4/30/2003
اوساکريم استاندارد است حواس خودتان راجمع کنيد!!:مي گويندبچه هايي که به سن وسال کنوني اين مرتيکه بامدادک هستند به جاروبرقي مي مانند!!چهاردست وپاجلومي روند وهرچيزي هم که سرراه باشد توي دهان شان مي گذارند!!راستي راستي همين جوراست!!هميشه بايد شش دانگ حواس تان باشد که مباداچيزي گلوگير شان شود.
چندروزپيش زوجه داشت ازاين سراتاق به سرديگراتاق مي رفت که بند روفرشي اش(همان دمپايي خودمان) که آراسته به خرمهره هاي پلاستيکي بود ازهم گسست وخرمهره ها پخش وپلا شدروي فرش!!اين جورمواقع هم بامدادک انگارموي اش راآتش زده باشند به سرعت برق خودش رابه صحنه مي رساند!!درست مانند مردم علافي که خودشان را به صحنه ي تصادف خودروها يا دعواي آقايون لات ها مي رسانند!!باهزاربدبختي ازروي زمين بلندش کردم!!اگربدانيد چه دست وپايي مي زند وچه نعره اي!!
عيال هرآن چه مهره دم دست بود جمع کرد ولي هردوي مان نگران بوديم مبادامهره اي ازچشم مان دورمانده باشد!!لنگه ي سالم روفرشي رابرداشتم مهره هاي اش راشمردم ديدم ده تا است عيال هم ده تا مهره جمع کرده بود!!خيال مان راحت شد!!بين خودمان بماند کلي هم ازتيزهوشي خودمان خوش مان آمد!!اما فرداي آن روزفهميدم که درميهن آريايي اسلامي آن چه بي فايده است هوش است وهوش ورزي!!عيال مي گفت صبح به طوراتفاقي ديده است که مرتيکه داردچيزي را توي دهان اش بالا پايين مي کند!!درست حدس زديد يکي ازهمان مهره هاي کذايي!!براي توليد کننده ي روفرشي هيچ اهميتي نداردکه تعدادمهره هاي دولنگه يکي باشد حالا توهرچي بگو خدا استاندارد راآفريد!!
خوش بختانه اوسا کريم درتوليدات اش استانداردها رازيرپا نگذاشته وگرنه نمي دانم چه خاکي بايد سرمان مي ريختيم!!
چندشب پيش داشتم ناخن هاي دستم را مي گرفتم وخيالم راحت بود که هردستم پنج تا ناخن دارد!!!امادرپايان کارکه ناخن هاي روي روزنامه ي ياس نو راشمردم ديدم نه تا است!!اين ور بگرد آن وربگرد پيدانشد که نشد!!بيچاره مادربزرگم حق داشت که مي گفت شب ناخن نگيريد شگون ندارد!!
به عيال گفتم جاروبرقي بياورد تا آن دور و بر راجاروبکشيم .گفت سروصدا مي کند مرتيکه ازخواب بيدارميشه.گفتم فراموش نکنداول صبح تاجاروبرقي مرتيکه به کارنيفتاده حتما اتاق راجاروبرقي بکشد !!
بااين همه تصميم گرفتم اول صبح ازاداره به عيال زنگ بزنم يادآوري کنم!!چه مي دانستم که کله ي سحرجلسه اي به پست مان مي خوردازآن جلسه هاي خواب آوروکسالت بار!!اما توي جلسه چيزي پيش آمد که خيالم راراحت کرد!!مانند تمام جلسات تازه وراندازکردن دروديوارراتمام کرده بودم وداشتم سرولباس خودم رانگاه مي کردم که ناگهان چشمم خوردبه ناخن انگشت اشاره ي دست راستم!!!سرومرگنده سرجايش بود!!نمي دانم چه طوري اززيرتيغ ناخن گيرقصردررفته بود!!همه جاراگشته بودم غيرازسرانگشتانم را!!چه عقل کلي هستيم ما!!!
4/29/2003
دستم به دامن تان!!!:امروز ويرمان گرفته پا توي کفش کتابدار کنيم ازبس که اين کتاب لامصب تو چشم برو است!!کدوم کتاب؟!!الساعه خدمت تان عرض مي کنم!!کتاب مستطاب«دشمن شناسي ازديدگاه مقام معظم رهبري»
ترا به خدامي بينيد فقط همان نام اش آدم راشيفته مي کند!!پربرگ هم نيست!!هيچي۲۸ صفحه ي ناقابل!!من که سرتيرباکله رفتم راسته ي کتاب فروشي هاي روبروي دانشگاه!!اما دست ازپادرازتربرگشتم!!انگارخلايق ازماتيزترتشريف دارند!!همه ي کتاب فروشي ها تمام کرده بودند!!راسته ي کتابفروشي ها ي کريم خان هم همين بساط بود!!
از۱۱۸ شماره ناشرکتاب راگرفتم.انتشارات سطر(قم).ازبس شماره گيري کردم تمام انگشت هاي دست ها وپاهايم تاول زد!!به جان شما نباشد به جان خودم قسم حتي سرآخربه دماغم متوسل شدم!!امانشدکه نشدلامصب مدام اشغال بود!!
تصميم گرفتم ازطريق شابک کتاب ( ۰-۳-۹۴۲۵۳-۹۶۴ )واردعمل شوم شايد بتوانم ازطريق امام زاده اينترنتي، آمازوني، پامازوني به حاجتم برسم اما يادم آمدمن که کارت اعتباري معتباري ندارم!!ناچارم به خوانندگان خارج نشين اين صفحه متوسل شوم!!ترابه خدااگراين کتاب درفرنگ گيرمي آد برايم بفرستيد!!به خداتاآخرعمردعاتون مي کنم!!
اگرکسي درميهن آريايي اسلامي اين کتاب رادارد به ماقرض بدهدتاازروي اش رونويسي کنيم!!خداخيرتان بدهد!!نگذاريدناکام ازدنيابرويم!!
4/28/2003
اگرانيشتن درميهن آريايي اسلامي بود!!:وقتي دانشجويي ازانيشتن پرسيداگرنظريه ي عمومي نسبيت اونادرست ازآب درآيد چه خواهدکردانيشتن گفت:«دراين صورت براي خدامتاسف خواهم بودچون اين نظريه صحيح است» (زندگي نامه ي انيشتين نوشته ي دنيس برايان)
ماشالله به اين اعتماد به نفس!!انگاردرروزگارانيشتن مشابه ي قاضي مرتضوي پرتضوي وجودنداشته است!!اگرخدانصيب اش کرده بوددرميهن آريايي اسلامي کنوني به کارنظريه پردازي مشغول بودمي فهميد سربه سراوسا کريم گذاشتن چه عواقبي خواهدداشت!!آخه چه معناداره جهودباشي وبه ريش اوساکريم بخندي!!!
تاج زاده:امروزنه خطرراست ونه حتي خطرتهديدخارجي ديگرنمي تواند مردم را به صورت انبوه پاي صندوق راي بياوردامادرگذشته اين امکان به دلايل مختلف وجودداشت.امروزمردم قدروقيمت راي شان رادانسته اند وفقط باارائه ي راهکارها وتضمين عملي کردن آن ها مي توان مردم رابه راي دادن تشويق کرد.
بامدادک:چشات واشده يا واسه ات خبرآوردن؟!!

