3/30/2004
به دادعطرمشهدي برسيد!!:«اين بو را حس مي كني؟حس نمي كني؟ناپالم، پسر.هيچ چيزديگري درجهان چنين بويي ندارد.چه كيفي مي دهد بوي ناپالم را اول صبح احساس كردن.»
اين سخنان سرهنگ بيل كيلگور درفيلم«اينك آخرالزمان»(1979) است. اما به تازگي انگارناپالم رقيب گردن كلفتي پيدا كرده است كه بعيد نيست بازار عطر مشهدي خودمان را هم كساد كند!!ادكلني به نام اسامه بن لادن پرفروش ترين ادكلن پاكستان شده است.اميدوارم دست اندركاران مملكت گوش به زنگ باشند كه مبادا جمعيت ذوب درولايت ازعطرمشهدي دست بردارند به سراغ ادكلن اسامه بن لادن بروند!!خدا آن روز را نياورد!!مي گويند روي شيشه ي ادكلن هم عكسي از بن لادن با تبسمي مومن كش نقش كرده اند وپشت سرش هم عكس محوي ازآسمان خراشي غرق دردود به چشم مي خورد،لابد داستان 11 سپتامبر.زيرشيشه هم نوشته اند« فرآورده هاي اسلامي»!!!
با توجه به اين حديث نبوي كه«درجهان فقط دوچيزرا به راستي دوست مي دارم : زن وعطر» هرچه زودتر بايد به داد عطر مشهدي رسيد!! و توطئه ي جديد استكبار را خنثي كرد!!
3/29/2004
مرتضوي را صادر کنيد!!:انگارآزادي مطبوعات جزو صادرات دموکراسي به عراق نيست.جناب پل برمر ،ولي فقيه عراق به تازگي دستور به تعطيلي هفته نامه اي درعراق داده است.ايشان گفته اند که مقاله هاي اين جريده خشونت عليه ي نيروهاي آزادي بخش را افزايش داده است. سربازان ارتش آزاديبخش هم کله ي سحر دفتر اين جريده را لاک ومهر کردند ونگذاشتند که نويسندگان قلم به مزدش وارد محل کارشان شوند.
ولي فقيه عراق اين هفته نامه را به مدت ۶۰ روز تعطيل کرده است.گويا درمملکت برادر عراق هنوز واژه اي به نام موقت معناي خودش را ازدست نداده است و داراي حد وحدودي است.
البته دير نيست که ملت عراق نيز القاضي المرتضوي خودش را پيدا کند.اگر هم پيدا نکرد
مي توان قاضي مرتضوي را فرستادکه هم به زيارت بلاد متبرکه برود وهم قاضي پروري کند.
هفته نامه توقيف شده ي عراقي چندي پيش مقاله ي چاپ کرده بود به نام «برمر در راه صدام».خداوکيلي با جريده اي به اين پررويي چه کار بايد کرد غير از تعطيل کردن؟!!
3/28/2004
شب پنجم انستيتو گوته:دراين وانفساي بي روزنامه گي اگر امام زاده اينترنت را هم نداشتيم دق کردن روي شاخ اش بود!!سواي امام زاده اينترنت خدا پدردست اندرکاران روزنامه ي شرق راهم بيامرزد که درواپسين روزهاي سال ويژه نامه ي پرملاطي بيرون دادندکه خوراک اين روزهاي تعطيل است.يکي از مقالات جالب ويژه نامه ي شرق گزارشي است درباره ي شب شعر معروف انستيتو گوته که آدمي به نام سهيل آصفي نوشته است.دراين گزارش نويسنده نگاهي به ۱۰ شب شعردرانستيتو گوته انداخته است وپس ازآن که درباره ي سخنان وسخن رانان هرشب مي نويسد از حال وروزکنوني شان هم چند خطي مي نويسد.فلاني هنوز هست .بهماني به رحمت ايزدي پيوسته است وازاين حرف ها.تنها درمورد شب پنجم نمي تواندچنين کاري کند!!لابد درخانه اگر کس است يک حرف بس است!!

« و اما اين شب همان شبي است که ياد ياران را زنده وتلخاي دوزخ رادرهررگ بازماندگان آن شب مي دواند.شب باراني دلتنگ، آن كه ازديده رفته، اما همچنان درخاطر ودردل مانده است،دراين شب سعيد سلطان پور كه تازه اززندان آزاد شده، به انستيتو گوته مي رود وشعرهاي بسيار تندي را برضد استبداد مي خواند وفضا شديدا تحت تاثير كلمات آتشين او قرار مي گيرد..»
3/27/2004
بامدادک در ديار زاينده رود: کي گفته اصفهان نصف جهان ؟!!
درست ترش اينه اصفهان شهر ژيان!! از سر وکول اين شهر دارد ژيان بالا مي رود !!علت اش را که از باباجونو پرسيدم گفت برو از قاصدک يا پدرام بپرس!!البته براي من که بد نبود بعد ازآشنايي بااين همه ماشين از پرايد وپاترول بگير تا پيکان و رنو چشم مان به جمال ژيان هم روشن شد!!اصفهان غير از ژيان پر از جاهاي ديدني است.حيف که خيلي شلوغ بود.باور نمي کنيد بستني فروشي ها هم مثل نانوايي صفي بود!!راه بندان هم که غوغا مي کرد.چس مثقال راه ،دوساعت آدم را معطل مي کرد.
گل سرسبد اصفهان ميدان نقش جهان است که مثل ميدان توپخونه ي تهران اسم اش را گذاشته اند ميدان امام .البته مردم به پشم شان هم نيست وبه همان اسم قديم صداي اش مي کنند.بهترين چيز اين ميدان نقش جهان مي دانيد چيست ؟درشکه هاي اسبي!!دوبار سوار شديم!!هرچه پيله کردم نتوانستم بيشترش کنم!!درشکه هم صفي بود.اگر گذارتان آن جا افتاد حتما سوار شويدفقط يادتان باشد که اين اسب هاي بي تربيت وسط دويدن ممکن است گلاب به روي تان نسيم دلنوازي هم نثارتان کنند!!(هروقت که پي پي مي کنم بابايي مي گويد گربه خوردي؟!!اگر من گربه خورده ام پس اين اسب ها کفتار خورده اند!!).

