6/30/2003
روزگار غريبي است نازنين!!!:گاهي که خبرها راکنارهم مي گذاري حيران مي شوي!!مانند اين سه خبر درباره کشورنپال:
* روز بيست و سوم ژوئن زني دهاتي که به تنهايي ازکاربه خانه بازمي گشت دچاردردزايمان مي شود ودرهمان راه کودک اش را به دنيا مي آورد.اما هنگامي که مي خواهد نوزاد رادرآب رودخانه شست وشو دهد نوزادراآب باخود مي برد.مادربيچاره مدتي درميان آب هاي گل آلود به دنبال کودک اش مي گردداما سرانجام نااميد مي شود وبه خانه بازمي گردد.
* درهمان روزبيست وسوم ژوئن مدارس ناحيه اي درمرکز نپال به علت ابتلاي بيش از۳۵۰ کودک به وبا به مدت ۴۵ روزتعطيل اعلام مي شود.
* بازهم درهمان روزبيست وسوم ژوئن گروهاني ازپزشکان ارتش پادشاهي نپال درنبردي با شورشيان مائوئيست درباخترنپال ۸ چريک راازبادرمي آورندو۱۰ نفررادستگيرمي کنند.
دودوتا پنج تا!!!!دوست گرامي ج.حمزاوي مطلبي خواندني برايم فرستاده است:
روزنامه ي ايران چهارم تير۸۲ص هيجده:
علت مرگ دانش آموزدورودي اعلام شد
کميسيون پزشکي قانوني لرستان درنامه اي نظرخوددرباره ي علت مرگ يک دانش آموزدورودي را به دادگستري اين شهرستان اعلام کردوآن را ناشي ازتزريق سرم حيواني به وي تشخيص داد.
فاطمه رضايي دانش آموز دورودي آبان ماه پارسال دراثرتزريق سرم حيواني دربيمارستان شهيد مصطفي خميني دورودجان خودراازدست داد.درگزارش کميسيون پزشکي که دراختيارايرناقرارگرفته است آمده که شرکت دارويي شهيدقاضي تبريزبه ميزان ۳۵ درصد، دونفرازمسئولان شرکت پخش رازي همدان هرکدام جداگانه به ميزان ۲۵ درصد، مسئول داروخانه ي خصوصي دورود به ميزان ۱۵ درصد، پزشکان وقت اورژانس دورودهرکدام به ميزان ۵درصد، بهيارمسئول سرم به ميزان ۲۵ درصدومتخصص داخلي بيمارستان به ميزان ۱۰ درصددرفوت اين دانش آموز مقصرشناخته شدند.
والدين فاطمه رضايي به ايرنا گفتندقراراست براساس گفته ي قاضي شعبه ي رسيدگي کننده ، حکم اين پرونده ظرف سه يا چهارروزآينده صادرشود.


پس ازگذشت نزديک به هشت ماه بررسي، پزشکان قانوني چنان نوشتند که ديديد.اگرحتي شمار«پزشکان وقت اورژانس»رادونفردرنظر بگيريم با جمع کردن درصدهاي تخصيص يافته عددحيت انگيزي به دست مي آيد:

۱۴۵ = ۳۵+۲*۲۵+۱۵+۲*۵+۲۵+۱۰
يعني آقايان پزشک قانوني به عددي فراتراز۱۰۰درصد رسيدند!!۱۴۵ درصد!!
6/29/2003
توپيدن ماندلا به بوش:نلسون ماندلا همچنان به جورج بوش مي توپد واين جورکه بوش مياد!! درنخستين سفر بوش به آفريقاي جنوبي درماه آينده ي ميلادي بيچاره را تحويل نخواهد گرفت.ماندلا به خاطر جنگ عراق جورج بوش رانکوهش کرد وگفت دورزدن سازمان ملل کارزشتي بوده است وهرکسي که صلح طللب باشد آن را محکوم مي کند.
ماندلا پيش ازاين هم بارها به بوش توپيده است.حتي درژانويه ي گذشته گفته بود که طرف عقل درست وحسابي ندارد.ماندلا هفته ي پيش درسفربه ايرلند گفته بود که ايالات متحده وبوش خطري براي جهان وجهانيان اند.
دوست دیگری نامه ای فرستاده است درباره ی نامه ی دوست:
بامداد عزيز فرزين به هنگامي دستگير شد که داشت به يکي اززخمي ها درخيابان کمک مي کرد.درزندان با اين که ماجرارا مي دانستندلاجوردي حکم اعدامش را صادرکرد.چندساعت هم نکشيد که حکم اجراشد.
يادشان زمزمه نيمه شب مستان باد.
ر.م
6/28/2003
نامه ي دوست:ساواك و حكومت ديكتاتوري شاه كار را به جايي رسانده بود كه خسرو گلسرخي و دانشيان را در دادگاه محاكمه و محكوم به اعدام كردند و تمامش را مستقيم از تلويزيون پخش كردند . با اين كار حكومت مي خواست مردم را بترساند كه ديگر كسي از اين جرات ها بخرج ندهد و واقعا چه اشتباه بزرگي كردند .يادم مي‌آيد ساعت پخش محاكمه خيابان ها خلوت خلوت مي شد . دفاعيات گلسرخي و دانشيان حتي موافقان حكومت را هم به فكر واداشته بود. بعد از اعدام آن‌ها بود كه حملات مسلحانه چريكهاي فدايي خلق به اوج رسيد . مرتب در روزنامه خبر حملات را مي‌نوشتند و يا خانه هاي تيمي را كشف مي‌كردند
خواهر زاده زن دايي همسرم ، جواني تيزهوش و بسيار اهل مطالعه بود . فرامرز در ۱۶ سالگي در كنكور معماري قبول شده بود . فرهيخته اي بود . سال آخر بود كه شنيديم فرامرز از خانه رفته و اطلاعي از او ندارند . همان زمان در چند عمليات چريكي روزنامه ها نامش را نوشتند . زن دايي همسرم سخت نگران خواهر زاده اش بود . مي‌ترسيد از يك اعدام ديگر . چون برادرش خلبان نيروي هوايي بود و از افراد رده بالاي حزب توده كه بعد از ۲۸ مرداد اعدامش كرده بودند . نامش منوچهر بود و آن چنان محبوبيتي در ميان دوستان و اشنايان و جوانان داشت كه بعد از اعدامش شايد حد اقل ۲۰۰ نفري ضد حكومت شاه شدند . زماني كه منوچهر را اعدام كردند شايد فرامرز كودك ۴ ساله اي بود ولي تصويري بسيارخوب ازدايي اش در ذهن داشت .