محمدعلي سجادي(کارگردان سينما):دردوره ي پس از دوم خردادهمه ي آن ها(سانسورچي هاي ارشاد) دوم خردادي شدند وشعارهاي دمکراتيک دادند!!
بامدادک:اي بابا اوسا کريم دم مرگ هم توبه رامي پذيرد!!
4/26/2003
درشهر:ازاين کالسکه هاي تاشو راديده ايد؟!!همان هايي که جمع مي شوند وبه شکل عصادرمي آيند!!خداپدرمخترع اين گونه کالسکه هارانيامرزد!!!پيش ازاين فقط حمالي اين مرتيکه بامدادک به گردن مان بودحالا اين کالسکه هم به آن اضافه شده است!!کافي است يک روززودبه خانه بروم زوجه فوري کفش وکلاه مي کند وبامدادک را آماده مي کند وکالسکه ي کذايي راجمع مي کند.کجا؟!!پارکي درآن سوي شهر!!!چند روزپيش رفته بوديم پارک ساعي!!اين مرتيکه کلي کالسکه سواري کردباتماشاي خودحيوانات ومجسمه هاي شان کلي عربده کشيد وکلي هم تاب سواري وسرسره بازي کرد!!برگشتني حسابي ازپادرآمده بودوداشت چرت مي زدکه مسافربغلي دستي مان توي تاکسي ،مردي ميانه بالاباکت وشلوارخردلي ،دسته کليدهاي اش راازجيب اش بيرون آوردوشروع کرد به تاب دادن اش.تابه خودم بجنبنم مرتيکه بامدادک دست کليدرامانند قرقي ازدست ياروقاپيد!!مي دانستم دسته کليد راازدستش گرفتن همان ونعره ي ۱۲۰ دسي بل همان!!به ناچارشروع کردم به معذرت خواهي ازبغل دستي!!صداي گرمي داشت گفت خواهش مي کنم!!چاره ي ديگري هم نداشت بيچاره!!گفت ماشالله !!اسمش چيه؟!!وقتي گفتم بامداد گفت لابد بزرگ بشه شاعرمي شه!!گفتم بااين پررويي اش گمانم يا آخوند مي شه يا مجري صدا وسيما!! اين راکه گفتم ياروانگارجا خورد!!باخودم گفتم نکندآخوندزاده است!!
تاپايان مسيرسکوتي برقرارشدکه هرچند گاهي جيغ ها وکليدچرخاني هاي بامدادک مي شکست اش!!
هنگامي که پياده شديم عيال گفت قيافه ي ياروانگارآشنا بود!!گفتم براي من که نبود!!
به خانه که رسيديم حسابي ازکت وکول افتاده بودم!!خداخدامي کردم اين مرتيکه هرچه زودتربخوابد!!
آن شب براي اولين بارخوابي کردم مانند خواب هاي کودکي!!خواب هاي پس ازورجه ووورجه هاي تاسرحد مرگ!!!مانندسنگ دررختخواب افتادن تاصبح روزبعد!!
صبح باسروصداي عيال بيدارشدم که مي گفت بيا اين جاتلويزيون داره اون ياروي ديروزي رانشان مي دهد!!
راست مي گفت !!طرف مجري يکي ازبرنامه هاي بهداشتي صداوسيما بود!!به اسم کلبه ي بهداشت يا چيزي توي همين مايه ها!!پزشک جاافتاده ای رانشانده بودروبروی اش وداشت مخ اش رامی زد!!


دکترعباس شيباني(نماينده ي شوراي شهرتهران):من فرصت مطالعه ي زيادنداشته ام والان هم ندارم.گاهي تفسيري چيزي مطالعه مي کنم.
بامدادک:اون هم نخون اخوي!!ناسلامتي نماينده ي مردمي هستي که روزي چندثانيه مطالعه مي کنند!!بيله ديگ بيله چغندر!!

4/24/2003
به ياد بيژن جزني:خانم کتايون آذرلي نامه ي سرگشاده اي به فرج سرکوهي نوشته است که متن کامل آن دراخبارروزآمده است.دربخشي ازنامه درباره ي زنده ياد بيژن جزني مي خوانيم:
آقاى فرج سرکوهى، بسيار پسنديده و قابل ارزش مى بود که حداقل تشريف مى برديد و
فقط يک مقاله ى کوچک و يا يک اعلاميه از آن دوران را، يعنى سه دهه ى پيش را از بيژن جزنى مطالعه مى کرديد تا امر بر شما مشبه گردد که اينچنين هم که مى گوييد نيست! نوشتن اعلاميه يا جزوه هاى سياسى، آنهم نه در اوراق يک دفتر و يا برگه هاى بلند و سفيد، بلکه در کاغذ روکش سيگار، اگر هيچ توفيرى در راه مبارزه با استبداد و بى عدالتى، و هيچ انگيزه و يا مقصدى را دنبال نکند و سرلوحه ى يک حرکت سياسى، آنهم در زندان نباشد، بى شک بيانگر اراده و راسخ بودن يک فرد متفکرى چون بيژن جزنى در مقابل عقايد سياسى خود خواهد بود. همين حرکت که از نظر شما (باب روز و قالبى) تلقى مى شود نشانگر اين هم هست که او تا چه اندازه به را ه و هدف فکرى خود پايبند بوده است و از چه اراده و نهاد شخصيتى مصممى برخوردار، به راه خويش چه باورى داشته است.