سواي درشکه که خيلي با حال است کاخ عالي قاپو هم بدک نيست!!بزرگ ترها مي گويند شاهکار معماري اين کاخ دراين است که از جلو دوطبقه به نظر مي رسدازبغل سه طبقه از پشت نمي دانم چند طبقه ودرواقع نمي دانم پنج يا شش طبقه است.اين همه پنهان کاري نوبره والله!!!يک راه پله هاي پيچ درپيچي دارد که بيا وببين.نمي دانم اين پادشاهان صفوي چرا برايش آسانسور نگذاشته بودند!!خودشان با آن کون گشادي بي مانندي که داشتند چگونه ازاين همه پله بالا مي رفتند!!البته من که درتمام مدت روي شانه هاي بابايي جا خوش کرده بودم !!بيچاره گمانم ديسک کمر گرفته باشد.از همه مسخره تر هم اين است که عکس دوتا آخوند را هم زده بودند دوطرف عالي قاپو!!يکي شان هماني بود که بازهم امسال هنگام تحويل سال آمد کلي درباره ي نهضت نمي دانم چي چي رساني درفشاني کرد!!آن يکي هم هماني است که وقتي از تهران بيرون آمديم از کنار مرقدمطهرش ردشديم!!(هنگامي که از جلوي مرقد رد مي شديم بابايي با صداي بلند گفت السلام عليک يا روح الله!!نمي دانم چرا همه خنديدند!!)


تا يادم نرفته بگويم که محوطه ي چمن ميدان نقش جهان هم جان مي دهد براي بدوبدو و توپ بازي !!پروانه ي بيچاره اي هم اسير اين ميدان شده بود که هرچه دنبال اش کردم نتوانستم بگيرم اش!!( قصدي بدي نداشتم مي خواستم از زندان اين ميدان خلاص اش کنم!!)

از جاهاي ديدني ديگراصفهان هم هشت بهشت وچهل ستون است ( درست يادم نيست شايد هم هشت ستون وچهل بهشت بود!!).توي يکي ازاين ها موزه ي خيلي با حالي بودپر از خنجر وشمشير وابزارهاي قديمي.بابايي سپري را نشان داد وگفت که دردوره ي صفويه هم مردم آنتن بشقابي براي دريافت برنامه هاي ماهواره استفاده مي کردند وبراي آن که آخوندها نفهمند آن ها را به شکل سپر مي ساختند!!( اون جاي باباي دروغ گو!!) .نقاشي هاي ديواري بزرگي هم ديديم پر از صحنه هاي شادخواري وپايکوبي وزناني که ممه اشان پيدا بود!!بابايي مي گويد آي کون حضرات مي سوزد از اين که نمي تواننداين نقاشي ها را خط خطي کنند!!بابايي مي گويد ديوان مثنوي مولوي هم پر شامبول است وحضرات نمي توانند سانسورش کنندوباز هم کون شان مي سوزد!!(حالا اين حضرات کي هستند؟!!!)



اگر به اصفهان رفتيد باغ پرندگان را هم ازدست ندهيد.من که از ديدن شترمرغ وپليکان وپرنده اي به نام توکان خيلي حال کردم.منقار اين توکان را انگار با قلم نقاشي کرده بودند!!
اين شهرهايي که ازوسط شان رودخانه مي گذرد خيلي با حالاند مثل اصفهان که ازوسط اش زاينده رود مي گذرد وکلي پل قديمي وجديد دارد.شب رفتيم قايق سواري روي زاينده رود.باقايق پدالي دونفره.ماماني خيلي ترسيده بود.من اصلا نترسيدم.تا جلوي سي وسه پل رفتيم.آي سنگ انداختم توي زاينده رود.بابايي مي گفت اگر ازسنگ انداختن دست برندارم وقتي به تهران برگشتيم مرا به حماس كرايه مي دهد!!

دوتا جاي ديدني اصفهان هم که تقريبا پرت افتاده است آتشگاه ومنار جنبون است.منارجنبون خيلي باحال است مرد سبيلويي( مردهاي اصفهان خيلي عشق سبيل اند!!) مي رود توي يکي از مناره ها وتکان اش مي دهد آن يکي مناره هم خود به خود تکان مي خورد.منارجنبون چايخانه ي باحالي هم دارد.اهل قليون و چاي دارچين وزرشک وهزارتا چاشني ديگر مي توانند بروندآن جا براي خودشان صفا کنند. آتشگاه هم خيلي قشنگ است آتشکده زرتشتيان است که کلي قدمت دارد.

روز آخر مي خواستيم کليساي وانک را هم ببينيم که گفتند تا هشت شب باز است وازدست اش داديم .گمانم آن جا هم جاي قشنگي باشد!!
3/19/2004
نوروزتان خوش:بامدادک هستم اين باباي ناقلا هم هرچي کار سخت دراين جهان بي دروپيکر است مي اندازد روي گرده ي فسقلي ما !! يکيش همين تبريک سال نو گفتن!!نمي شود که آدم حرف پدرش راشهيد کند که!!! مي شود؟!!چاره اي نيست اول اش رفتم دنبال عکسي خوشگل وبهارانه که اين عکس گيرم اومد اميدوارم خوش تان بيايد!!!


بعدش هم رفتم دنبال شعري مناسب که درنهايت شعري از نيما(پدرمي گويد آدم گنده اي بوده !!راست ودروغش با خودش!!) پسند افتاد که پر بدنيست!!
اميدورام سالي خوش داشته باشيد و پرازشادي.


بهار

بچه ها! بهار!
گل ها واشدند
برف ها پا شدند
ازروسبزه ها
ازروي کوهسار
بچه ها!بهار!

داره رو درخت
مي خونه به گوش
«پوستين را بکن
قبا را بپوش»

بيدار شو ، بيدار
بچه ها ! بهار!

دارند مي روند
دارند مي پرند
زنبور از لونه
بابا از خونه
همه پي كار
بچه ها!بهار!