يك روز كه من و همسرم از كار برمي گشتيم با تعجب ديديم كه دري كه از ساختمان به حياط باز مي‌شد و معمولا موقع خارج شدن از منزل از تو قفل مي‌كرديم باز است . من خودم در را قفل كرده بودم . لوازم اطاق‌ها هم مختصري دست خورده بود. چند كشو نيمه بازبود . ولي هيچ چيزي به سرقت نرفته بود . چند شب بعد نيمه هاي شب از پشت بام صداي قدم كسي به گوش رسيد. همسرم كه خواب سبكي دارد بيدار شد و فرياد زد كي اون بالاست ؟تا لباس بپوشد در خانه به صدا در آمد و همسرم ديد ماشين سياه رنگي به سرعت دور شد بلافاصله به كلانتري قلهك تلفن كرد و گفت كه دزد آمده بود و در رفته . افسر كلانتري نام همسرم را پرسيد و بعد گفت نگران نباشيد دزد نيامده . اين قضيه براي ما سوال بزرگي شده بود تا اين كه چند شب بعد كه همسرم داستان را براي دايي اش تعريف مي‌كرد او گفت پي گيري نكن . ساواك به دنبال فرامرز مي‌گردد لابد فكر كرده اند كه ممكن است در منزل اقوام دور مخفي شده باشد . شما تنها نيستيد ما از اين مزاحمت هاسخت به عذاب بوديم مهماني دادن را کنارگذاشتيم چون معمولادر مهماني ها از جكومت بد مي‌گفتيم و مي‌ترسيديم كه مهمانان مان هم به‌خطر بيفتند . مزاحمت هاي ساواك ادامه داشت تا يك شب فرامرز نزديك سينما هما با چند تا از رفقا در يك حمله مسلحانه با وجود رشادت فراوان به ضرب گلوله كشته شد . مجلس يادبودي در خانه گرفتند ولي مادرش تاكيد كرد كه بر خلاف دستور ساواك كه گفته بودند نبايد مجلس ترحيم بگيرند دارد اين مراسم را برگزار مي‌كند اما از كسي هم توقع آمدن ندارد .من و همسرم رفتيم از سر خيابان ساواكي پر بود . معمولا شلوار خاكستري مي‌پوشيدند با کت سرمه اي و يك روزنامه لوله كرده هم دست شان بود . معمولا توي روزنامه اسلحه شان رامي گذاشتند . خانه پر از جمعيت بود مادر فرامرز بي هيچ وحشتي حرف مي‌زد . گفت تنها برادرم را اعدام كردند پسر بزرگم را مثل آب‌كش سوراخ سوراخ كردند . هنوز يك پسر ديگرم و دخترم را دارم . ما دلمان پر از مهر مردم بود و هست . دارم فكر مي‌كنم كه ‌آن روز كه برسد اين‌ها كجاو در چه سوراخي مخفي خواهند شد . و..... كه زنگ در را زدند و خواهش كردند كه مردم بروند . ما به تدريج خانه را ترك كرديم ولي نفرت از ديكتاتور آن چنان در دل همه مان پر رنگ شد كه لحظه اي ترك مان نمي‌كرد .
چند سال بعد فرزين برادر فرامرز هم كه تازه معمار شده بود و ازدواج كرده بود به چريك‌ها پيوست . زمان انقلاب فرزين ومادرش در صف اول بودند و وقتي به سربازخانه ها حمله شد هر دوتاي‌شان مسلح بودند . بعد از انقلاب وقتي دولت خواست كه اسلحه ها را تحويل بدهند فرزين و مادرش جزو اولين كساني بودند كه اسلحه شان را تحويل دادند. زن فرزين حامله بود قرار شد به ياد عموي اش نامش را فرامرز بگذارند . روبروي دفتر كار فرزين يك مغازه لوازم كودكان بود كه فرزين تختخواب بچه اش را آن جا سفارش داده بود . به زنش قول داده بود وقتي به خانه مي‌رود تختخواب را هم خواهد برد. دفتر كارش را ۶ بعد از ظهر تعطيل كرد . خيابان ناگهان شلوغ شد تظاهرات ناگهاني مجاهدين . فرزين به مغازه نرسيده بود كه پاسداران گرفتندش . بدون اينكه حتي اجازه دهند تلفن به خانه بزند به اوين بردندش و همان شب تير باران شد . ديگر پوران خانم پسري نداشت
شنيده ام پير و شكسته شده . ميگويد منتظر است . نمي‌تواند بميرد بايد مثل دفعه اول به ذلت افتادن ديكتاتور رابه چشم ببيند .هر روز براي نوه اش داستان پدر و عمو را مي‌گويد كه چقدر عاشق مردم بودند
بت ها همچنان فرومي شکنند:۲۴ ژوئن صدمين سالگرد تولد جرج اورول بودوفرصتي براي موشکافي درزندگي اين نويسنده ي انگليسي که به خاطر نوشتن «قلعه ي حيوانات» و۱۹۸۴ شهرتي جهان گستريافت وازپس مرگش درژانويه ي ۱۹۵۰ تاکنون ستايش باران شده است.اما اکنون پس ازصدسال که ازتولدش درروستايي درهندوستان مي گذردانگاراسطوره شکنان دست به کارشده اند.به قول خودش«قديسان راهمواره بايد گناه کارشمرد مگربي گناهي شان اثبات شده باشد».
داستان ازاين قراراست که برپايه ي اسنادي جديدجناب آقاي اورول چندماه پيش ازمرگ اش فهرستي حاوي نام ۳۸ هنرمند ومتفکرکمونيست را تحويل وزارت خارجه ي انگلستان داده است(يادآور دوران مک کارتي درامريکا).هم برخي ازنام هاي اين فهرست جالب است (مثل چاپلين)هم تضاد چنين کاري با شهرت ضداقتدارگرايي اورول.ازآدمي که درجنگ داخلي اسپانيا به هواداري ازجمهوري خواهان شرکت کرده باشد ودرگزارش اش ازاين رويداد درکتاب بدرودکاتالونيا به خوبي مي توان انسان دوستي اش رالمس کرد چنين کاري به راستي شگفت انگيز است.البته گزارش هاي راديويي اورول طي جنگ جهاني دوم هم
آکنده است ازناسيوناليسم مبتذل و پايبندي به «دشمن دشمن من دوست من است».
6/26/2003
علوي تبار:حکومت ثمره ي جامعه ي ديني است اگرجامعه روزي به هردليل ديني نبود حق نداريم بااستفاده ازقوه ي قهريه حکومت ديني را برآن غالب کنيم.