خوب شد عراقي نشديم!!!:لابد مي گوييداين ديگه چقدربوقلمون صفت وملون تشريف داره!!ولي قسم به سرپنجه هاي مقتدراوسا کريم دست خودمان نيست!!اولش ازسرحسادت گفتيم اي کاش من هم عراقي بودم(به جان شماقسم اين هم ازروي سخن هيچ سيد اولادپيغمبري گرته برداري نشده بود!!) راستش رابخواهيد کف مان بريد وقتي ديديم عنقريب همسايگان ديواربه ديوارمان مي توانند مک دونالد سه اشکوبه بخورندوبراي سگ شان ازراه امام زاده اينترنت هات داگ سفارش بدهند وما هنوزبهترين تفريح مان کله پاچه خوردن توي باب همايون باشه واينترنت مان هنوزگازوييلي باشد که هات داگ سفارش دادن پيشکش حتي نتوانيم درست وحسابي با خودمان اينترنت کنيم!!!
وقتي که شنيدم حزب کمونيست عراق توي بغداددفتر زده است ونخستين روزنامه ي عراق پس ازهجوم دمکراسي به عراق رابا نام راه مردم درآورده است آن هم رايگان ،داغم داغ ترشد!!پيش خودم گفتم کمونيست عراقي هم نشديم!!
اما وقتي شنيدم حزب کمونيست عراق دربغدادراهپيمايي هم راه انداخت وشيعيان خوش غیرت هم آن را به هم زدنديک خرده ترس برم داشت!!پيش خودم گفتم حالا عراقي هم نشديم نشديم!!بالاخره آن ها برادران وخواهران ما هستند به آن ها خوش بگذره انگاربه ما خوش گذشته!!
چشم تون روزبدنبينه وقتي توي ماهپاره ديدم که اين برادران شيعه چه طور با قمه هاي آخته به جان کله هاي برهنه خودشان افتاده اندديگرحسابي ترسيدم وباچنان صداي بلندي گفتم خوب شدعراقي نشديم!!که زوجه نگاه عاقل اندرصفيه نثارمان کرد وبامدادک هم چند تا اوه اوه ششدانگ ومشتي!!
حالا هرکس اين رفقاي حزب کمونيست عراق رامي شناسد ازطرف من پيغام برساندشان که باباازخرشيطان بياييد پايين!!کساني که به کله ي خودشان رحم نمي کنند بي وبروبرگرد کله شمارادرچشم به هم زدني روي سينه تان مي گذارند!!به آساني آب خوردن!!حالا دفتروروزنامه نداشته باشیدچه می شودمی میريد؟!!!
4/22/2003
پيانو نواز بغدادي:صبح چندروزپيش بود. پرستارهاداشتندجلوي بيمارستان المنصوربغدادقبرمي کندند. دانشگاه بغدادويران شده بودوصليب سرخ درباره ي وخامت اوضاع بهداشت دربغدادهشدارداده بود.دوموسيقي دان اين شهرزخمي به اتاق مان درهتل آمدند.به اميد آن که باتلفن هاي ماهواره اي ما با خويشاوندان شان درخارج ازعراق تماس بگيرند.مجيد الغزالي و هشام شرف.خانه ي هشام درطول جنگ بدجوري آسيب ديد.بالبخندي پرازطعنه مي گفت«تايک ماه پيش رهبر ارکسترسمفونيک بغداد بودم.الان چي هستم؟»داشت باباتري خورشيدي تلفن ورمي رفت به شوخي گفتيم الان مي توني بشي رييس مرکزتلفن!!.به مجيد گفتم برايش چندتابرگه ي نت و گيتارآورده ايم.گفت«نت چيه؟ديگه چيزي به يادم نمونده»
خيلي سختي کشيده است.در همان هفته ي اول بمب باران يکي ازهمسايه ها به پليس امنيتي زنگ زد که مجيد باخارجي ها ملاقات مي کند.دستگيرش کردند.بعدازسقوط بغدادهم همون همسايه ادعا کرد که جزوماموران امنيتي صدام است.براي همين مجيد الان حسابي وحشت زده است.مي گويد«گمونم خانه ام چشم شان را گرفته.هيچ جا امن نيست.»يک سال پيش در مدرسه موسيقي فولکلور وباله بغداد با هشام آشنا شدم.باگروهي براي اعتراض به تحريم عليه عراق وجلوگيري ازتجاوز بيشتر به حقوق مردم عراق به بغداد آمده بودم.هشام ومجيدروزها آن جا درس مي دادند وشب ها هم باارکسترتمرين مي کردند.جنگ داشت ازراه مي رسيد.براي هشام تعريف کرده بودم که ترانه ي «او فينلانديا» چه پرمعنا شده است براي بسياري ازمردم آمريکا.دست کم ۱۵۰ خانواده که دريازده سپتامبرعزيزان شان راازدست داده بودنددرمراسم يادبود آن ها ازاين ترانه ي صلح ودوستي استفاده کرده بودند.آهنگي که سيبليوس دراواخر قرن نوزده ام درست کردوپس ازجنگ جهاني اول به نمادآرزوها وروياهاي انساني تبديل شد.هشام
آن موقع لبخندي تحويلم داده بودلابد به خاطر آن که يک امريکايي ازترانه ي صلح ودوستي سخن مي گفت وآموختن اش به هنرجويان.اما پذيرفت ودرعرض دوروز بچه هاي کلاس ترجمه ي عربي ترانه رايادگرفتند.
تلفن زدن شان که تمام شد رفتند.پيش خودم فکرمي کردم لابد الان آن آهنگ آرمان گرايانه واميدبخش خيلي ناراحت شان مي کند.صبح فرداي همان روزدوباره پيش مان آمدندبهت زده وپريشان.غروب روزقبل رفت بودند سراغ سربازهاي امريکايي که ازمدرسه اشان حفاظت کنند.سربازها هم گفته بودند ربطي به آن ها نداردودستورداده بودن که بروند پي کارشان!!ناچارشدند خودشان دست به کارشوند شايد بتوانند جلوي غارت مدرسه رابگيرند.جلوي درمدرسه ايستاده بودند که پنج نفربه سراغ مدرسه آمدند همگي مسلح.
مجيد، هشام وبرادرش هرچه التماس کردند به خرج شان نرفت.مي گفتند«آه نداريم باناله سوداکنيم.چندروزديگه قحطي ميشه.ماهم که نه پول داريم نه کار.مثل شما که خرپول نستيم»
مجيدالتماس کنان گفته بود«هرچي بخواهيد بهتان مي دهيم.تمام سازها مال شما.مبل وصندلي ها راهم برداريد.فقط به اهنگ هاي ضبط شده دست نزنيد.اين ها تاريخ مااست»
گفتند«بروپي کارت.فاتحه ي بغدادخونده است!!» بعد هم مدرسه راغارت کردند.سازها رادرب وداغان کردند.بايگاني موسيقي وآهنگ ها راهم به آتش کشيدند.به راستي چراوقتي آدم ها درمانده مي شوندمغزشان ازکارمي افتد وهمه چيزرانابودمي کنند؟نمي دانم!!اما مي دانم طي ده ها سال جنگ وتحريم نه نخبگان فرادست عراق ونه امريکا وانگلستان توجهي به مردم فقرزده ي عراق نکردندميليون ها نفري که بار رنجي گران رابه دوش کشيدند.
هشام گفت«بيا گوش کن فقط همين برايمان ماند»و گوشي قرض گرفته ازخبرنگارتلويزيون نروژ را به دستم داد.اجراي ارکسترشان از«او فينلانديا» بود.آرام وهم نوا بااجراي کودکان
شروع کردم به خواندن:

اين است آوازم
اي خداوند تمامي سرزمين ها
آوازصلح براي سرزمين هاي دوردست وسرزمين خودم.
اين جا خانه ي من است
کشورمن است و قلبم درآن مي تپد.
روياهاي من دراين جا است
آرزوهايم وزيارتگاهايم.
اما قلب ديگران هم درسزمين هايي ديگردرتپش است
آن ها هم اميدها وآرزوهايي دارند
درست به ژرفا وصداقت اميدها وآرزوهاي من


به اين جا که رسيدم هشام داشت گريه مي کرد!!