(نيما يوشيج)
چس ناله هاي نوروزي!!: نمي دانم چرا درآستانه ي سال نو آدم بيشترسنگيني بار هستي را حس مي کند(کوندرا بازي؟شايد!!!).هوا تازه تر مي شود به ويژه در اين تهران خراب شده که همه از دوسه روز پيش فلنگ را مي بندند دبرو که رفتي به زادگاه وپادگاه وشهرهاي تفريحي، اما باز هم انگار وزنه اي سنگين به قفسه ي سينه ي آدم آويزان مي شود وهي دراندروني تن آونگ وار نوسان مي کند.مواظب نباشي شايد تلو تلو بخوري وجماعت گمان کننددمي به خمره زده اي.احساس گذرايي است اما هست ،نمي شود زيرسبيلي ردش کرد.درمواقع ديگر سال هم هست ولي درآغاز سال نو انگار پررنگ است(به حق چيزهاي نشنيده؟شايد!!).نگاهي به پشت سر مي اندازي مي بيني درپس اين همه سال تازه داري تاتي تاتي كنان چگونه انديشيدن ،چگونه نگريستن،چگونه سخن گفتن،چگونه دست به کار شدن و چگونه وصف حال خودگفتن را ياد مي گيري.پيش خودت مي گويي نکند اين همه سال که رفت باد هوا شده باشد.مي ارزيد که اين همه سال بگذرد وتازه اندک اندک توازني به هستي ات راه يابد؟از خودت مي پرسي اگراين گونه نمي آمدم وآن گونه مي رفتم چه مي شد؟فرقي نمي کرد؟اگردرروستايي مانده بودم وچوپاني مي کردم چه مي شد؟اگرمانند پدردردوازده سالگي مي رفتم ماهي گيري پيشه مي كردم دردل خزربهتر نبود؟آيا زيستن دراين شهر بيغوله ودست وپازدن درتاروپود ديوان سالاري ،حراج كردن جان وروان نيست؟گاهي هم آدم به خودش مي گويد نکند هنگامي که به دنيا مي آييم آگاهي وتوازن کامل داريم وزندگي چيزي نيست جز ويران شدن اين آگاهي وتوازن!!
3/17/2004
سجادسوري!!:ديروزبلبشويي بود درميهن آريايي اسلامي که بيا وببين!!وفات امام سجاد که با ترقه بازي که چه عرض کنم بمب بازي شب چهارشنبه سوري قاطي شود همين مي شود ديگر!!ديروز همه همکاران زود از اداره جيم شدندکه گير بمب بازي هاي ملت به پا خاسته نيفتند.اما من ناچار بودم بمانم کارهاي تلمبار شده ي آخر سال را راست وريست کنم.هنگامي که از اداره بيرون آمدم ساعت حدود هفت غروب بود.هنوزخيابان ها مانند جبهه هاي حق عليه باطل نشده بود. تک وتوکي صداي ترقه مي آمد .توي خيابان شيراز عده اي جمع شده بودند وبوفه اي(اسم بوفه که مي آد کمرم درد مي گيره!!پدرخانه تکاني بسوزه!!) کت وکلفت را آتش زده بودند وپايکوبي مي کردند.وقتي رسيدم به چهارراه نظام آباد اوضاع خيلي قاراشميش بود.درست سرچهارراه حسينيه اي داشت براي امام چهارم نوحه خواني مي کرد .بغل گوش همين حسينيه چندتا جوان با موهاي دم اسبي وريش هاي دل پيرو لاستيکي را وسط خيابان آتش زده بودند.هوا پر شده بود از بوي لاستيک ونوحه وصداي ترقه!! به اين مي گويند ترش تره!!برادران نيروي انتظامي هم يکي از اين اتاق هايي را که به صورت کاروان به ماشين هاي سفري وصل مي کنند(روي اش به زبان فرنگي نوشته بود گولدن کاروان!!!) گذاشته بودند سر چهارراه وهرچندگاه حمله مي کردنديکي از جوان ها را مي گرفتند ومي بردندتوي کاروان ودراين واپسين روزهاي سال نهضت خدمت رساني به مردم به خدمت شان مي رسيدند(خداوکيلي الان که سال دارد به پايان مي رسد مشخص شده است اين نام چه قدر تخماتيک بوده است!!).جالب اين جا بود که ملت هم دور کاروان جمع شده بودند واز پنجره ي پت وپهن اش نحوه ي خدمت رساني را تماشا مي کردند.يک عده ،بيشتر زن ها ،مي گفتند« بزنيد ذليل شده هارو بند دلمون پاره شد».عده اي هم مي گفتند« اين بيچاره ها چي كاره اند بريد ترقه سازهاي اصلي را بگيريد» واز اين حرف ها.شده بود عين تئاتر خياباني!!سرانجام يكي از برادران نيروي انتظامي كه ابزار خدمت رساني(همان باتوم خودمان!!) را زير بغل اش زده بود پرده را كشيد(رنگ جگري پرده هم خيلي جالب بود!!).حالا ديگر سايه ي برادران را مي توانستيم ببينيم كه داشتند خدمت رساني مي كردند!!
خوش بختانه صحيح وسالم رسيدم به خانه ي مادرزن جان!!(البته يک جا که بمبي انداخته بودند اگر يک دقيقه زودتر رسيده بودم همان بلايي سرم مي آمد که سر بازيکن تيم فوتبال کره ي شمالي دربازي با ايران آمد!!)خداراشکرفقط ازدودش نصيب برديم !!حتي يك دانه خش هم برنداشتم!!البته درخانه ي مادرزن جان هم اوضاع دست كمي از بيرون نداشت!!بامدادك چنان داد وفريادي راه انداخته بود كه بيا وببين!!توي حياط آتش درست كرده بودندواين مرتيكه هم از روي اش مي پريد ومي گفت:«زرد مني!!».مادرزن جان مي گفت اول که آتش راروشن کرديم مي گفت «کباب!!کباب!! » انگار ياد شمال و آقا جونو(پدر من) افتاده بود.دراين ميان واژه ي تازه اي هم ساخته است به ترقه مي گويد«دنگي!!».البته ترقه را هم بلد است اما هنگامي که تلنگ اش درمي رود مي گويد ترقه ترقه!!
خلاصه اين مرتيکه عين سرخ پوست ها شده بود وتمام سر وصورت اش رادوده مالي کرده بود.راستي کلمه ي چهارشنبه سوري را هم ياد گرفته است.راه به راه مي گويد« چهارشنبه سوري دنگي!!»
3/16/2004
امان از اين مغز اهريمني !!!:چند روز پيش حواس مان نبودطبق معمول پاي مان رفت روي دم دين!!اين دين هم ماشاالله ماشالله اين قدر هوادار داردکه به شمارش درنمي آيد!!خدا زيادشون کنه ما که بخيل نيستيم.يکي از خيل همين هواداران درآمد که«آخه شما از دين چي ميدونيد؟!مشکل شما اينه که دين رو اونايي بهتون عرضه کردن که فقط ظاهرا ديندار بودند.آدماي اسما مسلمون.اگه دين بهتون تلقين نشده بود بلکه خودتون دنبالش رفته بوديد مشرک نميشديد» والي آخر.راست اش اين حرف چندروزي درکنج مغزمان جاخوش کرده بود. کم مانده بود به سبک ناصرخسروقبادياني يا آدم هاي بد فيلم فارسي دچار تحول ودگرديسي شويم وبه آغوش اوسا کريم پرتاب شويم که اين مغز لاکردار بازي درآورد ونگذاشت که نگذاشت!!
لاکردار مي گفت اگرشيفته ي آزادي بيان هستي بدان که دين باوران ميانه اي با آزادي بيان ندارند.اگرمي گويي زنان بايد حق انتخاب داشته باشندوبراساس تعريفي که خودشان ازندگي دارند بپوشند وبگردندبدان که دين مداران چنين نظري را نمي پذيرند.اگرمي گويي هم‌جنس گرايان نيز شهروند هستند وبايد تحت حمايت قانون باشند بدان كه دين مداران به چنين چيزي تن نمي دهند!! از اين چيز ها آن قدرتوي گوش مان خواند که درآستانه تحول دوباره برگشتيم به گمراهي سابق !!!ولي خداوکيلي بين خودمان بماند برخي از هشدارهاي اين لاکردار هردين باوري را ضايع مي کند!! اين که دين مداران تحمل دگرانديشان را ندارند!!اين که باور ندارندهرکسي آزاد است هر باوري داشته باشد نه آن که حکومت براي باورهاي اش مرزي تعيين کند يا کتابي کهن!!منظور شان از مردمسالاري ديني هم آمرانگي اکثريت است که درآن اقليت حق نفس کشيدن ندارد.توي كت شان هم نمي رود كه درجامعه ي آزاد هيچ گونه ازآمرانگي محلي از اعراب ندارد گيرم از نوع اکثريت باشد،جامعه اي كه دين مداران به شدت از آن هراس دارند.
دين باوران همواره دين ناباوران را متهم كرده اند به عدم درك پيام دين، درحالي كه پيام شان واضح واضح است:دين ناباوران را هرجا ديديد ودست تان رسيد بكشيديا خفه كنيد،زنان را آدم حساب نكنيد يا نصف آدم حساب كنيد،اهل ساير اديان را نگذاريد نفس بكشند ،بهايي ها را بكشيد ............
3/15/2004
دم اسپانيايي ها گرم!!:حزب حاکم ازنار(بالاخره نفهميديم اين آدم اسم اش ازنار است يا اسنار!!روزنامه هاي ميهن آريايي اسلامي توي تيتر مي نويسند ازنار توي متن مي نويسند اسنار!!) قدرت را به سوسياليست ها واگذار کرد.دم اسپانيايي ها گرم!!دخالت نظامي دولت شان درهزاران فرسخ دور از اسپانيا را با تودهني درداخل اسپانيا پاسخ دادند!!!آفرين به مردم اسپانيا که سوگواري براي بمب گذاري هاي مادريد قدرت داوري شان را ضعيف نکرد وتوانستند يکي از دستياران ائتلاف کشتار جهاني را کله پا کنند.اميدوارم جناب توني بلر هم به همين سرنوشت گرفتار شود.اين کم ترين دست آورد راه پيمايي هاي ضد جنگ ميليون ها نفر درسراسر جهان است.

