهرچه دانشکده ي جامعه شناسي راگل بگيرند!!خانم جامعه شناس مي گفت اين نظام نفس هاي آخرش راداردمي کشد!!
درميان راه ازجاهاي تاريکي هم گذشتيم که پدرگفت اسمشان تونل است.تونل جايي است که بوي نوک چوب کبريت مي دهدوبزرگ ترها درآن باخيال راحت انگشت به دماغ شان مي کنند وسرگرم شماره گيري مي شوند.
زنگ درخانه ي پدربزرگ اينا راکه زديم همه پشت درصف کشيده بودندغيرازمادربزرگ.مادربزرگ حالش خوب نيست.پدربزرگ که مرابوسيددهنش بوي آن آب هاي بدبورامي دادکه شب باپدرنشستندباهم خوردند(اول به سلامتي پدردوم به سلامتي پسر!!).پدربزرگ توپ توپ بود.ازخنده هاي اش که کش مي آمد پيدابود.خاله ي پدرهم بود.پدرراه به راه بهش مي گفت خوج خوني؟!!(به زبان لنگرودي يعني خوج مي خوري؟خوج هم نوعي گلابي وحشي است!!)عمه جون هم بود.ازچهره اش خستگي مي باريد!!پدربزرگ اينا چه حياطدرندشتي دارند.دل توي دلم نبودکه بذارنم روي زمين!!
پدررسيده نرسيده سربه سرمادربزرگ گذاشت.همسايه حلواي نذري آورده بود.پدرراه به راه مي گفت مال کدام امام است من مال هرامامي رانمي خورم!!يا ازخاله ومادربزرگ درباره ي اقوام دوردست شان مي پرسيد که سال ها پيش مرده اند!!
پدرتازه داشت دوربرمي داشت که خودم رابه اش رساندم وگوشي رادادم دستش که ديگرتحمل ندارم درچارديواري بمانم!!
پدرهم نامردي نکرد ومرادرون چمن ها رها کرد!!به جان شما خيلي حال داد!!!بعدش هم حلزون بازي کرديم.پدرمي گذاشت تاحلزون راازروي تنه ي درخت بکنم.بعدآن را جلوي صورت اش مي گرفت وشروع مي کرد به خواندن:
راب رابي تي شاخ بيرون باور
فردا باهاره راب رابي
(حلزون اي حلزون شاخ ات رابيرون بياورفردا بهاراست حلزون!!)
بعدازچنددقيقه حلزون ازدرون صدف اش بيرون مي آمد.راستي راستي هم دوشاخ دارد.
پدرمارمولک سبزي راهم نشانم داد که کنارگل سرخ وخاکسترجاخوش کرده بودومگس وپشه شکارمي کرد.
خلاصه روزاول آن قدراين ورآن وردويدم که شب مثل سنگ افتادم توي رختخواب وتاصبح خوابيدم.راستي فرغون سواري هم کردم !!خيلي حال داد!!!
روزدوم ازروزاول هم بيشترخوش گذشت!!رفتيم کناردريا!!نزديک بودازخوشحالي سکته کنم!!اين همه آب اين همه سنگ ريزه!!سنگ ريزه ها ازآب هم باحال تربودند.پدرشلوارش رابالازدتاروي زانو وبي اعتنا به جيغ هاي مادربغلم کردوباهم رفتيم توي دريا!!نيم ساعتي کناردريا شن بازي کرديم.پدرسنگ چخماخ راهم نشانم داد!!ازتخم مرغ هم سفيدتراست.حيف که مادرنگذاشت زيادکناردريابمانيم.بازهم خريدوبازارنوردي.نيم ساعتي درون پارچه فروشي ها علاف بوديم.پدرمراقلمدوش گرفته بودولي چنان حوصله ام سررفته بودکه حدنداشت.شروع کردم به جيغ زدن.صاحب مغازه آمدبغلم کردوگفت اسمت چيه.پدرهم گفت بامداد.طرف گفت جالبه اسم برادرزاده ي من هم همينه!!من که نفهميدم کجاش جالبه.بعد هم پوسترتبليغاتي کارخانه اي را داددستم که عکس ني ني کوچولويي روي اش بود.گفت من به هرکس ازاين هديه هانمي دهم.من هم فوري جلوي چشم اش عکس راجرواجرکردم.چارشاخ شده بود.
بالاخره خريد پارچه وسوغاتي تمام شد وبرگشتيم به خانه پدربزرگ ومادربزرگ!!تارسيديم مادربزرگ گفت چهلم زن همسايه است وپدربايد برودخانه ي آنها!!قيافه ي دمغ پدرديدني بود!!چاره اي نداشت !!نمي توانست حرف مادربزرگ رانشنيده بگيرد!!
مسافرت خيلي زودتمام شد.دوباره برگشتيم به تهران خراب شده وخانه ي ۵۰ متري!!آدم توي اش خفه مي شود!!پدرقول داده است تابستان ببردم دريا!!اين بارشنا هم مي کنيم!!
راستي اين چندروزکه نبودم انگاررييس جمهورپاي اش راچندقيقه اي گذاشت آن ورخط!!انگارشيرشده!!ماشالله ماشالله!!