گزارشي ازکتي کلي
بغداد۲۹ فروردين ۱۳۸۲
4/21/2003
دبيرکل حزب الله لبنان:هيچ کشوري درخاورميانه به جزايران وهيچ گروهي به جزحزب الله نمي تواند دربرابرامريکا مقاومت کند.حزب ما به سوريه ياهيچ حزب لبناني ديگراعم ازملي يا چپ گرا دل نبسته بلکه تنها به خداي بزرگ متکي است وهمه ي اعضاي حزب بايد خودرابراي برقراري ارتباط باخدا آماده کنندتابتوانندباهرگونه تغييري درآينده رويارويي کنند.
بامدادک:عزيز جان پرمعلومه به کجادل بسته ايد!!اين امام زاده شفا نمي دهد برويد شوهرکنيد بيوه نمونيد!!راستي مواظب باشيد به لقاالله پرتاب نشويد!!!
نامه ي دوست:هيچ كس مانند خود حكومت خودکامه دشمن خودش نيست . هر چه خشونت و بي عدالتي را بيشتر مي كند نابودي اش را سريع تر مي كند . خودشان بهتر از همه اين حقيقت را مي دانند . وقتي جليقه ي ضد گلوله مي پوشند زير لباس شان يعني :
مردم آن چنان ظلم را از حد گذرانده ايم كه كشتن مان را به دست تان حق تان مي دانيم
اما گويي ديكتاتور كور و كر ميشود . دريغ از ديدن و شنيدن ، حتي اگر در يك قدمي اش باشد .
هنوز كفن مرگ ديكتاتورهاي چپ و راست مان خشك نشده هنوز ارتش متفقين خاك افغانستان و عراق را ترك نكرده . هنوز ۲ ديكتاتور در سوراخ موش ها از ترس جان قايم شده اند . ولي حكومت گران ديكتاتور مذهبي ايران ، همچنان كور و كر دارند ادامه مي دهند راه شان را
همه صبح ام سياه شد با خبر دستگيري سينا مطلبي ماني را مجسم كردم كه چطور وقتي صبح بيدار مي شود دنبال لبخند و چشمان پر مهر و آغوش آرام بخش اش نگاه پرسان اش را به فرناز خواهد دوخت . آخر هنوز زبان به پرسش باز نكرده . به فرناز فكر مي كنم كه همه ديشب را نخوابيده در هراس آن كه چه به نيمه وجودش مي گذرد در آن خانه ي ظلم . مي گويم :
ماني جان ،معصوميت مطلق ، امروز ببخش مادر را كه لبش به خنده باز نمي شود .
گذشته اي دور را به خاطر مي آورم . آن صبح كه گلسرخي را به دليل ايده ئو لوژي اش اعدام كردند پسرش پيش اقوام نزديك بود . مادرش عاطفه هم در ظلم خانه ی شاه .دوستم شهلا كه روزنامه نگار بود با بغض تلفن زد . هيچ كدام حرف نزديم . گاهي هق هق گريه آن چه را كه به كلام نمي آيد بيشتر بازگو مي كند . ساعتي بعد در خانه ام بود . پسرش هم سن و هم بازي پسر گلسرخي بود . و او دوست نزديك عاطفه آن روز هر دو دانستيم ديري نخواهد پاييد اين كاخ ظلم .
امروز فرق مي كند . امروز مي دانم اشك قدم مثبت نيست براي مخالفت و اعتراض . آن زمان اينترنت نبود . الان مي توانم فريادم رافرياد اعتراض زني از زنان و مادران ايراني را به گوش همه برسانم . مي نويسم براي سازمان حقوق بشر . به سازمان ملل متحد . به انجمن دفاغ از روزنامه نگاران دنيا .حتي به كاخ سفيد كه ديگر اعتمادي به آن ندارم
مي نويسم كه چگونه سينا مطلبي را به جرم اقدام عليه امنيت عمومي زنداني كرده اند . براي شان نوشتم وقتي آن چنان اعتبار تان در نزد حكومت ايران كم است كه حتي براي آمدن تان به ايران آن هم به خاطر دفاع از حقوق بشرپشيزي ارزش نمي دهند و بلافاصله شروع به دستگيري خبرنگاران مي كنند ؟ چرا به وجدانتان رجوع نمي كنيد قبل از مصاحبه با مردم و آن ها را بيشتر به دام مي اندازيد ؟ چرا خبر نگاران خارجي به جاي حفاظت جان و آزادي خبرنگاران ،با آن ها مصاحبه مي كنند كه باعث به خطر افتادن آن ها بشوند ؟
نوشتم مي خواهيد چند ين ميليون زن و مادر ايراني شاهد شكنجه و مرگ فرزندان شان باشند ؟ چند ميليون كودك ايراني بايد محروم از بودن والدين شان باشند تا شما گامي برداريد ؟
شمايي كه براي رعايت حقوق بشر توسط دولت به آن كشور سفر كرديد آيا ديده ايد وسايل شكنجه شان را ؟آيا با زندانيان مخفي ملاقات كرديد ؟ آيا ضمانتي بوديد براي شكنجه بيشترشان بعد از رفتن شما ؟ يا در هتل شرايتون داشتيد به دروغ هاي مسئولين گوش مي داديد و غذاي ايراني را مزه مزه مي كرديد ؟
آقايان ، شما را به هيچ گرفته اند . ريشخندتان كرده اند وبزرگ ترين دليل اين ريشخند ها كامبيز كاهه سينما نويس بود و ديشب سينا مطلبي پدر جوان و روزنامه نگار ميانه رو كه هرگز سر جنگ نداشت و اصلاح رژيم را بر سر ميز مباحثه و منطق ترجبح ميداد . .
بامداد جان دلم گرفته . انگار پاره اي از تن مرا به بند كشيده اند . و اي كاش كه خود مرا به بند كشيده بودند . و امروز صبح هم فرناز بدون قطره اشكي لبخند مي زد به روي ماني .امروز صبح هم مثل همه روزها . ماني دست هاي كوچك اش را مي برد كه عينك را از چشم پدر بردارد و صداي خنده اش بپيچد در آن خانه خوشبختي . و امروز صبح مثل همه صبح ها مادر سينا به آقاي مطلبي بگويد :
عصر كه شد . سري برويم خانه سينا . ببينيم سيناي كوچكمان را كه خود پدر شده . دلم ديدن نوه ام را طلب مي كند
4/20/2003
دکترحبيب الله پيمان:پيش تردرغياب حاکميت ملي وشرايط دمکراتيک ،مردم درمبارزات انتخاباتي به مثابه ي فرصتي براي توسعه ي جنبش ملي شرکت مي کرده اند واين درحالي بودکه درهاي مجلس شوراي ملي گذشته نيز به روي نمايندگان واقعي مردم بازنبود.
بامدادک: منظورت از نيز چي بود ناقلا؟!!
4/19/2003
داستان شيطنت بامدادک ومعافيت ازخيرات !!: اين مرتيکه بامدادک باآن که چهاردست وپا مانند فرفره را ه مي رود خيال نداردروي دوپابايستد وراه برود!!عيال بيچاره هم راه به راه مقايسه اش مي کند با دختر عمه قزي وپسر خان دايي وحرص مي خوردوغصه!!من هم که مي گويم بي خيال ما که راه افتاده ايم کجاراگرفته ايم چپ چپ نگاهم مي کند وازبي خيالي ام غصه مي خورد وحرص!!
جمعه ها که مي رويم مادرزن جان سلام!!! اين مرتيکه بامدادک با پله هاي خانه اشان حسابي خودش را ازنفس مي اندازد!!ازاين خانه هاي قديمي است که تا طبقه ي سوم شونصدتا پله ي تند وتيزمي خورد!!اين مرتيکه هم دست بردارنيست !!خودم دست کم سه باراسکورتش مي کنم ازنفس که افتادم جايم را مي دهم به ديگران!!