3/14/2004
رييس جمهور:حكومت خوب آن حكومتي نيست كه فقط به فكرنان وزندگي مردم باشد مهم ترين خواست مردم آزادي است!!

بامدادك: سيدخندان جان برو البرز غربي نهال بكار ترا چه به اين حرف ها!!!
جبهه ي متحد وحدت ملي را عشق است!!:درقانون اساسي موقت عراق به کردها خودمختاري نيم بندي داده اند وهمين هم شادمان شان کرده است جوري که کردهاي ميهن آريايي اسلامي و کشور اخوي ترکيه هم دچار جوگرفتگي شدند ودرکوي وبرزن به پايکوبي که پرداختند هيچ نقل ونبات هم پخش کردند.ترکيه را هم خبر ندارم اما خوش‌بختانه درميهن آريايي اسلامي سربازان گمنام وپيدانام امام زمان مانند هميشه هشيار بودندومانند همان نقل ونبات به سر مردم شادمان کردستان ريختند ودرست وحسابي شيرفهم شان کردند که شادماني براي خودمختاري آن هم در ماه عزيز محرم چه پيامدهايي مي تواند داشته باشد.حالا محرم به کنار دست کم وحدت ملي را نبايد جريحه دار مي کردند.وحدت ملي چنان مهم است که حتي مرجع عالي قدري مانند آيت الله سيستاني هم که درحالت عادي نبايد ملي پلي گرايي به تخم اش باشد درمورد جريحه دار شدن وحدت ملي دردمندانه هشدار داده است(هشدار غيردردمندانه هم داريم؟!!). هرچندحضرت آيت الله درنگراني اش تنها نيست دمکرات هاي ديني ونظاميان کشور اخوي ترکيه نيز هم‌داستان اند با حضرت آيت الله وهمچنين روشنفکران وهنرمندان بغداد که درقهوه خانه هاي نوپاي اين شهر «يوليسيس» جيمز جويس را زير بغل زده اند وحين نوشيدن چاي قند پهلوو قهوه ي ترک بر سرنوشت مام ميهن اشک مي ريزند.البته هم دل شان براي وحدت ملي عراق مي سوزد وهم براي نفت اربيل که خداي نکرده ممکن است به دست مردم سرکش کردستان بيفتد.
صد و بيست و يكمين سال درگذشت كارل ماركس
3/13/2004
اي کاش خانه تکاني بعدازعيد بود!!:چرا بايد اين روزجهاني زن نزديک خونه تکاني هاي دم عيد باشد؟!!اين همه درباره ي حقوق زنان ومسائل زنان حرف بزني آن وقت نمي تواني که از زير کارهاي خانه تکاني شانه خالي کني، مي تواني؟!! ديروز پدرم درآمد از كت وكول افتادم!!خواهش مي كنم نگوييد« پول خرج كن يك نفر را بياور كمك كند »چون اگر اين كار را بكنيد هم پول تان رفته است هم از كت وكول مي افتيد!! چرا؟ چون همين كه طرف كارش تمام شد ورفت جملات معترضه يكي يكي شروع مي شود!!!:« به دل ام نچسبيد!!» « سمبل اش کرد!!» و الي آخر!!با توجه به اين که چند روز بيشتر از روز جهاني زن نگذشته دوباره بايد آستين بزني بالا والهي به اميد تو!!پس سنگين تري که از همان اول خودت آستين را بالا بزني!!سرتان را درد نياورم ديروز تمام دروديوار ها را که شستيم هيچ(يک بار با کهنه ي خيس ويک بار هم با کهنه ي خشک!!) بوفه( امان ازدست اين بوفه با آن همه ظرف وظروف درون اش!!) را از ضلع شرقي اتاق پذيرايي به ضلع غربي اتاق انتقال داديم.تخت خواب را ازضلع شرقي اتاق خواب برديم ضلع شمالي(کارآساني نيست !! تمام پيچ ها را بايد باز کني وقطعات را بازکني ودوباره درمقصد سوار کني!!).ميز توالت را با تمام خرت وپرت هاي اش از ضلع شمالي برديم به ضلع جنوبي.کمد اين مرتيکه بامدادک را هم از ضلع غربي برديم به جنوب شرقي.کتابخانه را ازضلع شمالي برديم به ضلع شرقي(اين قسمت اش خوب بود !!ديداري تازه کرديم با تمامي کتاب ها!!گردروبي شان هم کردم).ميز نهار خوري وصندلي هاراازضلع جنوب غربي برديم به ضلع شمال غربي.گمان نکنيد اين کارها ساده است. داستان همين جا تمام نمي شود !!همه اين کارها را که کردي تازه اين جمله را مي شنوي:«ميز نهار خوري همون جاي اول اش بهتر بود!!» چاره اي نيست دوباره بايد ميز را سرجاي اش برگرداند.جاي شکرش باقي است که همان اول داستان تهديد کرده اي که اگر قرار باشد بوفه دوباره جابجا شودمي شکني اش(خالي بندي الکي!!)
اگر مادرزن جان نبود و بامدادک بود نمي دانم چه خاکي به سرمان مي ريختيم!!بامدادک راتبعيد کرديم پهلوي پدر بزرگ گرامي اش.ولي يک ساعت آخر کار هم که رسيد حسابي از خجالت مان درآمد.يک چشمه از کارهاي اش اين بود که ماشين شش در سورمه اي اش را درون تشت آب ومايع ظرف شويي انداخت وفرياد زد«افتاد توي دره!!»
سرتان را دردنياورم ساعت ۱۰.۵ شب دست از کار کشيديم.تازه خيلي از خرده کاري ها مانده است.شام هم رفتم از چلوکبابي سرکوچه سه پرس کوبيده وسه تا ماست موسير وسه تا نوشابه گرفتم ونشستيم به خوردن.دراين قسمت اش جاي شما خالي بود!!!
پرسش هاي ابلهانه وپاسخ هاي بامدادکي!!!:هيچ چيز به اندازه ي پرسش هاي ابلهانه آدم را کلافه نمي کند اي کاش مي شد مانند بامدادک پاسخ هاي صاف وپوست کنده اي به اين پرسش ها مي داديم !!!