بامدادک:بگو به خدا!!!
6/25/2003
ضرورت وبلاگ نويسي:گمانم بيماري وبلاگ نويسي گرفته ام.هرکسي تا مي آيد دوکلمه حرف حساب تحويلم دهد فوري مي گويم برو وبلاگ بزن اين حرف ها رابنويس ملت بخوانند!!يا مي گويم دست نوشته ي حرف هاي ات را بده به اسم خودت مي گذارم تخت سينه ي اينترنت.کاربه جايي کشيده است که هيچ کس جرات نمي کندپيش من دوکلمه حرف حساب بزند.چندي پيش عيال گفت بامدادک رابگذاريم پيش مادرزن جان برويم سينما.گفتم من وجدانم قبول نمي کند.خودش اين کارراکرد.اين شد که به تماشاي فيلم صورتي رفت.شب که خواست ديدگاه اش رادرباره ي فيلم بگويد نگذاشتم !!گفتم بنويس بگذارم اش توي وبلاگ.حالا رفته است که بنويسد.يک ماهي مي شود.گمانم پشت گوش انداخته.ولي من هم همچنان نمي گذارم درباره ي آن فيلم حرف بزند!!!
رفقاي ديگرهم که وبلاگ ندار!!باشند گرفتارهمين برخوردمي شوند.بعضي هاي شان مي گويند چه فايده داردوبلاگ نويسي؟!!بروبابا تو هم دلت خوشه!!
من هم ازرو برو نيستم!!مي گويم اگرفايده ندارد پس خواهش مي کنم نطق شفاهي هم نکنيد!!
به راستي وبلاگ نويسي چه فايده اي دارد؟!!خودمان راسرکارنگذاشته ايم؟!!
به نظرمن اين پرسش ازبنياد نادرست است!!درواقع زيرسئوال بردن عرصه هاي حضورکارنادرستي است!!بايد پرسيدچرابرخي عرصه ها خالي مانده است!!
به هرحال حضوردرتورجهان گستراينترنت راهي است براي افزايش شناخت وبه کاربستن آن درهزارتوي زندگي واقعي.درميان گذاشتن نگاه ويافته هاي خودباديگران حتي بايک نفردراين کره خاکي که باشد به تعامل نگاه ها ميدان مي دهد.براي دگرگون کردن خودوديگران بايد شناخت وهردم براين شناخت افزود.وبلاگ راهي است براي انتشارانرژي!!
مزروعي(نماينده ي اصفهان):متاسفانه بازتاب اعتراضات اخيرايران دررسانه هاي خارجي نشانه ي ناآرامي درايران تبليغ مي شود
بامدادک:دادا جونی!!يه لايحه ببرين مجلس اسمی خيابونی کارگرا عوض کونين.خيابونی آرام خوبس؟!!

احمدعزيزي(شاعر):درمتني که به تقليد ازنهج البلاغه سروده ام ازتکنيک حضرت علي(ع) درادبيات پيروي کرده ام.
بامدادک:خدا خيرتان بدهد اخوي!!
محمدباقرحکيم(درگفت وگو بااشپيگل):قطعا ازهمه ي زنان درخواست خواهيم کردمطابق دستوراسلام سرشان رابپوشانند.اماتصميم آخرباخودزنان است.
بامدادک:کي کار مي کشه به«يا روسري يا توسري»؟اينو بگو حاج آقا!!!

اميرفرشادابراهيمي(ازاعضاي سابق گروه فشار):من نسبت به ارزش ها وبي حرمتي نسبت به آن ها بي تفاوت نشده ام.امروزاگرکسي به امام(ره) توهين کند جلويش خواهم ايستاد.اگرکسي بخواهد به ارزش ها حتي دفاع مقدس توهين کند تحمل نخواهم کرد.
بامدادک:تو هم شفا پيدامي کني اخوي!!فرآيند آگاه شدن براي بعضي ها وقت گيراست!!توکل کن به اوسا کريم!!!
6/23/2003
قابل توجه انجمن حمايت ازحيوانات:چندي است دارم فيلم نامه اي رامي خوانم.تاحالا فيلم نامه نخوانده بودم.براي کساني که وقت ندارندبروندسينما خواه به خاطرکمبودوقت ،خواه به خاطروجودعربده کش هايي مانند بامدادک ،چیزبدی نیست!!اماخودمانیم فیلم نامه نویسی هم راه خوبی برای قلم زدن است.دراین یک کف دست جا هزارجورپشتک واروزدیم زدیم امانوشتن به سبک فیلم نامه نويس ها راآزمايش نکرده بوديم که مي کنيم:
شب ،خارجي ، ميداني درشهرکرج
شب مهتابي.نماي عمومي ازخياباني پرازدحام.اين جا وآن جا ملت آتش روشن کرده اند.جداي ازملت گروهي موتورسوارقمه به دست ايستاده اند.همه سياه پوشيده اند.
خر سپيدي هم حيران وسط معرکه بين دوگروه ايستاده است.عمامه اي سياه سرش کرده اند وحيوان زبان بسته نمي داند دعوابرسرچيست.تابلويي هم به گردن اش انداخته اند که رويش به خط خوش خطاب به سيداولادپيغمبري نوشته اند که حياکند وسلطنت رارها کند!!
موتورسواران:حيدرحيدرحيدرحيدر........
مردم:آزادي انديشه باريش وپشم نميشه.....
سروصداي شعارباعث مي شوددرازگوش بيچاره شروع کند به عرعرکردن!!وجفتک انداختن.
مردم:الاغ جان تشکرتشکر!!
موتورسواران:حيدرحيدرحيدرحيدر.......
موتورسواران مي خواهند به درازگوش بيچاره حمله کنند وباقمه قيمه قيمه اش کنند.نيروهاي انتظامي جلويشان رامي گيرند.
مردم:نيروي انتظامي تشکرتشکر!!
سردسته ي موتورسواران(بابي سيم حرف مي زند):ياسرياسر.رتيل بفرست.رتيل بفرست.تمام.
دوربين انتهاي دوردست خيابان رانشان مي دهد.وانت تويوتايي باسرعت به سوي جمعيت مي آيد.پرچم الله اکبرروي اتاق راننده افراشته شده است وبه شدت تکان مي خورد!!
تامردم ونيروي انتظامي به خودشان بيايندوانت باشدت تمام سپرش را به پهلوي خربيچاره مي کوبد!!خرنقش زمين مي شود وعمامه اش غلت زنان به زير پاي سردسته ي موتورسواران مي افتد.دوربين باحرکت آهسته غلتيدن عمامه رادنبال مي کند.