چندروزپيش عيال وسط هفته زيرآبي رفت وسري به خانه ي مادرزن جان زدتاتعدادنگهبانان بامدادک زيادشودوخودش اندکي نفس تازه کند!!يک آن نگهبانان متوجه مي شوندکه طرف پيدايش نيست!!همه گمان مي کرده اندکه پهلوي آن يکي است!!خلاصه سرانجام مادرزن جان سري به طبقه ي دوم مي زند ومي بيند بله آقا زيرميزناهارخوري براي خودش جاخوش کرده است ودلي دلي مي کند!!وقتي که خيال شان راحت شد هرکدام ازيک طرف غش کردند!!راستش رابخواهيد وقتي که عيال تلفني داستان رابرايم گفت خودم هم وحشت کردم!!اگريک آن به سراين مرتيکه مي زد که راه رفته رابرگرددکارتمام بود!!
مادرزن جان مي گفت بايد پولي، غذايي ،چيزي خيرات کنيم!!زيرچشمي هم به من نگاه مي کندکه بتوانم راحت پوزخند بزنم!!اما اين باردست بردارنبود!!اگردختران اش که همان خواهرزن هاي گرامی بنده باشندداستان ديگري رابرايش تعريف نکرده بودندگمانم به ناچاربايد يک کيسه نمک خرج امام زاده صالح مي کردم يا براي علم هيات عزاداري محل ،شال کشميرمي خريدم!!
اما داستان دوم نجاتم داد!!تنها توي ايستگاه اتوبوس منتظرايستاده بودم که زن مانتويي ميانه بالايي راديدم به سويم مي آيد.ميان سال بود.نتوانستم به چشمان اش نگاه کنم غمي داشت که با اين غم هاي بازيگرانه ومتعارف فرق داشت!!گفت ۲۰۰۰تومن مي دهيدبه من؟مي خواهم بروم دکتر!!
بي سخني کيفم رادرآوردم ويک هزاري ودوپانصدي بهش دادم!!آن غم راهم که درنگاهش نداشت مي دادم!!
گفت ازدواج کرده اي؟!! جاخوردم !!سري تکان دادم که آري.پرسيد بچه داري؟!!گفتم يکي!!
گفت تاآخرعمرم دعاش مي کنم!!
بعدش هم راهش راکشيد ورفت!!هنوزبه خودم نيامده بودم که ديدم خواهرزن هاي عزيزبايکي ازدوستان شان ازراه رسيدند!!به شوخی پیله کردندکه طرف کي بود؟!!يکي شان باز به شوخي مي گفت ازدورکه ديدم داري بازني حرف مي زني به خودم گفتم خواهرم بدبخت شد!!حالا چقدرتيغ ات زد؟!!
حال شوخي رانداشتم داستان را براي شان گفتم وآن ها هم براي مادرزن جان گفتند.اين طوري شد که ازخيرات معاف شديم!!
آه اي زن ها!!!: اولين روزامسال که همه اومديم اداره يادت مياد؟!!اومدي اتاق اونا سال نو رو تبريک بگي.من هم اونجا بودم!!دستش روکه از قصددرازکرد طرفه کيبورد متوجه شدي؟!!نشدي؟!!تو ديگه چقدرسربه هوايي!!!دست بندشو نديدي؟!!اول صبح به همه مون نشونش داد!!ديدي که چه جوري حرف مي زنه!!اينو شاهين روزتحويل سال برام خريده!!چهارصدوپنجاه تومن!!گه خورده خودم ازنزديک زيروبالاشو ديدم!!ازاين الکي هاست که ظاهرکت وکلفتي داره اما از تو پوکه!!چهل پنج تومن هم نمي ارزه!!فوري رفتم به سيما و طاهره هم گفتم!!آبروشو بردم!!زنيکه نديد بديد!!
ايرج حسابي (فرزند دکترحسابي):همين که مي خواهيم خودمان را نشان دهيم چهارتا کلمه ي شکسته بسته ي انگليسي قاطي حرف هاي مان مي کنيم که بگوييم باسواد شده ايم.ما پسرمان دوسال مي رود خارج برمي گردد وقتي به اومي گوييم علي جان چطوري؟مي گويد حالم خوب است مرسي!!خب زهرمار!!اين چه حرف زدن است؟...............هيجده سال پيش آقاي دکترحسابي يک تلفن موبايل طراحي کرده بود.......
بامدادک:زهرمار موبايل!!خناق مي گيري بگي تلفن همراه؟!!!
4/17/2003
مرادثقفي:چرااصلاح طلبان حکومتي هربارميان مصالحه باکساني که آنان را به قدرت رسانده انديعني مردم ومصالحه بااقتدارگراياني که درمقابل اصلاحات ايستادگي مي کنندبالاخره دومي ها را به اولي ها ترجيح مي دهند؟يعني درنهايت هربارراي دهندگان به اصلاحات رابه صرف نظرازخواسته ها وآمال شان ودم برنياوردن دعوت مي کنند؟....اين همان خاطره ي جمعي است که آنان رابااقتدارگرايان پيوند مي دهد وهمان عاملي است که باعث مي شودمصالحه باآن اقليت برمصالحه بااکثريت راي دهندگان ترجيح داده شود.
بامدادک:منظورش آخور مشترکه!!!
دکترکوروش صفوی(زبان شناس):حساسيت هاي ايجاد شده درکشورمادرباره ي جنگ عراق افراطي است.اين جنگ ارتباطي به ماندارد.چراوقتي دربوسني چندين برابرتلفات انساني جنگ عراق واردآمدروزنامه ي همشهري صفحات ويژه چاپ نکرد؟حالا چه طورشده که اين همه دربرابرحمله به کشوري موضع مي گيريم که بيشترين خسارات وتلفات را به ما وارد آورده است؟بهتراست دراين موردنظرخانواده ي شهدا جانبازان واسراپرسيده شود!
بامدادک:دکترشدن چه آسان !!آدم شدن چه دشوار!!
4/16/2003
اي کاش من هم عراقي بودم!!:برخي استدلاليون مي گويندگفتن اين که جنگ درعراق برسرنفت بوده است ساده لوحانه ودلیل تراشی ابلهانه است!!کلاه خودتان راکه قاضي کنيد(نگوييد کلاه مان کجا بود؟!!ازيک جايي گيربياريد ديگه!!) مي بينيد راست مي گويند بي چاره ها!!اين جنگ برسرنفت، آب، جاده ،راه آهن ،تلفن ،بندر ودارو بوده است!!سردمداران ارتش آزاديبخش!!! ايالات متحده + انگلستان مي گويند دست کم شش ماه بايد خودشان حکومت عراق رادردست داشته باشند وواسطه پاسطه هم نمي پذيرند گيرم طرف شيعه ي نمازنخوان مسجد نديده اي مانند چلبي باشد يا هرپادوي ديگري.
آخرمي دانيد اين چشم آبي ها دل نازک اند نمي توانند مردم بي آب، بي خوراک ،بي دارو وبي برق عراق را به امان اوسا کريم رها کنند!!بايد چرخ بازسازي رابراي اين بيچاره ها راه انداخت!!(اين واژه ي بازسازي براي باشندگان ميهن آرياي اسلامي وبه ويژه مناطق جنگ زده بدجوري آشنااست!!چيزي است تو مايه هاي بخور بخورخيلي بخور!!)
عراق جنگ زده ي کنوني بهشتي است براي پياده سازي روياهاي نوليبرال هاي دوآتشه ي ينگه ي دنيا!!پيش به سوي خصوصي سازي کامل وبازارآزاد!!خوشا به سعادت عراقي ها!!هيچ نشده شرکت استيو دورينگ ايالات متحده ي امريکا با گرفتن ۸/۴ ميليون دلارناقابل بندر ام القصر شان را مي کند عين دسته ي گل!!شرکت هاي چند مليتي مي آيند براي شان پل مي سازند ،جاده درست مي کنند حتي براي شان کتاب درسي چاپ مي کنند!!تلفن همراه شان راهم شرکت کوالکوم راه اندازي مي کند اون هم چه تلفن همراهي تلفن همراه استاندارد سي دي ام اي که توي خود امريکا هست نه ازاين استاندارد به دردنخور جي اس ام که مردم جا هاي ديگردنيا استفاده مي کنند!!بازسازي آغازين عراق ۱۰۰ ميليارد دلار ناقابل خرج برمي دارد !!درعوض عراق مي شود بهشت برين(ب را باکسره نخوانيد!!!).ای خداعراقی هم نشدیم!!
رويارويي باامپراتوري:درشماره ي امروزياس نو سخن راني جالبي ازخانم آروندهاتيروي روشن فکر چپ گراي هندي دربرزيل چاپ شده است که خواندني است.سخن راني را محسن حکيمي ترجمه کرده است ودربخشي ازآن آمده است:

«استراتژي ما نبايد تنها رويارويي با امپراتوري باشدبلکه بايد آن را به محاصره درآوريم.بايد نگذاريم اکسيژن به اوبرسد.بايد شرمنده اش کنيم.بايدبه بادمسخره اش بگيريم باهنرمان ،باموسيقي مان، باادبيات مان ،باسماجت مان،باشادي مان ،باهوش وذکاوت مان،باسرسختي مطلق مان وباتوانايي مان براي بازگويي سرگذشت خودمان، سرگذشت هايي متفاوت باآن چه که دراثرشست وشوي مغزي باورکرده ايم.......... به يادداشته باشيم که مابسياريم وآنان اندک اند.نيازآن ها به ما بيش ازنيازما به آن ها است.دنيايي ديگرنه تنها ممکن است بلکه درراه است.دريک روزآرام صداي نفس کشيدن اش را مي توان شنيد»
4/15/2003

نام ها ويادها: نام اين مرتيکه بامدادک هم کلي برايمان دردسرشده است!!به خانه خويشاوندان که مي رويم جمع خاله خان باجي ها جمع است.اولش تعارفات معمولي است.خدا برايتان حفظ اش کند وازاين حرف ها!!سرآخرمي پرسند اسم اش چيه؟!!تا مي گويي بامداد!!مي گويند پناه برخدا!!اين ديگه چه اسميه!!حتي نمي دانند بامداديعني صبح!!آشنايي با شاملو که پيشکش!!!
برخوردنسل جديد هم جالب است.سوارتاکسي که مي شويم کافي است دخترجواني بغل دست مان نشسته باشداين مرتيکه آن قدرزل مي زند تاطرف از رو مي رودوشروع مي کند به لبخندزدن ونازدادن اش!!بعد هم مي پرسد اسمش چيه؟!!وقتي مي گويي بامداد مي گويد چه اسم شيکي!!!
به راستي ميان ما ونام هاي مان چه پيوندي هست؟!!!نام خودم رامادرشوهرعمه ام(کي ميره اين همه راه رو!!) انتخاب کرده است.چه روزگاري بودهرکسي ازگردراه مي رسيد براي آدم نام انتخاب مي کرد!!!نام گذار من سيد بود.شايد براي همين به نظرش احترام گذاشتند!!يادم مي آيد عيد سيدها(غدير) که مي شدبه همه امان يکي يک دانه يک قرآني مي دادکه به آن مي گفتند ته کيسه!!يعني مي گذاري ته کيسه براي ات برکت مي آوردوپول جذب مي کند.
هنگام بچگي هم که مي رفتيم کناررودخانه ي پشت خانه امان ماهي گيري باقلاب(به قول گيلک ها قارماق تاودي!!) ماهي کوچک که مي گرفتيم رها مي کرديم توي رودخانه ومي گفتيم «جفتش بيادبزرگ تر!!».به اميد آن که ماهي هاي بزرگ تررابه سوي قلاب مان راهنمايي کند.هنوزکه هنوزهست يادم مي آيد ماهي راکه رها مي کرديم اندکي درآب سبزفام درنگ مي کرد.انگارباورش نمي شدبعد دم زنان وباله زنان دورمي شد
4/14/2003
خوشا به سعادت شان!!:خوش به حال عراقي ها که سرانجام شهددمکراسي را مي چشند!!حالا مي توانند بنشينند پاي تلويزيون وتبليغات باحال تماشا کنند، ساق هاي خوش تراش ببینند،خودروهاي شيک وپيک قسطي بخرند ،براي سگ شان ازاينترنت داروبخرند وبپرند توي مک دونالدساندويچ هاي چند طبقه نوش جان کنند!!اي اوسا کريم کرم ات راشکر!!عراقي هم نشديم!!
خوش به حال سربازان ارتش آزادي بخش!!ايالات متحده که درفتح کربلا حضورداشتند!!درعرض ايکي ثانيه همگي کبلايي شده اند ووقتي به خانه برگردند بروبچه هاي محل برايشان شعارهاي پارچه نويس به خط بريک نستعليق هوا مي کنند ومي نويسند کربلايي اسميت عزيز بازگشت تان ازسفرعرفاني کربلاي معلا راتبريک مي گوييم!!!اي اوسا کريم کرم ات راشکر!!سربازارتش آزادي بخش!!ايالات متحده هم نشديم!!
نامه ي دوست:در امريكا ، كه تمام وقت ميگذرد به كار و گرفتاري ، خوش بياري بزرگي است كه فرصتي پيش بيايد تا بتواني دوستان سال هاي خوش دانشجويي را ببيني و ياد ها و خاطره ها را زنده كني .
در خانه نسرين جمع شديم كه دكتر داروساز است .مهين دوست مان دندان پزشك است واز لس آنجلس آمد و من كه دانش آموخته ي دانشكده ي هنرهاي زيبا هستم . دوستي مان از سال هاي آخر دبيرستان آغازشد. بعد از اتمام دانشگاه ، هر كدام در رشته خودمان كارمان را شروع كرديم و بعد هم ازدواج و بچه و ...انقلاب ..برحسب اتفاق هر سه مان با خانواده راهي امريكا شديم و بعد از يكي ۲ سال همديگر را يافتيم آن هم همه در كاليفرنيا ،ولي در شهر هاي مختلف گرفتار كار بوديم و به ثمر رساندن بچه ها. حالا بچه ها بعد از اتمام دانشگاه رفته اند دنبال زندگي خودشان . همسر مهين فوت كرد . نسرين جدا شد و همسر من در سفر بود . وجمع سه تايي مان دوباره برد ما را در حال و هواي ، آن ۳ دختر دانشجوي جوان دوره دانشكده با آثار گذشت زمان بر چهره هاي مان ..
تلويزيون داشت غارت عراقي ها را نشان مي داد . حتي از موزه عراق و آن عراقي كه تكه گران بهاي كتيبه بابل را بر دوش گرفته بود و ديگري كه حمايل سنگي و طلاي بابل را بر گردنش داشت و آن که كوزه ظريفي به بغل بي احتياط مي دويددر آن ازدحام ، كه هر لحظه ممكن بود بيفتد و بشكند آثار تمدن بابلي ..
بي اختيار يادمان آمد كودتاي ۲۸ مرداد .غارت خانه ي دكتر مصدق ودفتر روزنامه هاي معتبر .كه لمپن ها چگونه به سر پرستي شعبان بي مخ و با حمايت زاهدي و اربابش سيا دست به تاراج زدند . ياد آن زمان افتادم كه مادرم داشت به صداي زني از راديو گوش مي كرد و وقتي از مادرم خواستم عروسكم را به من بدهد ، عصباني سرم فرياد كشيد كه ساكت باشم و بعد ها گفته بود كه داشت به سخنراني ملكه اعتضادي معروف به فاحشه دربار گوش مي داد كه تنها كسي بود كه پيدايش كرده بودند تا سقوط دكتر مصدق را اعلام كند .نسرين آن زمان بچه بود و در رشت زندگي مي كردند مي گفت يادش مي آيد كه عده اي زن در پشت كاميوني وقيحانه بشكن مي زدند و مي رقصيدند و بعد ها مادرش گفته بود كه همه شان زنان فاحشه جير كوچه رشت بودند كه با گرفتن ۵ تومان دستمزد از سقوط مصدق و بر گشتن شاه ، شادماني مي كردند .و مهين مي گفت كه چطور از پنجره مطبش كه روبروي بانك بود مي ديد قبل از آتش زدن بانكي در زمان انقلاب چطور مردم ريخته بودند و پول هاي بانك را در داخل پيراهن و مشت هاي شان به يغما برده بودند و بعد هم آتش زدن و شكستن شيشه هاي مغازه ها و تاراج خانه همسايه شان در خيابان سعد اباد
گفتگو ها و ياد ها و حسرت ها ادامه داشت و تاسف مان كه نتوانستيم قوانين ضد زن جمهوري اسلامي را تحمل كنيم و آمديم بيرون از ايران و ثمره تحصيل مان به جاي خدمت به مردم كشور خودمان ، نصيب امريكا شد . و بچه هاي مان كه سال هاي آخر دبستان بودند و اين جا دبيرستان و دانشگاه را تمام كردند چطور جذب اين جامعه شدند .
چشم مان هنوز به تلويزيون بود كه عده اي عراقي اعتراض كردند به سربازان امريكايي كه چرا مانع غارت ان دسته از مردمي كه بيمارستان را غارت مي كردند نمي شوند ؟ تشك هاي تخت بيمارستان بر دوش شان بود تا وسايل اطاق عمل و دارو و ملافه و چاقوي جراحي تا پنس اةاق عمل . ان هم در شرايطي كه به علت تحريم اقتصادي و تعداد زياد مجروحين پزشكان گله داشتند كه وسيله مداواي مريض در اختيار ندارند . ناگهان يك سرباز امريكايي تفنگش را نشانه گرفت بطرف معترضين و گفت :خفه شين احمق ها ، جلو نيايين . به ما مربوط نيست غارت مردم شما . ما به خاطر آزادي و دمكراسي شما ، فاكينگ ايراكيان ، جان مان را به خطر انداختيم . جلو بيايين شليك ميكنم
هر سه ما خشك مان زد . خبر نگاري آن را مخابره كرده بود كه اعتراض داشت به سانسورشان بوسيله فرمانده ارتش كه به آن ها تاكيد كرده بودند غير از خبري كه ارتش تاييد مي كند حق ندارند گزارش كنند . و چون با حمايت ارتش و در ميان آن ها به خاطر حفظ جان شان قرار شده بود گزارش دهند سخت از اين سانسور ناراحت بودند و به فيلم بردار گفته بودند كه صحنه هايي را بگيرد و حالا بعنوان اعتراض داشتند نشانش مي دادند
رامسفيلد و بوش هم دفاع مي كردند از غارت بيت المال و ميگفتند اين خشم مردم را نشان ميدهد از دولت صدام .......
گفتم دوستان وقاحت را ببين به كجا رسانده اند ؟دارند اجازه مي دهند كه آثار تمدن ملتي به دست همان مردم غارت شود تا هيچ اثري از آنان نماند . تيشه به ريشه مي زنند . و از طرفي دارند نشان مي دهند كه با چه مردمي طرف اند و لياقت شان هم اين است كه هم ريشه شان را غارت كنند به دست خودشان و نفت شان را هم خودشان نوش جان كنند.
امروز دوستم را رساندم فرودگاه . باران شديدي مي آيد و هنوز آن صحنه ها تمام ذهن ام را پر كرده اند . آمدم خانه . سری به صندوق پست الکترونیک ام زدم . دوستي نامه ای فرستاده از شعار هايي كه امروز برايش از ايران رسيده و برايم فرستاده :
صل علي محمد تامي فرانكس خوش آمد .
دست خدا بر سر ماست ژنرال ماير رهبرماست
تامي فرانكس مي رزمد سيد علي گدا مي لرزد
بغضي گلو گيرم شده . وحشتي بد تر از ان جنگ ۸ ساله تنم را مي لرزاند . ترجيح مي دهم بميرم و نبينم كه بوش و رامسفيلد و آن سرباز احمق امريكايي به دعوت علني اين گونه شعارها ، همان كنند با ايراني كه با عراقي كرده اند .