توي تاکسي خانم پروزني با کفش نوک ازون بروني اين روزها روي پاي ات لگد مي کند
پرسش ابلهانه: ببخشيد چيزي تون که نشد؟!!
پاسخ بامدادکي: به هيچ وجه بيست سالي ميشه پاهامو دادم بي حسي موضعي کردم!!قابل نداره بفرماييد!!

با بليت مرحمتي اداره رفته اي سينما برمي خوري به يکي از آشنايان:
پرسش ابلهانه: تو کجا اين جا کجا؟
پاسخ بامدادکي: خبرنداشتيد ؟!! بعدازظهرها مي آد اين جا مي شينه توي باجه بليت مي فروشه!!خرج زندگي سنگينه ديگه!!

درچلوکبابي سرچهارراه خانمي خطاب به پيشخدمت:
پرسش ابلهانه: ببخشيد اين کباب لقمه اتون خوبه؟
پاسخ بامدادکي: به هيچ وجه!!گوشت اش مال پارساله گاهي هم توش مي شاشيم!!

درمراسم خاک سپاري يکي از خويشان، يکي ديگراز خويشان اشک افشان درآغوش ات مي گيرد
پرسش ابلهانه: چرا ؟آخه چرا؟ ميان اين همه آدم اين بيچاره بايد مي مرد؟
پاسخ بامدادکي: مثل اين كه بدتون نمي اومد جاي اون مرحوم باشيد؟

دريکي از اين مهماني هاي کسل کننده عمه خانومي شونصد سال نديده جيغ مي زند:
پرسش ابلهانه:کوچولو موچولو کي اين همه قد کشيدي؟
پاسخ بامدادکي: يکي مي آد بگه چرا چروک هاي خودت شصت برابر شده؟!!!

يکي از خانم بزرگ هاي اقوام خطاب به يکي ازدخترهاي درآستانه ي ازدواج اقوام:
پرسش ابلهانه: جوون خوبيه؟
پاسخ بامدادکي: نه خانم بزرگ!! هم دست بزن داره هم زنباره است اگه پولدار نبودزنش نمي شدم!!

نصف شب زنگ تلفن از خواب بيدارت مي کند کورمال کورمال گوشي را برمي داري.
پرسش ابلهانه: آخي!! خواب بودي نه؟
پاسخ بامدادکي: نه به جان تو داشتم تحقيق مي کردم كه باران تهران رحمت خدا است يا زحمت خدا!!يعني فکري مي کني اين وقت روز آدم مي خوابه؟عجب خنگي هستي!!
دخترجواني دارد سيگار مي کشد يکي ازآشنايان مي پرسد:
پرسش ابلهانه: آه سيگاري هستي؟
پاسخ بامدادکي: آه چه معجزه اي چوب شورم توي روز روشن شد سيگار مور.حضرت موسي بايد بره جلو بوق بزنه!!