محسن کديور: به دانشگاه ها حمله شد.آن هم حمله اي بسياروحشيانه .چشم نفراول کنکورراازحدقه درآوردندوبعدهم ديديدچه اتفاقي افتاد.نحوه ي قضاوتي که درکوي دانشکاه پيش آمديکي ازمسخره ترين قضاوت هاي تاريخ ايران بود.يعني به جاي آن که متهمان به دادگاه بروند آسيب ديدگان ومظلومان به زندان رفتندوهنوزهم درزندان هستند.برخوردي که بادانشجويي که پيراهن خونين رابلندکرده بود ، احمدباطبی، صورت گرفت ازبي ضابطه ترين وغيرمنطقي ترين برخوردها درعرف بين الملل بود.کجا مجازات بالا بردن يک پيراهن ۱۰ سال زندان است؟
بامدادک: پاسخ اين است اخوي جان !!درمملکت امام زمان!!راستي اخوي جان بپا دوباره نري تو قوطي!!!
5/19/2003
اندک اندک جمع مستان مي رسند!!: نمي دانم اين لطيفه راشنيده ايد يانه؟!!
به رييس جمهورخبرمي دهند که چه نشسته اي همه ي فروشگاه هاي شمال شهردرروزروشن عرق فروشي مي کنند.رييس جمهور باورنمي کند.تصميم مي گيرد خودش آزمايش کند.عبا عمامه رابه کناري مي اندازد.صورت راشش تيغه مي کند.کت وشلوارشيکي مي پوشد وکراواتي هم به گردن مبارک آويزان مي کند.الهي به اميد تو!!کجا ؟خيابان شمال تهران.الله بختکي وارد يکي ازفروشگاه ها مي شودو سفارش يک بطر ودکا مي دهد.فروشنده هم يک قوطي ودکاگذاشت رو پيشخوان.رييس جمهوربازهم باورنمي کرد.بازش کرد ويک قلپ رفت بالا.ديد نه بابا خودشه!! عرق دوآتشه!!رو به فروشنده مي گويد«پدرسوخته مي دوني من کي هستم؟رييس جمهورايران!!مي دهم پدرت را دربياورند!!»
فروشنده هم باخونسردي پاسخ مي دهد«حالا اينو خوردي.يه ويسکي بهت ميدم بخوري ادعاي خدايي مي کني!!»
حالا چراياداين لطيفه افتادم؟به خاطردوماجرايي که ديروز برايم رخ داد.دوستي ازدوستان ماشين مندديروزآمد دنبالم تاسرخيابان معلم برساندم.وسط راه گفت عرق مي خوري؟تعجب مراکه ديد فوري روبروي داروخانه اي نگه داشت وچنددقيقه بعد بايک بطرعرق ۹۶ درصد برگشت.مي گفت بگو براي ناف بچه مي خوام فوري بهت مي دهند.گفتم اين جوري که نميشه خوردش.گفت آب قاطي مي کنيم.
ازدوستم که جداشدم سوارسواري هاي خطي عشرت آباد شدم.بازهم جلو و بين راننده و هم وطني.اين هم وطن بدجوري بوي عرق ازدهان اش مي آمد وهمچين شنگول بود.هنوزچنددقيقه نگذشته ديدم يک شيشه ي کوچک نوشابه ي زمزم ازتوي ساک اش درآوردروبه من گفت «مي خوري؟مشروبه!! »نزديک بودشاخ دربياورم.گفتم نوش جان.هنوزحرفم تمام نشده بودکه ديدم ازدرون ساک اش گوجه اي هم درآوردوالهي به اميدتو.هيچ کس هم بهش نگفت خرت به چند!!
گمانم همين روزها آقا امام زمان ظهورکند!!
محمدرضاسرشار(سخن گوي انجمن قلم ايران):همچنان که رهبرمعظم انقلاب درديدارجمعي ازگردانندگان وفعالان انجمن با ايشان فرمودندتلاش اصلي واوليه ي ما حفظ انسجام اين مجموعه وخودداري ازانجام هرگونه اقدامي است که به وحدت وهماهنگي فعلي لطمه بزند.لذادرقبال کشمکش هاي سياسي رايج بين جناح هاي سياسي سکوت اختيارکرده ايم.
بامدادک:يعني ماست ماست ديگه؟!!لولوي سرخرمن؟ هرنويسنده اي هم گرفتارشد گورباباش؟
5/18/2003
عقش و انگولک!!:اگرشبي درخانه ي مادرزن جان بمانيم صبح ازچهارراه نظام آباد خودرابه پل سيدخندان رساندن به راستي مکافات است.کافي است تا يک دقيقه اين وروآن وربشودديگرنمي توان خودرابه موقع به سرويس اداره رساند.امروزصبح هم ازروزهايي بود که نمي توانستم بنشينم وسرفرصت صبحانه بخورم.براي همين مقداري پنيرتوي نان تافتون چپاندم وهردورادرون کيف!!
سرچهارراه محشرکبري بود داشتم نااميد مي شدم که پيکان لکنته اي به رنگ سبزسيدي ازراه رسيد.صندلي جلو نشستم بين راننده وهم وطني مذکر!!!راننده مي خواست راه بيفتد اما پرايدي به رنگ نوک مدادي سدراه بود.چندبار بوق افشاني کرد تااندکي راه بازشد.داشتيم به سلامت ردمي شديم که راننده ي پرايدشيشه ي ماشين راپايين کشيد.مردميان سالي باريش جوگندمي.فرياد کشيد«چيه؟شاش داري؟»
راننده ي ماهم بغل گوشم فريادزد«کيري!!بزن کنارمسافرسوارکن!!عن آقا!!» داشتم ازخنده مي مردم. داشت پايين مي رفت که دستش راگرفتم گفتم «ديرمان شده بابا!!بي خيال شو!!» نگاهي به خنده ي فروخورده ام انداخت وازخرشيطان پايين آمد!!زيرلب گفت«اگه لاشي نبود که با پرايد نمي آمد مسافرکشي!!»
ماشين خودش عين ماشين تمام آقايون لات ها بود.جلوبندي باروکش براق به رنگ چوب گردو.شمایلی آويزان ازآينه جلو که روي اش به خط نستعليق نوشته اند هوالعزيز سبحان الله.قلبي ساخته شده ازديود هاي نوري قرمز.چسبيده به شيشه جلو.وسط قلب به انگليسي نوشته شده love زيرش هم caressing لابد يعني عقش و انگولک!!ديود ها هم که رقص نور.يک تسبيح شاه مقصود هم ازدکمه ي برف پاکن آويزان کرده بود!!ولي خداوکيلي ماشين را تاسيدخندان تازاند!!نازش نده گازش بده!!ده دقيقه هم زودتررسيدم!!
ارتش سرطان بخش امريکا!!!:حمودي عباس هيجده ماه بيشترندارد.سرطان خون گرفته است.تنها به خاطرآن که خانه اش دربصره بود واين شهر هم هدف بمب هايي قرارگرفته است که ارتش آزادي بخش ايالات متحده+انگلستان به کارگرفته اند بمب هايي حاوي اورانيوم ضعيف شده!!!عباس اکنون دربيمارستان کودکان بصره بستري است.
دکترالعلي پزشک متخصص سرطان وعضو کالج سلطنتي پزشکي انگلستان مي گويد:پيش ازجنگ درماه سه يا چهارنفر براثر سرطان مي مردند.اکنون اين رقم به ۳۰ تا۳۵ نفررسيده است.مرگ وميرناشي ازسرطان ۱۲ برابر شده است.برپايه ي بررسي هايي که انجام داده ايم درپنج سال آينده ۴۰ تا ۴۵ درصد مردم اين ناحيه سرطان خواهند گرفت.يعني نيمي ازجمعيت.اکثراقوام خودم سرطان گرفته انددرحالي که چنين سابقه اي درخانواده امان وجودنداشته است.
سعيدحجاريان(معروف به صاايران،هرروزبهترازديروز!!):چرااصلاح طلبان بايد دستکش مخملين سفيد براي مشت آهنين باشند؟
بامدادک:همين صداقت ات منو کشته اخوي جان!!اگه مسيحي مي شدي چه اعترافاتي که نمي کردي!!!