4/12/2003
اندرحکايت پيش گويي ها:اين روزها اصلاح طلبان ميهن آريايي اسلامي سرنگوني خودکامه ي عراق رامهرتاييد سخنان گهرباربنيان گذارجمهور ي خودشان کرده اند !!چراکه مرادشان درجايي گفته بود«صدام بايد بره»(البته آقايان که دست درازي درويرايش ومميزي دارند به جاي «بايد بره »از«بايد برود» استفاده مي کنند!!) وبه روي مبارک شان هم نمي آورند که اين کارراهمان آمريکايي انجام داده است که به فرموده«غلطي نمي توانست بکند»!! وراه کربلا ازقدس گذشت ونه برعکس!!به هرحال انشاالله (باخوانش آخوندي!!ناف جنبان وخلط خراش!!)وقتي که ارتش آزاديبخش !!ايالات متحده درعراق مردم سالاري برقرارکرد(ازارتش انگلستان نام نمي برم چون به پرقباي کساني برمي خورد!!) بتوانيم ازحوزه ي علميه ي قم استاد پروازي بفرستيم به حوزه ي علميه ي نجف ودرآمد ارزي کشورراافزايش دهيم!!
4/10/2003
بيست روزي که مايه ي ننگ بشريت بود: انگارجنگ درعراق پايان يافت.جنگ پلشتي که چيزي نبود مگرشکارانسان با به کارگيري فناوري پيشرفته(امريکا ازلحاظ جنگ افزار،سه نسل وازلحاظ فناوري ارتباطات ،چهارنسل پيش ترازعراق است!!).آيا مي توان فروريختن بمب خوشه اي روي مردم بي دفاع راازياد برد؟(هرترکش بمب خوشه اي ۷ميلي مترمي توانددرفولادرسوخ کند).آيا مي توان کشتار ناصريه رافرموش کرد؟(پل ناصريه به پل مرگ معروف شده است).آيامي توان بمب باران بازارهاي بغداد راازيادبرد؟(چهل کشته وبيش از۱۲۰ زخمي تنها دريک مورد) آيا مي توان ازيادبردکه ارتشيان امريکا درورودبه بغدادبه هرجنبنده اي شليک مي کردند؟(روزي بيش ازصدغيرنظامي دربغدادزخمي شده اند- به گزارش صليب سرخ) آيا مي توان محاصره ي بصره رافراموش کرد؟(۲۰روزبدون آب وبرق)
ازيادنبايد برداين همه جنايت که هنوزپيامدهاي اش آشکارنشده است تنهادر۲۰ روزرخ داده است.
4/09/2003
شعارهاي ضدجنگ:يکي ازجالب ترين چيزهاي راهپيمايي ها(نه راه پيمايي هاي فرمايشي ميهن آريايي اسلامي!!) خلاقيت جماعت درشعاردرست کردن است!!خواندن برگردان نمونه هايي ازشعارهاي ضدجنگ راه پيمايي هاي مختلف مردم امريکا خالي ازلطف نيست!!
ميهن دوستي يعني صلح خواهي(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
مارک تواين:ميهن دوستي يعني همواره وفاداربودن به کشورخودوحکومتش به شرطي که حکومت لايق باشد(راه پيمايي ضد جنگ واشنگتن)
نفت ما زير شن هاي عراق چه مي کند؟!!(راه پيمايي ضد جنگ واشنگتن)
ايجاداشتغال آري، جنگ نه(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
مردم سالاری آری،دروغ سالاری نه!!(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
این است صدای مردم!!کجاست گوش شنوا؟!!(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
نقض حقوق بشر نباید توجیهی برای نقض حقوق بشرباشد.(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
رسانه های امريکا= مبلغان جنگ(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
جنگ افروختن به نام صلح؟!!شرمتان باد!!(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
جنگ یعنی تروريسم بابودجه ی بیشتر(راه پيمايي ضد جنگ واشنگتن)
تگزاس هم نفت داردبمب باران اش کنید!!(راه پيمايي ضد جنگ واشنگتن)
بن لادن کجاست؟!! !!(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
بوش:چرا باید به حرف مردم آمریکا گوش کنم؟!!آن ها که به من رای ندادند!!!!(راه پيمايي ضد جنگ واشنگتن)
مارییس جمهورهوشمند نیازداريم نه بمب هوش مند!!!!(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
احمقی دريکی ازروستاهای تگزاس گم شده است!!جورج به خانه ات برگرد!! !!(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
جوک روز:بوش می خواهد به عراقی ها دمکراسی بیاموزد!!!!(راه پيمايي ضد جنگ سان فرانسیسکو)
من وخدا چه فرقی باهم داريم؟!!خدااگربوش راببخشد من نمی بخشم!!(راه پيمايي ضد جنگ واشنگتن)
بوش وصدام،دوقلو های ازهم جدا!!(راه پيمايي ضد جنگ شیکاگو)
نماينده ي سميرم:اگرآثارعلمي عمامه به سرهاراازفرهنگ وتمدن کناربگذاريم ديگرچيزي براي ملت ما باقي نمي ماند
بامدادک:خدا اين آخوندها رو ازمانگيره!! وگرنه چه خاکي تو سرمون کنيم!!
4/08/2003