3/11/2004
حجاب اش کامل وکامل بود!!: روزنامه را گرفته بودم روبرویم تازیر نور ماشین های پشتی عنوان ها ی درشت را نگاه کنم که دستش آمد روی خبرپایان اعتصاب معلمان وگفت :« دروغه!!! »
حجاب اش کامل کامل بود.چادر سرش بود وسفت وسخت رو گرفته بود.قیافه ی خسته اش مرا یاد قیافه ی خسته خانم معلم های دوره ی دبستان خودم می انداخت. گفت:« خودم معلم هستم»
وقتی گفتم که حضرات فقط زبان زور را می فهمند وبه فشارتان باید ادامه دهید لبخند زد.صحبت مان خیلی زود گل کرد. خیلی به کانون صنفی معلمان امیدوار بود.درباره ی لزوم تشکل های صنفی حرف زدیم.وقتی که گفتم بایدازتشکل های صنفی مذهب زدایی شود بازهم لبخندزد. فیش حقوق اش را هم نشانم داد. بامدرک کارشناسی ارشد وبیست وپنج سال سابقه ی کار(توی فیش سابقه ی کار هم بود) بدون کسورات حقوق اش 230 هزارتومان بود. راست می گفت بااین مدرک وسابقه هرجای دیگری کار می کرد دست کم دوبرابر این حقوق نصیب اش می شد. وقتی هم گفتم که اگر ادامه بدهید مردم حمایت می کنند گفت مجبور می شوند حمایت کنند!! بعد هم گفت که خواهرش پرستار است ودربیمارستان شان تمام پرستار ها مرخصی گرفته اند چون کلاس ها که تعطیل باشد ناچارنددرخانه بمانند وبچه ها را نگه دارند!!
من زودتر باید پیاده می شدم. به هنگام خداحافظی گفتم :« موفق باشید» دوباره لبخند زد.حبف که نمی شد باهاش دست داد!!حجاب اش کامل وکامل بود!!
ريشه ی دست درازی به حقوق بازنشستگی و بيمه های اجتماعی در كجاست؟:
يكی از مهم ترين ويژگی های خط مشی دولت در همه ی كشورهای پيشرفته ی سرمايه داری دست درازی فزاينده به حقوق بازنشستگی و بيمه های اجتماعی شكل گرفته دردوران پس از جنگ است………….
3/10/2004
نگاه :سخنان موسوي خوييني نماينده ي دانشجويان درمجلس هفتم، علي رغم گستاخانه بودن، آينه ي تمام نماي حماقت اصلاح طلباني است که خود را تندرو وساختارشکن مي انگارند.جناب ايشان مي خواهد از مقام رهبري قداست زدايي کند وحتي خودرا درمعرض ضرب وشتم ذوب شدگان درولايت قرار مي دهد اما به اين واقعيت توجه ندارد يا زيرسبيلي ردش مي کند که قداست رهبري دنباله وادامه ي قداست امام(ره) است که جناب موسوي خوييني جرات ندارد بگويد که بالاي چشم شان ابروبوده است آن هم چه ابروي پرپشتي!!براين اساس شهامت ايشان تا حدحماقت تنزل مي کند.اين حضرات حتي براي سيد خندان هم چنان قداستي قائل شدند که دست آخر خودشان هم حيران مانده اند که چگونه گوشمالي اش دهند بابت اين همه مليجک بازي هاي اش.ستايش از افراد وبه ويژه سياست مداران بر اساس مفاهيمي ذهني مانند معصوميت لبخند و پاکي ذاتي ومزخرفاتي ازاين دست فقط ازاحمقاني برمي آيد که عرصه ي سياست را باخانقاه ومرشد ومرادبازي هاي اش عوضي گرفته اند
حدادعادل(شاگرداول مجلس مشورتي):اجراي احکام اسلامي را عين آزادي مي دانيم، نه محدودكردن آزادي.
بامدادك:ازطالبان كمك بگيريددوتا تنبان بيشترازشما پاره كرده اند!!
3/09/2004
زبان عکس ها : گاهي دوصدنوشته چون نيم عکس نيست!!مثل اين دوتا عکس:
دختربچه ي عراقي نظاره گر سربازان آمريکايي در شهر موصل عراق
عكس 1
دختربچه ي فلسطيني درراه مدرسه وهراسان از تانک هاي اسراييلي درشهر نابلوس

عكس 2
گمنامان و پيدانامان : براي جلوگيري از زخم زبان هاي دوستان فمينيست ديروز کفش وکلاه کرديم ورفتيم پارک لاله!!البته نمي دانستم با اين سبيل لاکردار چه کنم پيش خودم مي گفتم مبادا ضد فمنيستي تلقي اش کنند.سرانجام استخاره کردم خوب آمد واوسا کريم گفت: برو ،بي خيال سبيل!!
پارک پر بود از سربازان گمنام و پيدانام امام زمان !!طبق معمول دوساعت قبل از اون دنيا زنگ زدند که اسلام درخطر است ونبايد مراسم برگزارشود.عين هفته پيش که با جلسه ي کانون نويسندگان همين کاررا کردند.
روي هم رفته گردهمايي موفقي نبود.شمار مردان وزناني که آمده بودند خيلي کم بود براي همين هم سربازان گمنام وپيدانام امام زمان به خوبي توانستند وظيفه شرعي شان را انجام دهند.اگر به اندازه ي جمعيتي که براي استقبال از شيرين عبادي به فرودگاه آمده بودندجمعيت به پارک لاله مي آمد گمنامان وپيدانامان هيچ غلطي نمي توانستند بکنند.
جالب ترين نکته درگردهمايي ديروز دست وسوت زدن جمعيت بود که درايام عزيز محرم حسابي اسلام عزيز را به خطر انداخت.اين روش خوبي براي مرز بندي با اسلام عزيز است. اما تصورش را بکنيد اگر تمامي زنان ناگهان روسري هاي شان را برمي داشتند چه ضربه اي که به اسلام عزيز وارد نمي شد.البته فعالان جنبش زنان هنوز انگار به صرافت استفاده از اين حربه قوي نيفتاده اند حربه اي که درکشورهاي اسلامي همواره مورد استفاده ي فعالان جنبش زنان قرار گرفته است.براي مثال هدي شعراوي از رهبران جنبش آزادي زنان درمصر هنگامي که درسال ۱۹۲۳ ازهمايش زنان در رم بازمي گشت درايستگاه قطار قاهره روسري اش را به کناري افکند وساير زنان هم به پيروي از او روسري از سر برداشتند واين رويدادنخستين پيروزي عمومي جنبش زنان در مصر بود.
دوسه ساعتي که درپارک لاله بودم کلي «حاج آقا» از گمنامان وپيدانامان امام زمان دشت کرديم.راه به راه مي آمدند و مي گفتند « حاج آقا برو !!وانستا!! » هرچي هم توضيح مي دادم که «بابا به پير به پيغمبر حاج آقا نيستم يعني کعبه نطلبيده!!» به خرج شان نمي رفت که نمي رفت!!