نصرحامدابوزيد(عبدالکريم سروش عرب ها !!):وجود مجازاتي براي تغيير مذهب درمتني مانند قرآن طبيعي است.اما مجازاتي فوري براي آن ذکرنشده است.اين چنين مجازات هايي را فقه مطرح کرده وبه دين افزوده است.
بامدادک: الفرقي ندارد يا اخي !!درنهايت سرت رامي کنند زيرآب زيرآب کردني!!پشتک واروهاي ات مستدام!!
5/17/2003
گردش هاي بامدادکي!!:به هواخوري بردن بامدادک سبب مي شود هفته اي پنج شش باربا همان کالسکه ي عصاشوي کذايي گذارم به پارک هاي اطراف خانه مان بيفتد!!بامدادک تاب راچندان دوست نداردچون توي خانه براي اش تاب درست کرده ام.کاري ندارد !! ميله ي بارفيکس را ازفروشگاه لوازم ورزشي محله مي خري(فروشنده هم گمان مي کند تو گاوعليه السلام !!هستي ومخ ات را مي کند توي فرقان تا طرزنصب ميله ي بارفيکس رابرايت توضيح بدهد!!) بعدش هم الهي به اميد توميله ي بارفيکس راوصل مي کني به درگاه اتاق و تابي را که خاله جان براي بامدادک هديه آورده است ازميله آويزان مي کني!!(درتمام اين مدت هم طرف نعره مي زند وخودش رامي چسباند به پايت که سردربياوردداري چه کارمي کني!!).روي همين حساب بامدادک سه چهاربارکه توي پارک تاب خورد وچندبارگفت تا تا تا تا(به خيال خودش تاب تاب عباسي!!) چند نعره ي مشتي سرمي دهد که بياورمش پايين.(جرات داري نيارش پايين!!)آن وقت مي برمش بالاي سرسره تاچنددقيقه اي ازآن بالا نعره بزند وبه بچه هايي که مي آيند تاسربخورندنهيب بزندبدو!!بدو!!بدو!!
دراين گردش ها ،ناهم خواني چهره هاي کودکان وبزرگ سالان رافوري متوجه مي شوي!!بچه هادارندازشادي ذوق مرگ مي شوندبزرگ سالان همگي خسته وماتم زده اند.انگاردرميهن آريايي اسلامي شادي تنها با بي خيالي کودکانه تاب همسري دارد!!اندکي که عقل به کارافتادشادي وسرزندگي بايد برود پي کارش!!بدبختي اين جااست که بيشترمواقع بامدادک را به پارکي مي برم که روبروي زندان قصر است!!چون سايه گير است وتنها پارکي است دراطراف ما که کف پوش ويژه اي دارد . بچه ها زمين بخورندچيزي شان نمي شود!!اين زندان قصر هم شده براي ما قوزبالا قوز!!اکثرمادراني که به عيادت زندانيان خود مي آينددمي روي نيمکت هاي پارک استراحت مي کنندوبچه هاي شان هم سرگرم بازي مي شوند.به چهره ي اين زنان که نگاه مي کني غم دنيا روي سرت هوارمي شود!!چاره اي نداري جزآن که شش دانگ حواس ات را بدهي به نعره هاي بامدادک تا نبيني!!تا فراموش کني!!
خوش به حال بامدادک که اين چيزها را نمي بيند !!برگشتني ازکنارکارگراني که چشم به راه کارروزمزد درکنارخيابا ن چمباتمه زده اند مي گذريم بامدادک آن قدرنگاه شان مي کند که ازميان سبيل هاي دودگرفته اشان لب خند بزنند .با چشمان خسته اشان نگاهي هم به من مي اندازند که دارم کالسکه راهل مي دهم!!