موتورسواران:حيدرحيدرحيدرحيدر.......

صادق زيباکلام(درگفت وگو باکيهان):همين آقاي سروشکه همه کاره ي انقلاب فرهنگي بودموافق اخراج ها بودومي گفت اين ضايعات انقلاب فرهنگي است.
بامدادک:حالا خودش شده جزوضايعات!!اي کشته که را کشتي.....
6/22/2003
به ياد سعيد سلطانپور:چندروزي است که روزنامه ي ياس نو مصاحبه اي بايکي ازشاگردان شريعتي به نام پرويزخرسندرابه صورت دنباله دارچاپ مي کند.دربخشي ازسخنان اش خاطره اي ازسعيدسلطانپورنقل مي کند.اين روزها سالگرداعدام سعيد است(۳۰ خرداد) يادش گرامي.
نگاه کردم روي ميزوزير تخت رسولي(بازجوي ساواک)کتاب هاي صمدبهرنگي وسعيدسلطانپوربود.به خصوص کتاب هاي شعرسعيدسلطانپور.من همان روزهاسعيدسلطانپورراديده بودم، توي زندان ديده بودم.درحالي که باپاهاي زخمي داشت ازشدت شکنجه خودش را روي باسنش مي کشيدومي رفت جلو.چندبارمعلوم بود پايش راباندپيچي کرده بودند، ولي بازهم خون ازآن ها مي زد بيرون.يکي ازنگهبانان به عنوان شوخي پاشنه ي پوتين اش راگذاشت روي زخم سعيد وپايش راچرخاند، گوشت پاي سعيدزيرپايش جمع شدوگفت:چطوري رييس؟ مثلا مسخره اش کرده بود...
پرويزخرسند: آن روزهاهرکس ازاسلام نااميد مي شدبه طرف مارکسيسم مي رفت.شايدبه همين دليل بودکه رژيم وساواک تامدتي با شريعتي مدارامي کردند.براي اين که خيلي هابه دليل علاقه به شريعتي به طرف مارکسيسم نمي رفتند
بامدادک:خودمونيم اين ساواکيا هم خيلي تيز بودنا!!

آيت الله العظمي صانعي:شما وهرکسي که دراين مملکت ازلحاظ دانش وانديشه وجنبه هاي ديگررشدکرده است همه مرهون خدمات شهدا وبزرگاني همچون شهيدمطهري وشهيد بهشتي است
بامدادک: هرکسي وهرجنبه اي؟!!خالي بندي هم اصولي داردحاج آقا!!
6/21/2003
ابراهيم يزدي:مشارکت کم رنگ مردم درانتخابات مجلس هفتم همچون مشارکت مردم تهران درانتخابات شوراها يک فاجعه ي ملي است.
بامدادک:ابرام جان يعني مي خواهي بگويي هرحرکت مردم که مطابق نظر شماباشد ملي است وگرنه فاجعه ي ملي است؟
من که شگفت زده نشدم:پريشب صدا وسيماي ميهن آريايي اسلامي برنامه اي پخش کرد به مناسبت درگذشت شريعتي.فيلمي ازشريعتي پخش کرددرحال قدم زدن.صداي اش راپخش کرد.مصاحبه اي باپدرش راپخش کرد.خلاصه سنگ تمام گذاشت.گيرم آن چه ازسخنان اش پخش کرد آن هايي بودکه درستايش روحانيون بود. ازآن دسته ازسخنان شريعتي که شعرنيست اما به شعرپهلومي زند.همين هم براي بسياري شگفت آوراست.اما مرابه ياد روزهاي آخرجنگ (ببخشيد دفاع مقدس!!) انداخت که حضرات به ناگاه ملي گراشده بودند وراه به راه سرود«اي ايران »راپخش مي کردند.مي خواستند به ضرب عشق آب وخاک گروهي را به معرکه بکشاننداما ديرشده بود.اينک نيزمي کوشندبه ضرب شريعتي گروهي رابه ميدان بکشانند يا حفظ کنند.اما اين بارهم ديرشده است!!پس فردانيزبعيد نيست همه ي حضرات مصدقي بشونداما بازهم ديراست!!!
با سلام
من اين نامه را براي اين ميفرستم كه اگر مايل بوديد در وبلاگ خود منتشر كنيد.

من در ايالت كاليفرنيا و در شهري كه مركز اين ايالت هست زندگي ميكنم تمام وزارت خانه ها و دفاتر مركزي ادارات دولتي كاليفرنيا در مركز اين شهر قرار دارد. بنا بر اين در طول روز كارمندان دولت كاليفرنيا جمعيت اصلي مركز شهر را تشكيل ميدهند. از دوشنبه آينده يعني ۲۳ جون قرار است كه نمايشگاه بين المللي كشاورزي در ساختماني واقع در مركز شهر برگزار گردد. گروههاي مخالف جهاني شدن (globalization) گروههاي طرفدار حفاظت از محيط زيست و گروههاي مخالف با گسترش كشت محصولات كشاورزي كه در بذر آنها تغييرات ژنتيكي ايجاد كرده اند و .... تصميم دارند كه همزمان با برپايي نمايشگاه در شهر تظاهرت و راهپيمايي كنند.
مسيري كه براي اين تظاهرات و راهپيمايي در اختيار اين گروهها قرار گرفته نقريبا دو جهار راه با محل نمايشگاه فاصله دارد و از هفته پيش پليس ضد شورش مشغول تمرينات فشرده است . از طرف وزيران وزارت خانه هاي مختلف نيز نامه اي براي تمام كاركنان قرستاده شده است كه به آنها توصيه كرده تا در مدت نمايشكاه از رفت و آمد در خيابانهاي اطراف محل نمايشكاه خود داري كنند. ديروز در روزنامه محلي نيز گزارشي بود كه از طرف فرمانداري به مغازه داران خيابانهاي اطراف نيز توصيه هاي امنيتي شده است . به عبارت ديگر دولت كاليفرنيا تلاش ميكند كه مردم كمتر با نظرات گروههاي تظاهر كننده آشنا شوند و همچنين در خبر ها هرچه ممكن است تعداد تظاهر كنندگان كمتر نشان داده شود.
6/17/2003
ويژگي هاي حکومت هاي فاشيستي واقتدارگرا:
* ملي گرايي شديد ومستمر (پرچم بازي،خاک پرستي،نازيدن به نيروي نظامي و بيگانه هراسي کاذب)
* به هيچ انگاشتن حقوق بشروآن را مانع حکومت انگاشتن(درحدسرکوب آزادي خوراک و پوشاک)
* همه ي مشکلات راکاردشمن خواندن (دشمن= دگرانديشان+اقليت هاي قومي +کشورهاي خارجي+اقليت هاي ديني+...)