3/08/2004
زنان روستايي:اين روزها بازاربحث درباره ي مسائل زنان داغ داغ است ونيز نوشتن وتفکردرباره اش.نکته ي جالبي به يادم آمد وآن هم وضعيت زنان روستايي.زنان روستايي (دست کم زنان روستايي شمال) نسبت به زنان شهرنشين از آزادي بيشتري برخوردارند(دست کم ازلحاظ پوشاک).باورنکردني است اما ازآزادي پوشاک ورفت وآمد بيشتري برخوردارند.روسري نگذاشتن اسلام را به خطرنمي اندازد وبگووبخند با مردان نيز.علت چيست؟مشارکت قوي زنان درامور اقتصادي خانواده؟ خوابيدن کارها بدون حضور زنان؟ الله اعلم!!!
ماريا موتولا: اين عکس که مي بينيد عکس خانم ماريا موتولا قهرمان دو۸۰۰ متر زنان جهان است واهل موزامبيک.خيلي دوست داشتني است!!پريروز درمسابقات دووميداني جايزه بزرگ بوداپست هم اول شد.خيلي عالي مي دود.
3/07/2004
روززن گرامي باد:چهل سالي از پيدايش جنبش آزادي زنان مي گذرد.دراين چهل سال زنان گام هاي بلندي براي دست يافتن به حقوق برابر با مردان دست يافتند گيرم درميهن آريايي اسلامي دست آوردهاي زنان بسيار ناچيز بوده است.اکنون کم تر کسي مي تواند آشکارا منکر اين واقعيت شود که رسيدن به جامعه اي سالم بدون مشارکت زنان درامور اجتماعي ،اقتصادي وغيره خواب وخيالي بيش نيست.با اين همه درسده ي بيست ويكم نيز هنوز جنبش آزادي زنان بادشواري هاي فراواني روبرو است.يكي از بزرگ ترين دشمنان اين جنبش اسلام سياسي است كه هرجا به قدرت دست يافته است نه تنها كمر به نابودي حقوق زنان بسته است بلكه موجوديت زنان را نيز ناديده گرفته است.درواقع اسلام به پدرسالاري قداست بخشيده است.
يكي ديگر از دشواري هاي فراروي جنبش آزادي زنان تجارت پرسود برده داري جنسي است خواه درقالب قاچاق زنان ودختران فقير،خواه درقالب بهره كشي از زنان در صنعت هرزه نگاري وتبليغات.
اين دشواري بزرگ ترين دشواري هاي فراروي زنان است وجنبش هاي آزادي زنان چاره اي ندارد كه با دين به طور اعم واسلام به طور اخص وهمچنين نظام سرمايه داري به گونه اي هرچه روشن تر مرزبندي كنند.
به وي‍ژه درميهن آريايي اسلامي رويارويي صريح فعالان جنبش زنان با اسلام عزيز ضرورتي انكار ناپذير است.سخناني از اين دست كه اسلام راستين به حقوق زنان توجه دارد آن هم اززبان فعالان جنبش آزادي زنان ، به هيچ وجه به نفع اين جنبش نيست وفقط لحظه رويارويي را به عقب مي اندازد.زنان دراين راه تنها نيستند مردان آزادانديش ازهيچ كمكي به آنان دراين راه دريغ نمي كنند.


3/06/2004
به ياد پل سوييزي:شنبه ي گذشته (۲۷ فوريه ۲۰۰۴) پل مارلور سوييزي سرشناس ترين مارکسيست نيمه ي دوم سده ي بيستم آمريکا درسن ۹۳ سالگي درخانه اش درلارکمونت(نيويورک)به گفته ي دخترش براثرنارسايي قلبي درگذشت.سوييزي متولد ۱۰ آوريل ۱۹۱۰ ودانش آموخته ي دکتراي اقتصاد دردانشگاه هاروارداست. او يکي از بنيان گذاران ماه‌ نامه ي مارکسيستي ومستقل مانتلي رويوو درسال ۱۹۴۹بود که درنخستين شماره اش مقاله ي «چرا سوسياليسم؟» نوشته ي آلبرت انيشتين چاپ شد.ازسوييزي بيش از ۱۰۰ مقاله و۲۰ کتاب به جا مانده است که بيان گر ديدگاه هاي چپ نو وتفکر مستقل است.«سرمايه ي انحصاري: کنکاشي درنظام اقتصادي واجتماعي آمريکا»(انتشارات مانتلي ريويو ،۱۹۶۶) ازجمله مهم ترين کتاب هايي است که به همراه پل باران نوشته است.سوييزي نماد روشنفکراني است که برخورداري از حس مسئوليت وشهامت ويژگي اصلي آن ها است.به ياد دارم براي نخستين باردر شماره هاي دهه ي ۶۰ مرحوم مجله ي آدينه با افکار سوييزي آشنا شدم.يادشان به خير !! سوييزي وآدينه را مي گويم!!

سوييزي(راست) و مگداف(چپ) بنيان گذاران مانتلي ريويو
پارسي را جرواجر نکنيد!!:پنج شنبه اي رفته بودم دفترمجله کارهاي شماره ي سال نو را تمام کنم.تحريريه مانند گورستان بود.پنج شنبه ها مجله تعطيل است.فقط من بودم وجناب سردبير.اندکي از اين در وآن در صحبت کرديم.برايش گفتم سوقات تاشورا براي ما حرف تازه اي است که سرزبان بامدادک افتاده است:«واي حسين مرده شد!!» داشت از خنده روده بر مي شد.بعدش اون رفت پايه رايانه سراغ کار خودش من هم رفتم سرقلم که کارهاي مانده رابه پايان برسانم.تازه گرم نوشتن شده بودم که صداي زنگ در بلندشد.چنددقيقه بعد جناب سردبيربا مرد جا افتاده وخانمي جوان سروکله اش پيدا شد.مردجاافتاده عينکي وسبيلو را معرفي کرد.فلاني کارشناس امور بهمان.خانم همراه اش هم دستيارش بود.مي خواست درباره ي طرح جديدي به مجله خدمات مشاوره اي بدهد.وردل من شروع کردندبه صحبت.چندان به سروصداي اطراف حساس نيستم.اما جناب کارشناس چند کلمه که صحبت کرد ديگر تمرکزم را ازدست دادم وازآن چه مي نوشتم دست برداشتم .شروع کردم به نوشتن کلمات گهربار ايشان!!جملات اش آکنده از واژه هاي انگليسي بودفقط درحد فعل هاي ربط وچند حرف اضافه اززبان مادرمرده ي فارسي هم استفاده مي کرد!!دوسه دقيقه اي بدون آن که بداند ازسخنان اش يادداشت برداشتم وبعد هم ديگرنتوانستم تاب بياورم ورفتم به اتاق ماشين نويسي.بخشي از سخنان گهربار جناب کارشناس بلندپايه را شما هم بخوانيد هم براي دنياي تان خوب است هم براي آخرت تان!!عين حرف هاي خودش است.اوسا کريم لال وخفه ام کند اگر دروغ گفته باشم!!