5/14/2003
نمايشگاه کتاب:براي من رفتن به نمايشگاه کتاب حتي ازرفتن به نمايشگاه گل وگياه هم دل انگيزتراست گيرم که دررفت وآمد به نمايشگاه ،راه بندان پدرآدم را دربياورد.ديروزاز۱۰ صبح تا هفت غروب به نمايشگاه گردي گذشت!!هم پاهايم تاول زد هم ازکت وکول افتادم!!اين هم کتاب هايي که خريدم:
- دودنيا نوشته ي گلي ترقي (انتشارات نيلوفر)
- سلوک نوشته ي محموددولت آبادي (انتشارات چشمه) .آقاي دولت آبادي هم درغرفه بود.امضايي هم انداخت براي مان پاي کتاب!!من اسم اين کوچولو(مرتيکه ي سابق!!)بامدادک راگفتم اوهم نوشت جناب آقاي بامداد.....اگرمي دانست طرف سن اش يک سال وبيست واندي روزاست شاخ درمي آورد!!!ملت صف کشيده بودند براي امضاي دولت آبادي!!گمانم تمام کتاب هاي دولت آبادي فروش رفت!!
- صورت بندی های اقتصادی پیشاسرمایه داری نوشته ي کارل مارکس ،ترجمه ی خسرو پارسا(نشر دیگر )
- زندگي واقعي آلخاندرو مايتا نوشته ي ماريوبارگاس يوسا ،ترجمه ی حسن مرتضوی(نشر دیگر )
- درباره ي تکامل مادي تاريخ نوشته ي کارل مارکس وفريدريش انگلس ،ترجمه ی خسرو پارسا(نشر دیگر ) اين کتاب راکه مي خريدم جواني داشت به فروشنده ي سبيلو مي گفت اين کتاب ها منسوخ اند چراچاپ مي کنيد!!فروشنده ي سبيلو مي گفت ازقضا اين کتاب پرفروش ترين کتاب ما است!!جوان گفت سوسياليسم به زباله دان تاريخ رفت!!فروشنده هم گفت ديواري فروريخت!!همين!!
- زندگي نو نوشته ي اورهان پاموک ،ترجمه ی ارسلان فصيحي(نشر ققنوس )
-خاطرات مهدي حائري يزدي (نشر کتاب نادر )
-درهواي مرغ آمين نوشته ي سياوش کسرايي (نشر کتاب نادر )
-نامه هاي برلن نوشته ي بزرگ علوي ، (نشر فرزان روز )
-مسي به رنگ شفق ، خاطرات سيدکاظم موسوي بجنوردي (نشرني )
-زندگي وديدگاه هاي کارل مارکس نوشته ي مرتضي محيط (نشر اختران )
-رضا روستا به روايت اسنادساواک (مرکزبررسي اسنادتاريخي )
- جلال آل احمد به روايت اسنادساواک (مرکزبررسي اسنادتاريخي )
- خليل ملکي به روايت اسنادساواک (مرکزبررسي اسنادتاريخي )
- سازمان افسران حزب توده به روايت اسنادساواک (مرکزبررسي اسنادتاريخي )
- سازمان جوانان حزب توده به روايت اسنادساواک (مرکزبررسي اسنادتاريخي )
- خاطرات سرگرد هوايي ، پرويز اکتشافي(نشرثالث)
- گفت وشنود بااحمد شاملو ،ناصرحريري (نشر آويشن )
- هستي شناسي شعر نوشته ي ميرزآقا عسگري(نشر قصيده سرا)
- مارکسيسم غربي ومکتب فرانکفورت نوشته ي گروه نويسندگان ترجمه ي رضا نجف زاده(نشر قصيده سرا)

سرخوش ازنمايشگاه بيرون آمده بودم ودرراه بندان بزرگ راه نمي دونم چي چي !!منتظر بودم که ماشيني سوارم کندکه ديدم کسي آستينم را مي کشد!!پسربچه اي با لوازم واکس به گردن!!ازچشم هاي اش آتش بيرون مي زد!!گفت واکس نمي زني؟ نگاهي به کفشم کردم .بارندگي درب وداغان اش کرده بود!!گفتم چه قدرمي گيري؟ گفت دويست تومن.دستي به سرش کشيدم گفتم اسمت چيه ؟ گفت علي.دويست تومن دادم به دستش وگفتم وقت ندارم اما اين مال تو!!قبول نمي کرد.هرچي گفتم اين هم هديه ي من است به تو ،قبول نمي کرد!!سرآخرگفت فردا هم مي آيي اين جا؟ فهميدم چي مي خواهد بگويد گفتم آره!!گفت فردا برايت واکس مي زنم!!
نمايشگاه گردي کوفتم شد!!ديگر حال منتظر ايستادن را هم نداشتم!!تا به خودم بيايم نيم ساعتي را درپياده روي بزرگ راه نمي دونم چي چي!! رو به پايين گزکرده بودم!!

5/12/2003
تولد همشیره!!:هدیه ی روزتولد خريدن هم حکایتی است .من که همیشه باسماجت تمام سعی می کنم کتاب بخرم حتی اگرطرف توی باغ نباشد!!یکی ازکسانی که خودش هم دوست داردبرای اش کتاب هدیه بخرندخواهرم هست.عمه ی این مرتیکه بامدادک!!چون کمابیش پسندمان یکی است وبعد می توانم نظرش رابپرسم.می صرفد بخوانم؟یا نمی صرفد؟ای کاش می توانستم به جای کتاب نیمی ازخونسردی وبی خیالی ام راتقدیم اش می کردم یا نیم ازنگرانی اش راتحویل می گرفتم!!
چندروزپیش تولدش بود.رمان تازه ی دولت آبادی رابرای اش خریدم.سلوک.نشرچشمه.پشت کتاب نوشته ی زيبايي از دولت آبادي آمده است.شايد فقط قشنگ باشد يا نشاني ازخستگي پرنويسي.بخشي ازآن اين بود:
اما ....دوستان عزيز، با تواضع تمام بگويم ادبيات که ازچشم وجان خواننده به نظردل نشين وزندگي بخش مي آيد،درجاري شدن اش ازجان ودست نويسنده، بسي که جان فرسا وهلاکت باراست.دست کم درتجربه ي شخصي مي توانم بگويم آن چه مراازپاي درمي آورد
،ناممکن بودن نوشتن است ، چنان است که گويي به دوزخي وارد مي شوم،شايد به اميد آن که بهشت واري برآورم.اما غالبا درون دهليزهاي آن درمي مانم.........
رييس کل دادگستري تهران:اگرروزنامه اي به خدااهانت کند شمامي ايستيد که اهانت کند؟
بامدادک:مي نشينيم!!بعدش هم دهنش را صاف مي کنيم!!