* نظامي گري و وابستگي به قلدري نظاميان(بخش بزرگي ازمنابع مالي صرف بودجه ي نظامي مي شودحتي اگرملت گرسنه باشند)
* مردسالاري متکي به مذهب وشرع(زنان شهرونددرجه دو به شمارمي آيندوهيچ حمايتي ازآنان نمي شود)
* نظارت شديد بررسانه هاي گروهي(براي انتشارروزنامه وکتاب بايد مجوزگرفت وبستن مطبوعات مثل آب خوردن است)
* توسل به چماق امنيت ملي(نهادمتولي امنيت ملي چيزي نيست به جزابزارسرکوب وپنهان نگه داشتن حقايق)
* همبستگي دين وقدرت(مذهب رسمي پايگاه مشروعيت است وحاکمان نيز پاسداران دين وشرع)
* آزادي بي حدوحصر مافياي مالي واقتصادي(ارقام نجومي اختلاس ها دودازکله مي پراند)
* سرکوب اتحاديه هاي صنفي کارگران وکارمندان(جنبش صنفي چالشي خطرناک براي سيطره ي سياسي مافياي زر وزور تلقي مي شود.معلمي شغل انبيا است اما حق ندارنداعتراض کنند)
* سرکوب روشنفکران وهنرمندان وکنترل شديد دانشگاه ها(آزادي انديشه وپژوهش مخل امنيت ملي تلقي مي شود.)
* جنون مجازات کردن وقوه ي قضايي بي دروپيکر(انباشتگي زندان ها اززندانيان سياسي وغيرسياسي.اعتراف به جرايم نکرده به وفوررخ مي دهد)
* فساد ومحفل گرايي شديد(مافياي سياسي ازمافياي مالي خوراک مي گيرد ومافياي مالي ازامتيازهاي ويژه برخوردارخواهد بود)
* هراس ازانتخابات وهمه پرسي راستين(جلوگيري ازشرکت نامزدهاي واقعي)
6/16/2003
اندرحکايت واژه ها:يکي ازراه هاي گنده سازي مفاهيم وجلب توجه خلق الله استفاده ازواژه هاي قلمبه سلمبه ي بيگانه است که ازفرنگ برگشتگان وفرنگ شيفتگان ازديربازدراين ميدان گاوپيشاني سفيد بوده اند.رييس اداره مي گويد:اسکنر رو دي اکتيو کن اين دوتا فايلو برام مرج کن!!!
اما مذهبيون هم دراين قلمرو سابقه اي ديرينه دارند که نگذاشته اند زيرذره بين برود.قديمي ترين نمونه رامي توان درنمازسراغ گرفت.مادربزرگ بيچاره ام يک عمرواژگاني رابلغورمي کردکه معناي شان رانمي دانست وبسياري نيز هم اکنون راهش راادامه مي دهند.حالا برو بپرس چرافارسي نمي خوانيد مگراوسا کريم فارسي بلد نيست؟!!داستان ساده است آشنايي زدايي يکي ازراه هاي مقدس سازي وکشيدن خط قرمزاست.آن سيد اولاد پيغمبر هم که به لقاالله پرتاب شد گفتندارتحال کرد!!تا مردم گمان کنند مردن اش با مردن مردم عادي تومني نه زار توفير دارد.اين روزها واژه اي بدجوري براي حضرات دردسرسازشده است!!واژه ي انتفاضه!!بسياري نمي دانند که انتفاضه يعني سنگ پراني!!بازهم براي قداست دادن به شيوه ي جديد مبارزه ي فلسطينيان ازخير واژه ي سنگ پراني گذشتند.اما حالا که درتهران هم انتفاضه به راه افتاده است وخرد وکلان سنگ مي پرانندبهشان بگويي اين همان انتفاضه است مي روند توي لک!!
راستي راستي هم انتفاضه اي به راه افتاده است.توي خيابان اميرآباد پيرزني ريگي برمي داردوبادستان ناتوان به سوي آدم آهني ها وموتورسواران پرت مي کندبعد هم پا مي گذارد به فرار.چه فراري!!ديدني!!يک کوچه پايين تر وايستاده است تا نفس تازه کند!!
- ننه توکه مي خواستي ازاين کارا بکني!!لااقل مي رفتي ورزشي مرزشي!!يه خرده بدنو مي ساختي کم نياري!!
- همين دوييدن ورزشه ديگه!!!
فرمانده‌ي نيروي انتظامي :برخي دانشجونماها که تعدادشان محدودوزيرصدنفربودکارهاي خلاف قانون انجام داده وازمحيط خوابگاهي خودخارج شده وخيابان هاي اطراف دانشگاه رابسته بودند.
بامدادک:بعد ازتماشاگرنما وروشنفکرنما چشم ما به جمال دانشجونما روشن!!!
6/15/2003
دستش دردنکنه!!:اين روزها بسيجي هاي اداره همه خواب آلود مي آيند سرکار!!ازبيدارخوابي هاي شب پيش ناي ايستادن ندارند.صبح که رفتم بوفه يکي شان نشسته بود پشت ميز.داشت نان بربري باپنير مي خورد.ازشورش هاي دانشجويي چندسال پيش همديگررامي شناسيم!!من مي دانم چي کاره است او هم به چشم دشمن به من نگاه مي کند.
گفتم: کاروکاسبي خوب بودديشب؟
سرتاپايم راوراندازکرد.
گفت: هرکي گيرمان مي آمد مي زديم!!جايت خالي بود!!
گفتم:قاضي مرتضوي تون سعيد عسگرتونو گرفته انگار!!
گفت:غلط کرده!!سعيد ديشب هم بود!!دستش دردنکنه هرکي گيرش مي اومد مي زد.تازه حاجي بخشي نيومده!!اون بياد همه بايد سوراخ موش اجاره کنند.
چنان با شوروهيجان حرف مي زدکه انگارازعمليات کربلاي شونصد درجبهه ي حق عليه باطل برگشته است!!!
6/14/2003
بهارتهران:تهران بوي بهارمي دهدبوي خوش بهار.محل کارت که وسط معرکه باشد پي مي بري حضرات چقدرزرد کرده اند.تمام کوچه پسکوچه هاي بزرگراه کردستان خيابان اميرآباد ،خيابان شيخ بهايي وبزرگراه آل احمدرابسته اند.دربيشترکوچه هابه نيروهاي ضدشورش برخورد مي کني که مانند آدم آهني اند.روي يال وکوپال شان صفحه هاي فلزي يغور نصب کرده اند ومانند ربات راه مي روند .دوبارکه باتون روي کاپوت خودرو بزنند يا باتون را زير دماغ ات تکان بدهند دوزاري ات مي افتد که بايد برگردي وکوچه ي ديگري راآزمايش کني!!گير گروه هاي فشارکه بيفتي فاتحه ات خوانده است!!آن ها اول مي کشند بعد مي شمارند!!