بايد براي تمام اعضاي تحريريه آبليگيشن هايي ديفاين کرد.درواقع بهترين استراتژي براي لانچ کردن يک پلان، فوکوس کردن روي يک سکشن است.البته دايورسيتي راهم نبايد فراموش کرد.درکل هم بايد کار را به دو سکشن شورت ران و لانگ ران تقسيم کرد.درفاز دوم بايد به ديستربيوشن پرداخت.خودم پنج شنبه ي آينده به واشنگتن مي روم.اون جا با چندنفر پروفشنال حرف مي زنم.مي توان از دايرکتوري هاي مختلف استفاده کرد.بايد ديد مگزين شما را چه کساني مي خوانند.ايجنسي ها، انستيتوها وارگانيزيشن ها را بايد به سراغ شان رفت.بايد تسک هاي تازه اي براي مارکتينگ دپارتمان ديفاين کرد.نمي خواهيد با کانسالتينگ فيرم ها هم کارکنيد؟ ادورتايزينگ مي تواند سورس رونيو ي خوبي باشد.به سراغ امباسي ها هم بايد رفت.شايد مگزين ويرچوالي از پرينتي بهتر باشد.بايد ازلحاظ کانتکت هاي خارجي هم کارهايي کرد!!!
3/03/2004
منت قصاب مکش!!: روزنامه ي شرق امروز دوباره طلوع کرد اما چه طلوع کردني!!به لطف قاضي مرتضوي سرمست از «غلط کردم نامه » اي که صاحب امتياز شرق براي اش نوشته بود وفقط «گه خورديم » را کم داشت که لابد تلفني به عرض رسيد.اي کاش اين گه خوردم زنده نگه اشان مي داشت.اين ها حساب شان را پس داده اند بعيد است که شرق چندان بتواند دوام بياورد حتي اگر فتيله را چنان پايين بکشد که به پت پت بيفتد!!شنيدم که سردمداران روزنامه مي گويند نوشتن آن نامه نهايت شجاعت بود!!جل الخالق لابد معناي شجاعت عوض شده است بي آن که ما خبردار شويم.داستان شرق مرا ياد اطلاعيه ي يکي از روزنامه آلمان انداخت که نوشته بود:
«به يک ويراستاربراي بخش فرهنگي نياز است.شرايط لازم- علاوه بر علاقه واستعداد درخشان- تجربه درانتشارروزنامه،توانايي سروسامان دادن به مقالات وپردازش مضامين، و نظراتي براي راه رفتن روي بند ميان فرهنگ مستقروفرهنگ بديل است»(مبارزه عليه وضع موجود، سابينه فون ديركه، مترجم : محمدقائد،ص 152)
گفت و گو ميان ساموئل هانتينگتون و آنتونی گيدنز: گفت وگوي جالبي است.يافتن فيلترشکن براي وارد شدن به وبگاه اخبار روز هم با خودتان!!
3/02/2004
قلم اندازهاي تاشورايي!!: اين چندروزي كه طبل بازي ها وعلم كشي هاي ملت به پاخاسته خانه نشين مان كرد چاره اي جز آن نبود كه سردرجيب تفكرفروبريم ودست آورد اين تفكرات هم پربدنيست!!
(1) نخستين دست آورد انديشه هاي تاشورايي كشفي تاريخي بود.كي گفته كه سالارشهيدان را دركربلا كشته اند؟ هركي گفته به گور باباي اش خنديده است!!امام سوم رادرمحله ي ما كشته اند هركي باورنمي كندبيايد ببيند ازدحام جمعيتي را كه تاپاسي ازشب گذشته مانند مور وملخ از دروديوار بالا مي روند. به جان شما نباشد به جان خودم اگر به من اضافه كاري دولا پهنا هم بدهند حاضر نيستم ساعت دوي نصف شب بيايم دركوچه پس كوچه ها طبل بزنم وعلم بگردانم. اين را گفتم ياد لطيفه اي افتادم.مي گويند روز عاشورايي يكي از بي شمار منقليون ميهن آريايي اسلامي خانه را خلوت يافته وبساط منقل ووافور را پهن مي كند والهي به اميد تو منقل به وافور سوزن به گوشم. بستي ترياك مي زند وتوپ توپ مي شود.تازه داشته درعالم هپروت براي خودش حالي مي كرده كه دسته اي ازسوگواران مي رسند جلوي خانه اش شروع مي كنند به نوحه خواني كه نمي دانم سالارشهيدان بچه قنداقه گم كرده است وازاين حرف ها!!خلاصه تا دسته رد بشود نشئگي طرف هم مي پرد وناچار مي رود سراغ بست دوم.بازهم همان داستان بست نخست تكرار مي شود وكار به بست سوم مي كشد.بست سوم كه تمام مي شود دوباره دسته اي ازراه مي رسد وشروع به خواندن همان نوحه مي كند.اين بار ديگر يارو تاب نمي آورد مي رود بيرون فرياد مي زند كه بابا چرا هميشه مي آييد اين جا شايد چند كوچه پايين تر گم شده باشد!!
(2) فكربكري هم براي كارآفرينان گرامي به ذهنم رسيد.مي دانيد كه جوانان برومند ميهن آريايي اسلامي با سرژل زده دردسته ها به سوگواري مي پردازند وبعد هم ازشدت اندوه به سرشان گل مي مالند بنابراين اگركسي بيايد كارخانه اي بزند ومخلوط ژل وگل توليد كند حسابي كارش مي گيرد!!ازهمين حالا دارم تاشوراي سال بعد رامجسم مي كنم كه فروشگاه ها روي شيشه اشان زده اند: ژل با گل رسيد!!!
(3) هميشه نگران پرونده ام درآن دنيا وپل صراط(ازمو نازك تر،ازشمشير تيزتر ودستگيره هم ندارد!!) وفشار شب اول قبر بودم.اما امسال اين نگراني ام برطرف شد.حالا ديگر خيالم راحت است كه اين پسرك بامدادك دستم را درآن دنيا مي گيرد.چون امسال چنان فعالانه درحسين پارتي شركت كرد كه بيا وببين!!مادرزن جان برايش زنجيري زرين وپرچم مثلثي كوچكي خريده بود.آن قدرزنجير زدكه پشت پيراهن اش سياه سياه شد. نگراني ام اين است كه مبادا مانند خودم فقط تا سال چهارم پنجم ابتدايي دوام بياورد وبعد منحرف شود!!دراين صورت تنها اميدم هم براي آن دنيا برباد مي رود!!!

بازگشت به بالا