سهيلا جلودارزاده(نماينده ي تهران):به دليل عدم اجراي قانون دربسياري ازکارخانه ها،شورای اسلامی کارهم که می توانند به عنوان مسکن عمل کنند تشکیل نمی شوند!!
بامدادک:این جور مسکن هارو دیگه باید بذارين درکوزه آبشو بخورين آبجی!!
بامدادک گردن کلفت ترمي شود!!!:ديشب که ازکاربه خانه برگشتم ديدم انگار اين مرتيکه بامدادک گردن کلفت ترشده است!!خوب که نگاه کردم ديدم موهاي اش راآلماني کوتاه کرده اند.براي همين انگارگنده تر شده بود!!باپدربزرگ اش رفته بود سلماني محل والهي به اميد تو به زلفان اش صفايي داده بود!!انگارترس پرس هم سرش نمي شده ودرتمام مدت هم درتکاپوي آن بوده است که ماشين اصلاح وقيچي راازدست طرف بقاپد!!پدرزن جان مي گفت سلماني محل چارشاخ وايستاده بودومي گفت اين مدل اش راديگرنديده بود!!
چندروز پيش هم برده بوديم اش دکتر .چنان جنجالي درمطب به راه انداخت که خانم دکترگفت اين ازآن بچه هايي است که ازديوارراست هم بالا مي رود خدابه دادتان برسد!!!مي گفت اگردرچهاردست وپارفتن ورزيده شده باشد به اين زودي ها روي دوپانخواهد ايستاد!!داشت به عيال دلداري مي داد مثلا!!ولي خداوکيلي اين بشرچنان چهاردست وپارافرزمي رود که آدم شاخ درمي آورد !!پله ها راسه تا يکي مي کند!!بي اغراق!!درمسيرصاف هم گاهي هرچهاردست وپاي اش توي هوااست !!درست مثل شخصيت هاي کارتوني!!
خدابه خيرکند!!!
5/11/2003
همسايه داري!!!:سلانه سلانه داشتم به سوي کتاب فروشي نشرمرکز(ازبهترين هاي ميهن آريايي اسلامي!!) مي رفتم که ديدم دخترجوان سفيد رويي راهم رابست وگفت«ببخشيد مي توانم چند لحظه وقت تان را بگيرم؟» بي اختيار دستم به سوي جيب پشت شلوارم رفت تا کيف پولم رادربياورم!! با آن که ازجواني اش شگفت زده بودم وازسرولباس مرتب اش ،خودم را آماده کردم که برايم درباره ي گرفتاري هاي اش روضه بخواند!!خوب شد طرف فوري منظورش را گفت وگرنه گندبالا مي آوردم!!گفت که دانشجو است ومي خواهد درباره ي تحقيق اش چند سئوال ازمن بپرسد!!گفتم «خواهش مي کنم. بفرماييد!!» ازاعتماد به نفس اش خوشم آمد برخلاف اکثر زنان ميهن آريايي اسلامي شمرده وبدون لکنت حرف مي زد وراست ومستقيم توي تخم چشم ام نگاه مي کرد!!چهره اش اندکي هم کک مکي بود!!پرسيد با همسا يه اتان رفت وآمد مي کنيد؟ گفتم نه همسران مان باهم رفت وآمد مي کنند!!پرسيد« چرا؟وقت نداريد؟» به ياد همسايه ها افتادم وچندباري که درجلسات مديريت ساختمان هم نشين شان شده بودم.گفتم «نه حرف مشترکي نداريم باهم بزنيم!!»پرسيد :«اگروقت زيادي داشتيد با همسايگان رفت وآمد مي کرديد؟!!»گفتم «نه ترجيح مي دهم مطالعه کنم وباکساني رفت آمد کنم که ازگفت وگو باآن ها لذت مي برم .کساني که متاسفانه همسايه ام نيستند!
ابرويي بالا انداخت ولبخندي زد.ازتعداد طبقه وتعدادواحدآپارتمان هم پرسيد.بعد هم تشکري وخداحافظي.هنگامي که داشت دورمي شد برگشتم ونگاه اش کردم استوارومصمم راه مي رفت!!
5/10/2003
عکس خدارا پاره مي کني؟!!:درميهن آريايي اسلامي چه استفاده هاي ابزاري(به قول روشنفکران ديني!!) که ازاوسا کريم بيچاره نمي کنند!!هرکسي که نتواند پاسخ ات را بدهددرنهايت مي تواند به اوسا کريم متوسل شود ودرچشم به هم زدني نسخه ات رابپيچد!!کافي است فقط بگويد به مقدسات توهين مي کني؟!!عکس خداراپاره مي کني؟!!کلک يارو کنده است درست وحسابي!!آخرين نمونه ي توسل به عکس اوسا کريم را مي توان درواکنش رييس صدا وسيما به افشاگري هم سفره اي هاي عزيزش ديد!!جناب ايشان مي گويند« بعدازهشت نه سال کار شبانه روزي درراديو تلويزيون حق مان اين نبود وما اين راباخداي خودمان معامله مي کنيم» متوجه ايد که ؟!!يعني ۵۲۵ ميليارد تومن کذايي رااوسا کريم بالا کشيده است که ايشان هم نماينده ي ولي فقيه درامورکائنات است !!کي خايه مي کند يقه اش رابگيرد؟!!من که بعيد مي دانم اصلاح طلبان بتوانند چندان دراين راه جلو بروند!!اين نازنين ها با کوچک ترازاوسا کريم هم نتوانسته اند کاري بکنند!!تازه به احتمال زياد تاالان هم اوسا کريم آن پول را صرف حوري بازي دربهشت کرده است(اگرجزو نرينگان باشد!!) يا صرف قلمان بازي دربهشت(اگرجزو مادينگان باشد!!) بي خود خودتان را خسته نکنيد!!!
5/07/2003
از صفر و يکي ها بپرهيزيد!!!:بسياري ازآدم ها دوحالت بيشترندارندصفر يا يک!!خودم تاآن جا که مقدوراست ازاصحاب صفرويک دوري مي کنم!!اگرسرحال باشند که آفت وقت اند تايکي دوساعت ازوقت آدم را سلاخي نکنند با دل مشغولي هاي آن لحظه اشان ول کن نيستند!!اگرهم بدحال باشند که واويلا است!!!
خدا آن روزرانياورد که چنين آدم هاي کارشان به گونه اي باشد که باافراد بسياري سروکارداشته باشند!!يعني ارباب رجوع داشته باشند .آن وقت تاروزي يکي دودعوا راه نيفتد شب نمي شود!!
ازبدروزگار مسئول کتابخانه ي اداره چنين آدمي است!!حاج خانمي بالاي پنجاه سال وشوهرناکرده!!(هميشه باخودم مي گويم اوسا کريم به يکي ازمردان کره ي زمين رحم کرده است که اين خانم به صرافت ازدواج نيفتاده است!!).اگرآدمي عادي مسئول کتابخانه بود خودم بي بروبرگرد دست کم روزي يک ساعت رادرکتابخانه مي گذراندم ولي الان سال دوازده ماه بگذرد وکاري بسيارحياتي نداشته باشم گذارم به آن جا نمي افتد!!خوش قلق که باشد نمي گذارد دوزارکتاب بخواني ازبس حرف مي زند!!بدقلق هم که باشد فوري هرطورشده باشد به آدم گير مي دهد!!مثلا ازکنارصندلي که ردشوي وآستين ات به آن بسابد دادش درمي آيد که اي بابا اين صندلي ها راازروي نظم چيده ايم!!!
هرسال هنگام نمايشگاه کتاب که مي شود غصه ام مي گيرد!!چون ناچارم هم رکاب اين آدم گوشت تلخ بروم براي خريد وانتخاب کتاب!!
امسال هم طبق معمول سنواتي زنگ زدکه فلاني کتابچه ي کتاب هاي لاتين را گرفته ايم بيا نظربده!!من پس ازآن که ازبچه هاي اداره حلاليت طلبي !!کردم راهي کتابخانه شدم!!
همين که وارد کتابخانه شدم وقيافه ي طرف راديدم شستم خبردارشد که اوقات يارو گه مرغي است!!رسيده نرسيده کتابچه ي کذايي را به دستم داد.نگاه کردم ديدم روبروي نام برخي کتاب ها را ضربدرزده است!!تاپرسيدم اين ضربدرها چيست؟اولين رعدوبرق ترکيد!!گفت اي بابا بديهيات راهم بايد توضيح بدهم!!اين هاراخودم انتخاب کرده ام که بخريم!!
ازرونرفتم وگفتم بقيه چطور؟بازهم بالحني کلافه گفت :بقيه راهم داريم!!
اين راکه شنيدم جاخوردم وديگرمراعات وپراعات راگذاشتم کنار!!گفتم پس براي چه مراصدازده ايد؟!!
غرغرکنان گفت مارابگوکه مي خواهيم به کارشناس ها احترام بگذاريم ونظرشان را مي پرسيم!!
ديدم سروکله زدن بااين آدم فقط وقت تلف کني است!!کتابچه را گذاشتم روي ميزش وداشتم مي رفتم که گفتم سه شنبه وچهارشنبه نمي توانم همراه شان به نمايشگاه کتاب بيايم وبايد به همايشي بروم!!
بازهرخندي گفت:برگزارکنندگان همايش لابد گمان مي کنند چيزي هم بلديد که دعوت تان مي کنند!!
کم کم داشت کفرم درمي آمد!!گفتم :نه خانم عزيز من سخن ران نيستم!!جزو شنوندگانم!!
گفت:پس مي ري چيزي يادبگيري!!
گفتم :بله!!ناچارم !!همه که مثل شما علامه ي دهرنيستند!!
تازه متوجه شد که به من برخورده است!!گفت پس اين همه بااينترنت کارمي کنيد چي ياد مي گيريد!!
خيال نداشتم ازخرشيطان پايين بيايم!!گفتم :چه يادگرفتني !!دراينترنت کارما فقط چت کردن است وتخت نردبازي کردن!!
کم کم داشت ازحالت صفرخارج مي شد وبه حالت يک وارد مي شد شروع کرد به نخودي خنديدن!!دلم برايش سوخت ولي اصلا حوصله نداشتم وفوري به طرف درراه افتادم!!پشت سرم مي شنيدم که داشت مي گفت اشکال ندارد شنبه مي رويم نمايشگاه!!
اوسا کريم روزشنبه رابه خيرکناد!!