فناوري پيشرفت کرده است بالگرد هم به ميدان مي آورندچاقو وچماق کافي نيست!!
ولي فايده اي ندارد نفرت پيرمردان راهم به ميدان کشيده است نفرت ازدژخيمان آزادي!!نفرت ازکساني که مردم رادست کم گرفته اند!!
6/11/2003
يادي ازناظم حکمت: به تازگي احمدپوري مجموعه‌اي تازه ازشعرهاي ناظم حکمت را به نام «دنياراگشتم،بدون تو»(نشرمرکز)بیرون داده است.پيش درآمد اين کتاب نوشته‌ي جالبي است از يوگني يفتوشنکو به نام«خاطره اي ازناظم حکمت».دربخشي ازاين پيش درآمد آمده است:
يوري زاوادسکي کارگردان بااستعداداما بسيارسرسپرده دريکي ازشب‌هاي نمايش، جشني بانام«روشنفکران خلاق» به افتخارناظم تشکيل داد.اوخوش آمدي بسيارطولاني باجملاتي بسيارشسته ورفته درست مانند خودش ايرادکرد... ناظم حکمت صبورانه به ستايش هايي که به سويش حواله مي شد گوش داد.اما زماني که نوبت اوبراي سخن راني رسيد.چهره اش درهم رفت ونگاهش سرد وشيشه اي شد.بالهجه ي ته حلقي روسي اش گفت:«برادران!وقتي درزندان انفرادي بودم شايدبيشترين رويايم را تاترمسکوتشکيل مي داد.به ماياکوفسکي وميرهولدفکرمي کردم...رويايم انقلابي خياباني بودکه به انقلاب صحنه تبديل شده بود.امروزدرتاترمسکوچه مي بينم؟هنربي مزه ي خرده بورژوايي که خودش راواقع گرايا بهتربگوييم رئاليست سوسياليستي مي نامد.همراه چنين هنري تادل‌تان بخواهدنوکرمابي راهم روي صحنه وهم پشت صحنه مي بينم.نوکرمابي چگونه مي‌تواند انقلابي باشد؟.قراراست چندروزبعدرفيق استالين راکه احترام بسياري براي اوقائلم ، ببينم.مي خواهم بااورک وبي پرده صحبت کنم.مثل يک کمونيست با کمونيستي ديگر.به اوحتما خواهم گفت که فکري براي اين همه تصويرومجسمه هاي‌اش بکندکه درهمه جاهست.اين خيلي زشت...»
.....زاوادسکي درحالي که سعي مي کردجو راکمي آرام کندگيلاس شامپاني خودراميان انگشتاني که به وضوح مي‌لرزيد بالابرد وگفت«ناظم عزيز!من شکي ندارم که رفيق استالين هم بعضي ازتصويرهايش رادوست ندارد.امامابه اندازه ي کافي رامبراند و رپين نداريم تاازاوتصويرمناسبي بکشند.شايدباورنکنيد که رفيق استالين دلش مي خواهد عشق به استالين راممنوع کند!پس مي خوريم به سلامتي رفيق استالين کمونيست شماره ي يک
ناظم جواب داد:«پس بااين حساب فقطزنداني ها نيستند که شماره دارند»

پس ازاين سخنان حکمت به وي خبردادند که استالين به خاطره پاره اي گرفتاري ها نمي تواند با وي ديدارکنند!!
اکنون چهل سال ازمرگ ناظم حکمت مي گذرد وهنوزکه هنوزاست درکشورخودش ترکيه نمي گذارند شعرهاي اش درکتاب هاي درسي چاپ شود!!حتي دولت اسلام گراي ترکيه با آن دک وپوزروشنفکري اش!!
6/10/2003
ديدي چه خبر بود!!:پريروز چه غوغايي بوده توي مجلس شوراي اسلامي!!فضايي آکنده ازاخلاقيات اسلامي!!خداوکيلي هيچ وقت مذاکرات مجلس اين قدر باحال نبود!!داستان باحرف هاي مزروعي نماينده ي اصفهان شروع شدکه گفت چاقوکش‌ها ريختند توي خيابان!!آخه اين بارنيش چاقو اززيرگوش خود ش ردشده بود!!وگرنه خود دادا جون مي دونه که سال ها است چاقوکش ها خيابان ها راقرق کرده اند!!
امامي راد نماينده ي دست راستي مجلس مثل تمامي دست راستي ها ازتباردايناسورهاي منقرض است اما تيکه ي خوبي آمد براي مزروعي وگفت جامعه ي چندصدايي يعني همين ديگه!! (يادمتلک هاي زوجه افتادم!!!)
البته مزروعي هم ازرونرفت وگفت اين جامعه ي چندصدايي نيست جامعه ي چاقوکش هاست!!اين حرفو که زد يک دايناسورديگرآمد به کمک دايناسوراولي!!وبه مزروعي گفت احمق!بنشين سرجات!!و مزروعي هم گفت احمق خودتي!!چاقوکش!! خودت بنشين!!
اين بار فاطمه راکعي به ياري مزروعي آمد وبه دايناسور دوميه گفت:خفه شو.خجالت بکش.احمق خودت هستي!!(گمانم اين زيباترين شعري باشد که اين شاعره درعمرش گفته است!!)
گيلک ها ضرب المثلي دارند که مي گويد :سگ سگه بگيره راه کولي ره بازبه!!(سگ سگ رابگيردراه براي کولي بازمي شود!!)
تامي توانيد ناخن روي ناخن بزنيد!!!
6/09/2003
نامه ي دوست:هنگام ناهار كافه ترياي شرکت شلوغ مي‌شود جايي خالي پيدا كردم پشت ميز ي۴ نفره . كنار شيخ علي مهندس كه ۲۰ سالي است مهاجر امريكاست و از جزاير قناري آمده نشستم .از هنگامي که رفته حج ريش توپي مي‌گذارد و نمازش ترك نمي‌شود . آن روبرو هم كليولاند نشسته بود سياه‌پوستي اهل جاماييكا و مسيحي . طرف ديگرم ادموند فرانسوي تبار . شيخ علي نگاهي به ساعت كرد و گفت بيرون باران مي‌بارد مجبورم در دفترکارم نماز بخوانم . راستي تو كجا نماز مي‌خواني ؟ گفتم هيچ جا . نماز نمي‌خوانم پرسيد چرا ؟ گفتم مذهبي كه امينه لاوال را ميخواهد سنگسار كند به جرم اين كه ازدواج نكرده حامله شده و قوانين‌اش زن ستيز است و توهين كننده به زن ، بايد احمق باشم كه اصول دين اش را رعايت كنم سكوت كرد ولي ادموند و كليولاند با تعجب نگاه‌ام كردند براي‌اشان توضيح دادم در مورد امينه و توصيه كردم كه اگر مايل اند بپيوندند به آن هايي كه به وسيله پست الکترونيکي به دولت نيجريه اعتراض كرده اند . ادموند گفت حتما نامه مي فرستد كليولاند بالاي منبر رفت كه در مسيحيت اين حرف‌ها نيست و داشت تبليغ مي‌كرد كه دويدم وسط حرف‌اش . گفتم بهتر است زياد مدافع مسيحيت نباشي هنوز دنيا حكومت كليساها را فراموش نكرده به هر ديني كه نگاه كني يك جايش مي‌لنگد . ادموند حرف مرا تاييد كرد . شيخ علي دلخور شد و كليولاند مي‌خواست دلداري اش دهد. شروع كرد به گفتن اين‌كه بايد اهل هر مذهبي قوانين‌اش را رعايت كنند حالا اگر در اسلام اين مساله گناه بزرگي است بايد مراعات كنند كه زنان حامله نشوند ادموند گفت آن زن كه به تنهايي حامله نشد مردي حامله اش كرد آيا آن مرد هم سنگسار مي‌شود ؟ شيخ علي جواب داد نه . چرا بايد سنگسار شود ؟ او تنبيه ديگري دارد كه مرگ نيست . كليولاند خنديد و گفت :
در جاماييكا اگر مرغي مانند خروس بخواند همان‌روز سرش را مي‌برند و اهل خانواده سوپ مرغ خوش‌مزه اي خواهند خورد
ادموند گفت :
اگر خروس مثل مرغ قد قد كند چكارش مي‌كنند ؟
گفت :هيچي به اش مي‌خندند براي اين مرغ را مي‌كشند كه زن‌ها حدشان را بدانند . اين مقايسه را بي جواب نمي‌توانستم بگذارم .گفتم :
مثل اينكه موافقي با سنگسار امينه ؟ خوب است كه در زمان مريم مقدس به دنيا نيامده بودي و گرنه تو هم خوب مي‌داني كه پدر مسيح مقدس يوسف نجار بود نه خدا .
ادموند از شدت خنده داشت ميرفت زير ميز
6/03/2003
به گمانم بازقلب رهبرجريحه دارشده!!!:هربارکه به سلماني مي روم فوري حرف حاضران سياسي مي شود.شايد به خاطر کيف وروزنامه اي که به‌ دست دارم يا به خاطر دک و پوز به اصطلاح روشنفکرانه (با اجازه ي برادرشريعتمداري وکيهانيون!!!).
چند روزقبل هم پيش ازآن که غروغر عيال آغازشود و تيکه بياندازد که باسلموني ات دعوات شده؟ خودم رفتم به سراغ سلماني محله!!!وارد که شدم جماعت داشتند درباره ي فوتبال حرف مي‌زدندوقرمزته وآبيته!!يکي شان مي گفت: مرد حسابي مي‌دوني چرا آمريکا به ايران حمله نمي کنه؟!!به خاطرآن که ايران سلطان داره!!اونم کيه؟!!!علي آقا!!(منظورش علي پروين بود نه این يکي علي که سلطان اصلي است!!!)
پنج دقيقه اي ازورودم نگذشته بود که فوتبال راکنارگذاشتند ورفتند سراغ گران شدن نان.قيمت قديم وجديد انواع نان ها را مي گفتندازسنگک ولواش بگير تا بربري وتافتون!!
يکي شان هم مي گفت :خدا بهمون رحم کرد که آقا گفته امسال سال خدمات رساني به مردم است!!بايد ازهمان موقع مي فهميديم کاسه اي زير نيم کاسه است!!
درهمين گير وداربود که ناگهان درآرايشگاه بازشد وجواني خودش رابه درون انداخت.ازترس داشت مي مرد.نفس نفس مي زد.ياد بچگي افتادم که گاهي درکناردريا مي ديدم شانه‌به‌سري براي فرار ازچنگ قرقي تيزبالي (به قول گيلکها واشک)خودش را به زير پاي آدم مي انداخت.همان نگاه هراسان .همان سينه‌اي که تندتندبالا پايين مي رود.کلاه قرمزي مانند کلاه رانندگان مسابقات اتومبيل راني به سر داشت وشلوارجين رنگ و رو رفته اي به پا.ريش اش هم بافه اي بود آويزان اززير لب پاييني اش.
انگارگشت نيروي انتظامي راه افتاده بودوجوان هاراازسرکوچه ها جمع مي کرد.سلموني رفت بيرون سروگوشي آب داد واوضاع که آرام شد پسرک راراهي کرد.بيرون که داشت مي‌رفت کلاه راازسرش برداشت وزيرلب گفت: آدم بره توي خونه بشينه بهتره!!سلموني هم که انگارداغ اش تازه شده باشد مي گفت: به گمانم باز قلب رهبرجريحه دار شده!!مي گفت :سراسر محل راقاچاق فروش وساقي برداشته کسي کاري به کارشون نداره.اما مي‌آن اين طفلکي ها را مي گيرند که نه تفريحي دارند نه کاري!!!يکي اين جاست تابلو تابلو!!!اگه بگيري بچلونيش يه من شيره ازش درمي آد.راس راس برا خودش مي گرده وجنس مي فروشه!!به گمانم بازقلب رهبرجريحه دارشده!!!
6/02/2003
نامه ي دوست:امان از كار كردن در امريكا ...يك ماه است كه شرکت قرار دادي بسته و در مدت بسيار كم بايد كار بزرگي را تحويل بدهيم همان روز اول در جلسه گفتم كه محال است با اين نفرات كمي كه در اختيار دارم بتوانم اينهمه قطعه از آزمايشگاه بيرون بفرستم . مسولان قسمت‌هاي ديگر هم همين را گفتند . ولي كو گوش شنوا ؟!! مسوول فروش گفت :قرار داد را بسته ايم . اگر نتوانيم آماده كنيم در اينجا را بايد تخته کنيم و ۵۰۰ نفر بي‌كار مي‌شوند . ولي هر قدر اضافه كار بخواهيد اشكال ندارد .