جانشين فرمانده ي کل سپاه:مردم عراق به چيزي جزمردم سالاري ديني رضايت نمي دهند.
بامدادک:اخوي جان گمان مي کرديم فقط سخن گوي مردم ايران باشيد!!

دادستان کل کشور:حمله ي امريکا به عراق ازجمله مقدمات ظهور امام زمان است
بامدادک:لابد باحمله ي امريکا به ميهن آريايي اسلامي انتظاربه پايان مي رسد!!
5/05/2003
آسيب شناسي ترجمه ي واژگان جنسي:چندي پيش درنشريه ي الکترونيکي سقفمطلبي بهداشتي بهداشتي درباره ي رمان سور بز جناب يوسا وترجمه ي جناب کوثري نوشتم اما به رغم آن که چاکرتمامي بهداشتي نويسان عالم ازشمس الواعظين گرفته تا خورشيد آخوند ها هستم به دلم نيامد درباره ي کشتي گرفتن جناب کوثري با واژگان جنسي اين رمان ننويسم!!!
نخست مي پردازم به برخورد جناب کوثري با آلت تناسلي مردان!!!همان گونه که مي دانيد آلت تناسلي مردان ازدوبخش تشکيل شده است نخست همان که مولوي مانند نقل ونبات درشعرهاي اش به کارگرفته است وبخت يارش بود که درميهن آريايي اسلامي کنوني به سر نمي برده است وگرنه انبوه سينه چاکان اش ازدرويش هاي خانقاه وعرفان بازهاي ششدانگ بگيرتا خوانندگان پاپ ينگه ي دنيا محروم مي شدند از مثنوي معنوي وسروده هاي ديگرش!!آري همان کير(خاک عالم!!!) را مي گويم.جناب کوثري به شدت بااين بخش ازعضوشريف رودرواسي دارد!!وانواع بلا ها راسراين بيچاره آورده است:
- به خاطرمردي بزرگش وکمرسفت اش توي دنيا شهرتي به هم زده بود.
- دوباره همان قلقلک خوشايند را درشرمگاه اش حس مي کرد
- زانو بزن.بيا جلو.آهان همين جا.بگيرش هرکاري که مي گويم بکن.بايد کاري کني که آن جورکه مي خواهم بشود.واي به حالت اگرنشود.
(نمي دانم چرا برابر نهادهايي مانند دودول وشامبول به ذهن مترجم نرسيده است!!)
اما جناب کوثري انگار با بخش دوم آلت تناسلي مردان يعني خايه ها هيچ مشکلي ندارد وبي مهابا از آن ها استفاده مي کند:
- کشتن بيشترازمردن خايه مي خواهد.
- هنوز خايه هام جفت شده.
(شايد واژه ي بهداشتي مناسبي پيدا نکرده است!!الله اعلم!!خداوکيلي خيلي بي مزه مي شد بنويسد بيضه هام جفت شد )
درمورد آلت تناسلي زنان اوضاع خيلي بدتراست!!جناب مترجم حتي آن قدرخطرنمي کند که معادلي بهداشتي براي اين فقره ازاندام زنان پيدا کند:
- فکرمي کني اين قدر ....خل ام؟
(سه نقطه هاي مشهور که معرف حضورتان هست؟!!)

درمورد عضو مشترک زنان ومردان هم که کون باشد استادترفندهاي جالبي به کارگرفته اند:
- نشيمنگاه پهني دارد
- سرين مواج اش را به ياد مي آورد

به راستي ترجمه دراين ولايت شغل پرمکافاتي است!!قبول داريد؟!!

راستي يوسا درجايي ازرمان اززبان وفکرتروخيو سربه سر اوسا کريم مي گذارد که خواندني است:
«آخ خداي من يک کاري براي من بکن...براي طرف شدن بااين دختربه کمک تواحتياج دارم.کمکم کن!!» آهي کشيد غرق دراين فکرناخوشايند که آن کسي که به درگاهش التماس مي کرد اگروجودمي داشت لابد دارد ازپشت پرده ي کبودي که کم کم اولين ستاره هابرمتن آن پيدامي شدند باتعجب به او نگاه مي کند
آن هايي که قوه ي تصويرپردازي شان قوي است ازاين تصويربکر چه حالي مي کنند!!
من خودم ياد مردي درشهرمان مي افتم که سه فرزندش را اعدام کرده بودند ومدام سر به آسمان بلند مي کرد وسط ميدان شهرفرياد مي زد«اي خدا تي صبر من بگايم» کسي هم ازملت شهيدپرورخايه نمي کردجلوي اش رابگيرد.گذشته ازهرچيزداشت باخداي اش درددل مي کردديگه!!




سالگرد:امروز صد و هشتاد و پنجمين سال تولد کارل مارکس(۱۸۱۸-۱۸۸۳) رحمت الله عليه (يعني دمش گرم !!)است !!انشا الله اوسا کريم روح اش رالبريز ازرحمت کند وباحوريان بهشتي محشورش اش کند!!بيچاره دراين دنيا که خيري اززندگي اش نديد!!اي خوانندگان فاتحه اي بخوانيدبراي روح آن مرحوم !!انشاالله خدا رفتگان همه رابيامرزد!!

5/03/2003
فاتحه درباغ وحش!!:ديروزجماعت گيردادند که برويم باغ وحش!!ما هم هرچه گفتيم درچنين روزي که نمي دانم وفات کدام امام است بعيد است که بازباشدگوش نکردندوفوري از۱۱۸ تلفن باغ وحش راگرفتند وبه گونه اي مستند ثابت کردند که کاروکاسبي امام پمام نمي شناسد!!خلاصه کالسکه ي عصا شوي کذايي رابرداشتيم والهي به اميد توباعهد وعيال راه افتاديم به سوي باغ وحش!!اي کاش مانند قديما باغ وحش توي خيابان ولي عصرنزديکاي پارک ملت مي بودنه توي پارک ارم درجاده ي کرج!!
داشتيم راه مي افتاديم که زن دايي مادرزن جان(چرتکه بدم خدمت تان ؟!!) ازگرد راه رسيد با کاسه اي پرازباقلي پخته!!براي يکي ازرفته گان اش خيرات کرده بود!!(خدايا چي مي شد همه به جاي خرما ونمي دونم حلوا ،باقلي پخته خيرات مردگان مي کردند!!براي چنين خيراتي حاضرم شونصدبارفاتحه بخوانم باتلفظ اصل عربي!!ناف جنبان وگلو صاف کن!!).کل باقلي راداددست مادرزن جان!!به جان شما تامسير يک ساعتي باغ وحش راطي کنيم ششدانگ حواسم پيش مادرزن جان وکاسه ي باقلي بود!!خلاصه همين که رسيديم ومن مرتيکه بامدادک راچپاندم توي کالسکه ،بخوربخورشروع شد!!هنگامي که به قفس ميمون ها رسيديم هنوزاندکي باقلي ته کاسه مانده بود!!شوهرعمه ي عيال چندتارابراي ميمون ها پرت کرد!!خيلي فرزبودند توي هواقاپ مي زدند ومي خوردند.پوست راهم به بيرون تف مي کردند.پوست خالي هم اگربراي شان مي انداختي درهمان هوا تشخيص مي دادند وزحمت دست درازکردن رابه خودشان نمي دادند!!(بميرم براي حکمت اوسا کريم!!) شوهرعمه ي عيال داشت همين طورباقلي پرت مي کردکه عيال درآمدکه اين ها هم که مي خورند بايد فاتحه بخوانند!!همه زديم زيرخنده!!نگاه شماتت بارهمگي به من بود!!ازنگاه شان مي شدخواند که ازچنين شوهري چنين همسري !!خداوکيلي انتظارنداشتم عيال همچين تيکه اي بيايد!!
راستی اين مرتيکه بامدادک درميان اين همه جانوران فقط به پرندگان وماهي ها علاقه نشان دادوکلي اوه اوه تحويل شان داد!!بقيه انگاربراي اش جالب نبودند.شيرهاي نربيچاره باآن نعره هايي که زهره ي بزرگسالان را آب مي کردکون خودشان رااره کردندنتوانستند حتي نگاه مرتيکه رابه سوي خودشان جلب کنند!!به شامبول اش هم حساب شان نکرد!!ولي بايد مي ديدید قو ها راکه ديد چه دادوبيدادي راه انداخت!!
دست پخت ها!!:اين هايي که نشاني اش رامي دهم دست پخت هاي ديگري است ازخودم!!يکي معرفي کتابي وديگري ترجمه اي:
راه دراز گذار به سوسیالیسم و پرتگاه های آن
سفر به انتهای شب