از همان روز دست به‌ كار شديم . روزي ۱۲ ساعت و هفته اي ۶ روز . همكارانم با دم‌شان گردو مي‌شكنند . چون در هفته ۳۲ ساعت اضافه كار كه يك برابر و نيم ساعت عادي است به حقوق اضافه شده .
ازكار که برمي گردم ناي حرف زدن هم برايم نمي‌ماند . همسر هم طلب‌كار كه اين چه زندگي‌ست ؟آن‌ قدر خسته بر مي‌گردي كه حال سينما رفتن هم نداري . من هم هي قول مي‌دهم كه تا اكتبر صبر كن درست مي‌شود ...
تا ديروز كه رييس‌ام ديويد آمد با خوش‌حالي كه كارها خيلي خوب پيش مي‌رود و تشويق‌نامه‌اي را همراه با يك چك را از طرف شرکت به من داد . تشكر كردم و پرسيدم كه :اين كدام كشور بدبختي بود كه اصلا دستگاه‌هاي ارتباطي مدرن نداشت و اين‌همه به شرکت ما سفارش داد . از طرفي در تعجبم كه اگر اين كشور اين‌همه پولدار بود كه اين‌همه هزينه را بتواند بپردازد چرا سالها پيش اين‌ كار را نكرد .
ديويد گفت طرف معامله عراق است كه به‌ سرعت دارد مدرن مي‌شود و ارتباط‌هاي ماهواره اي در تمام سيستم‌هاي‌اش خواهد بود ...
اه از نهادم برآمد. خشكم زد . تشويق‌نامه انگار توهين نامه اي بود برايم. چشمانم خيس شد از اشك .ديويد ناراحت شد پرسيد :
چه شده ؟ حالت خوب نيست ؟
گفتم :متاسفم براي خودم . تو مي‌داني كه چقدر شنبه يكشنبه ها را رفتم براي راه پيمايي ضد جنگ . چقدر از اين جنگ بيزار بودم . حالا من بايد عاملي باشم براي اهداف همين جنگي كه از آن بيزار بودم ..حالم دارد از خودم و اين تشويق‌نامه به‌ هم مي‌خورد و......
ديويد شروع كرد به ‌آرام كردنم :
بيا اينطور فكر كن كه تو داري براي آباد كردن همان كشور فعاليت مي‌كني كه اين‌ها خراب كرده اند . تو كه بمب نمي‌سازي تا اين‌همه ناراحت باشي يادت هست عراق چقدر ايراني را كشت در جنگ ۸ ساله ؟اگر اين قرار داد نبود بايد عده زيادي را بيرون مي‌كردند .شرکت جان گرفته . كار تو باعث مي‌شود مردم عراق راحت تر زندگي كنند و .....
ياد خانم جانم بخير .. هميشه ميگفت :
زياد بگي از چيزي بدت مياد اونوقت سرت مياد .



6/01/2003
سه گانه :سه روايت عادي زندگي مي‌تواند داستان جالبي پديد آورد!!

روايت ۱:پس از خانه تکاني‌هاي نوروزي هرج ومرج فراواني درخانه ها پديد مي‌آيد.دفترچه ي بيمه‌ي عيال گم مي‌شود.کمربند من بيچاره اززير تخت سردرمي‌آورد.خلاصه بلبشويي مي‌شود که بيا وببين!!!ازجمله امسال کمد اين بامدادکوچولو(مرتيکه‌ي سابق!!) را جابجا کرديم وناچار شديم عکس دونفره‌ي عروسي‌مان را که مي‌رفت پشت کمدازديوارپايين بياوريم!!(ازهمان عکس هاي کليشه اي که لابد ديده ايد!!!).ازبخت بد همان هنگام يادمان رفته ميخ مربوطه را هم دربياوريم!!(نگران سوراخ ديوارنباشيد!!اگرمستاجر حرفه اي بوده باشيد بايد بدانيد که خداخميردندان راآفريد!!).خلاصه ميخ کذايي رفت پشت کمد.من هم علي‌رغم غرغرهاي گسست‌ناپذير عيال همت نکردم بروم ازانباري خانه که به کمد آقاي ووپي مي‌ماند(چه کارتون باحالي بود اين کارتون تنسي تاکسيدو و چاملي!!) ميخ بردارم بياورم!!وعکس بيچاره همان طور پشت ميزتوالت(اين هم شد اسم!!) عيال خاک خورد!!
روايت ۲:من وقتي هرماجراي وحشتناکي براثر غفلت پدر ومادربراي کودکان پيش بيايدفوري براي عيال تعريف مي کنم که حواس‌اش رابيشترجمع کند.چندروزپيش يکي ازدوستان مي‌گفت که پسر کوچک اش ميخي رابلعيده است.خيلي دلم سوخت اما ازيادم نرفت که داستان رابراي عيال تعريف کنم!!
روايت ۳:داستان رابراي عيال که تعريف کردم جيغي کشيد کلي رنگ اش پريد اما سرآخرخودش راجمع وجور کرد وگفت به دوست ات بگونگران نباشد به بچه سيب‌زميني وکره بدهد(ازنسخه هاي مادرزن جان) اما خدا وکيلي ميخ راهم پس ازدفع براي توبياورد تا اين عکس را به ديواربزنيم!!

به جان شما نه ،به جان خودم !!کلي خنديدم وخيال دارم امشب هرجوري شده ميخ بخرم وبه خانه ببرم!!خداوکيلي متلکي به اين خوش ساختي نازشست که نداشته باشد به کرگدن وارگي هم ميدان نمي دهد!!!
خوش به حال اوسا کريم:کساني که درتهران زياد با اتوبوس اين ور آن ور مي‌روند بسيار ديده‌اند که کسي شروع مي‌کند به صلوات گرفتن ازخلايق!!براي سلامتي خودتان و خانواده‌اتان !!براي شفاي بيماران !!براي پيروزي اسلام و مسلمين!!
ملت هم که همگي خسته شده‌اند ازاين بازي‌ها دربيشترموارد اعتنايي نمي‌کنند وحتي چرت‌شان هم پاره نمي‌شود.اماديروزبراي نخستين باربود که مي‌ديدم ملت صلوات فرستاد(حتي خود من!!) وپشت بندش ارکسترقهقهه اتوبوس رالرزاند!!صلوات‌گير که قيافه ي ژوليده‌اي داشت وکراوات سبزرنگ پرچين وچروکي هم به گردن‌اش آويزان،خيلي جدي و با صدايي رسا فريادزده بود براي سلامتي خدا صلوات بلندي ختم کن!!!

بازگشت به بالا