نامه ي دوست:

موش

هند كشور عجايب دنياست . گروهي در هند موش پرست اند. اين مذهب شان است و معابد مخصوصي هم دارند پر از موش. براي شان غذا مي برندو گل و شير . شير را در تشتي مي ريزند . موش ها هم عين مور و ملخ از تشت بالا مي روند و نه تنها شير مي خورند بلكه بعد از شير و غذا خوردن ، هر از گاهي به پيروان شان لطف مي كنند و از سر و كله اشان بالا مي روند و فضله هاي شان را را برسر و تن آنان مي ريزند . امت هم خوش حال از كثافت سران مذهبي كيف دنيا را ميكنند و بهشت موعود را جاي شان مي دانند .
و اما قبيله اي ديگر در هند زندگي مي كند كه موش خوارند . موش را كباب و يا پخته و مي خورند . داستان هم از اين قرار است كه صد ها سال پيش اين قبيله كشاورز بودند . گندم و برنج مي كاشتند . جايي هم كه رزق و روزي باشد كم كم سر و كله موش هم پيدا مي شود . موش ها اول كوچك بودند ولي در اثر خوردن محصولات كشاورزي اين مردم كم كم چاق و چله شدند و مال مفت خوردن گردن شان و هيكل شان را بزرگ تر كرد و شدند اندازه راسو .( مثل موش هايي كه شنيده ام بعد از انقلاب پر شده در ايران ) محصول اين قبيله را آن قدر خوردند كه مردم از گرسنگي شده بودندني قليان . كم كم موش ها شروع كردند به خوردن خانه هاي چوبي ساكنان قبيله و كار به جايي كشيد كه با وقاحت بچه هاي تازه به دنيا آمده را اگر غافل مي شدند .، موش ها مي خوردند . روزي موش ها تنها بچه نوزاد يك زن و شوهرجوان را خوردند . مادر و پدر آن چنان آشفته و خشمگين شدند كه تصميم گرفتند انتقام خون فرزندشان را بگيرند . چوب و تبر بدست موش ها را دنبال كردند و چند تاي شان را به ضرب چماق كشتند و چون از گرسنگي نايي براي شان نمانده بود به انتقام خون فرزند ،آتش شان زدند و بعد تصميم گرفتند پوست جزغاله شان را بكنند و كبابي حسابي خوردند . هم از گرسنگي نجات پيدا كردند و هم قاتل فرزندشان را كشتند . همسايه هاي گرسنه كه شاهد جان گرفتن آن ها بعد از آن همه گرسنگي بودند . تصميم گرفتند به تلافي آن همه بدبختي و گرسنگي كه از دست اين موجود دزد و بي رحم و خانمان بر انداز و زورگو و قاتل كشيده بودند كار آن پدر و مادر جوان را ادامه دهند چماق ها را برداشتند و افتادند به جان موش ها . موش كشي و موش خوري شده بود كار افراد قبيله موش ها هم كه دوران ديكتاتوري شان تمام شده بود . سوراخ موش را صد تومن مي خريدند و قايم مي شدند اهالي مي دانستند كه موش ها بيشتر در مزرعه هاي كشاورزي سوراخ داشتند . وبه حفر سوراخ ها پرداختند براي پيدا كردن فراريان . كه اين بار اندوخته هاي پر از غله موش ها را كشف كردند . از آن زمان اين قبيله دسترنج زحمت كشاورزي شان نصيب خودشان مي شود . و چون مي دانند كه اگر به موش رو بدهند دوباره زندگي شان ميشود همان فقر و بدبختي صدها سال پيش ، تا موشي پيدا مي شود زود ترتيب كباب كردنش را مي دهند.
و اما در رابطه با موش :
زن ها بيشتر از موش مي ترسند ( حتما حق زن را هميشه خورده اند و قاتل بچه هايشان هم به گواه آن قبيله هندي بوده اند )به همين دليل از موش نفرت دارند .
آن زمان كه كوچك بودم . موش ها هم كوچك بودند و خانم جان مادر بزرگم موش را نمي كشت ولي تا انبر را نشانش ميداد موشه در مي رفت و پشت سرش رو هم نگاه نمي كرد در حالي كه خانم جان آدم مذهبي بود و ماهي يك بار روضه خوان مي آورد و وقتي او روضه مي خواند و از جهنم مي ترساند ملت را و سري هم به صحراي كربلا مي زد و گريه خانم جان را درمي آورد . خانم جان هم به او پول مي داد و هم غذا و ميوه . من جرات نداشتم چيزي بگويم ولي از آن روضه خوان به اندازه موش بدم مي آمد
موش ها گنجينه هاي شان را كه معمولا از زحمت مردم است جايي پنهان مي كنند . خيلي خوب است كه آدم محل اش را كشف كند براي روز مبادا بدرد مي خورد . چون به هر حال بيت المال مردم است .
حالا كه موش هاي پر رو و چاق و چله ام القراي اسلامي را پر كرده اند آيا نبايد به راه حل آن قبيله هم فكر كرد ؟ چون دارد دير مي شود . يك نسل را كه خورده اند . صبر كنيم و بترسيم ناگهان ديدي كه بامدادك هم به دهانشان مزه كرد .؟... اوه ..اوه ..اوه ..

بازگشت به بالا