سوت هاي شبانه!!!:مردم که مدتي است که به جنگ هاي زرگري راست وچپ حاکميت وقعي نمي گذارنداما بلواي جنگ هم به اين بي اعتنايي مردم دامن زده است.حال ميان اين بلبشويي که خاورميانه رافراگرفته جنگ لوايح دوگانه بين مجلس وشوراي نگهبان بالا گرفته است!!ازهمه خنده دارترواکنش اصلاح طلبان است که مراياد رهگذران شب مي اندازدکه براي کنارزدن ترس بلند بلندآوازمي خوانند ياسوت مي زنند!!آقايان براي اين که به خودشان دل وجراتي بدهندرا ه به راه زمزمه سرمي دهند که اين بار اگر شوراي نگهبان مخالفت کند کاررابه همه پرسي مي کشانيم!!واين حرف شان هم درواقع چيزي درمايه ي همان سوت زدن ها وآوازخواني هاي ترس خوردگان شب است!!مي گوييد نه ازشان بپرسيد اگرآقاباهمه پرسي مخالفت کرد چه مي کنيد چنان خفه خون مي گيرند که بيا وببين!!
تازه برفرض هم اين لوايح دردانه رابه توشيح شوراي گرانسنگ نگهبان هم رسانديدمگربرنامه اي داريدکه بااختيارات تازه به سرمنزل مقصودبرسانيد؟؟!!کدام است اين برنامه ها؟!!!حيف نيست انرژي نازنين تان رابه هرز مي دهيد!!به خدادنياارزش اين همه تقلارانداردبرويدسرهمان بساط ترياک کشي وخانم بازي که دم رابايد غنيمت شمرد!!
4/07/2003

جنگ ونان :نجيل محمد ،نانواي عراقي ،تافتون سوخته اي را پيش مي آورد وچيزهايي مي پرسدکه کسي نمي تواند پاسخ گفت.
روبروي ويرانه ي دکان نانوايي اش ايستاده است که هنوزازآن دود برمي خيزددکاني که تاهمين ۴۵ دقيقه پيش چشم وچراغ اين روستای بي سروصداي شيعه نشين بودواکنون درچنگال جنگ گرفتارآمده است.
چندگام آن سوتردرپياده رو و زير ورق هاي خون آلود روزنامه جسد پسر۱۲ساله اش ابو درازبه درازافتاده است.
باد روزنامه راورق مي زند وبالاوپايين مي کندوهرچندگاه زخم هاي هولناک نهفته نمايان مي شود.نجيل نگاهي به ويرانه ها مي اندازد وتنها پرسش اش اين است«چرا؟چرا؟»

همين ساعتي پيش بودکه جلوي تنورآجري دکانش داشت عرق مي ريخت وکارمي کردتنوري که هرگزنگذاشت ازآغازجنگ آتش اش خاموش شود.تانان ها بپزد رفته بود به خانه اش درپشت دکان سري بزندکه اين چشم وچراغ خانواده ومحله اشان رافروکشته بودند.

ناباورانه به نان نگاه مي کندودادمي زند:«ببيند چه به سرم آوردند.پسرم ازدستم رفت.کارم ازدستم رفت.چرابايداين جا رابمب باران کنند؟»
به اطرافم که نگاه مي کنم حس مي کنم بايد اشتباهي شده باشد.تاچشم کارمي کندخانه هاي گلي است که درپيچ وخم جاده ي متروک منتهي به اردن جاخوش کرده اند.هيچ هدف نظامي اي به چشم نمي خورد.این روستاي شيعه نشين ۱۵۰۰۰نفري که درفاصله ۱۵ دقيقه اي ازشهربغدادقراردارد ازنخستين جنگ خليج فارس جان سالم به دربردوازآن جاهايي است که ارتشيان امريکا گمان مي کردنددست دوستي به سويشان درازکنند وبرضدصدام به پاخيزند.
اکنون دودباروتي که ازگودال هاي به جامانده ازانفجاربه آسمان برخاسته است آن رابه محيط خصمانه ي تبديل کرده است .البته براي سربازان نيروي دريايي امريکا .
وراس العبدي کاسب ۲۰ ساله ي عراقي به سراغم مي آيد ومي گويدبه چشم خودش هواپيماهاي امريکايي راديده است که برفرازروستادورزدند وموشک انداختند.
مي گويد اول ازهمه دکان نانوايي رازدند.اکنون روستا بي نان شده است.موشک بعدي به خانه ي کنارنانوايي خورد.خوشبختانه کسي درخانه نبود.ساکنان اش به خانه اقوام شان درمرزايران پناه برده بودند.
آن سوي جاده اتوبوسي تکه پاره شده بود.انگارازجنس مقواباشد!!راننده داشت چرت مي زدکه موشک رسيده بود.خوشبختانه خودش روي تل شني کنارجاده پرتاب شده بود.آسيبي نديده بوداما حسابي شوکه شده بود.
دوست قديمي ودستيارم کارين مرا به اين کشتارگاه آورد.داشت رانندگي مي کردکه انفجارهاراديده بود.فوري به سراغم آمد.همراه با يکي ازمقامات به سرعت به سوي روستا رفتيم.به آن جا که رسيديم مردم داشتند ناله وزاري مي کردندوزخمي ها رابه بيمارستان برده بودند.
اهالي خشمگين روستادورم جمع شده بودندبرايم انگشت تکان مي دادند،جسدهای خونین روي پياده رو را نشانم مي دادندومي پرسيدند چه گناهي کرده اند که سزاواراين بلاباشند.
نوميدانه به اطراف مي نگريستم ومانده بودم که درروزها وهفته اي آينده چه بسيار از این صحنه ها خواهم ديد.دراولين ساعات امروزبودکه وزارت اطلاع رساني عراق مارابه تماشاي ويراني هاي حاصل ازبمب باران آمريکا به ناحيه ي جنوب شرقي برده بود.
۳۰ سربازعراقي شعارهاي ضدامريکايي مي دادند وبرفرازيک تانک آبرامز امريکايي پايکوبي مي کردند.نمايش خوبي به راه انداخته بودند.
درهمان نزديکي ستوني ازخودروهاي سوخته ي عراقي به چشم مي خوردکه نشان ازپيروزي امريکاييان درنبردي تمام عياربود.
شکي نيست که جنگ به بغدادرسيده است.مگرمي شوددرشهري با چهارونيم ميليون نفرجمعيت جنگي تمام عيارراه انداخت وغيرنظاميان آسيب نبينند وازپادرنيايند.
مردم هراسان اند وبازارشايعات داغ است.کسي نمي داند مردم تسليم مي شونديا دست به اسلحه مي برند.

-------آوریل 20037 برگردان گزارشي ازپيتر آرنت ---------------------
الويري(شهردارسابق تهران):براين باورم که شهردارموظف است هم زباله ي يک مسلمان راجمع آوري کند وهم زباله ي يک فرد بي دين را.
بامدادک: به اين مي گويند تسامح زباله اي !!!
4/05/2003
نوشابه نخوريد وسيگارنکشيد!!:یکي انگارگفته بوداکنون دوابرقدرت درجهان وجوددارد:امريکا وافکارعمومي.به ويژه درمخالفت اخيرافکارعمومي باجنگ به خوبي توان مندي هايش آشکارشد گيريم که درنهايت نتوانست جلوي جنگ رابگيرد.
اکنون که جنگ درگرفته است مي توان شيوه هايي ديگري راهم آزمود.يکي ازاين شيوه ها تحريم کالاهاي امريکايي وانگليسي است که به خصوص ازدست خارج نشينان برمي آيد!!نبايد فراموش کرد که درآمد حاصل ازفروش کالاهاي مصرفي امريکايي وانگليسي به جيب جنگ افروزان هم مي رود وبه صورت بمب هاي چندتني برسرمردم عراق مي ريزد.نبايد فراموش کرد که شرکت هاي آمريکايي ازفروش کالاهاي خود نيرومي گيرند وسپس به جنايتکاراني مانند بوش کمک مي کنند.درمبارزات انتخاباتي امريکاشرکت هاي نوشابه سازي کوکاکولا و پپسي کولاهرکدام به ترتيب به جرج بوش ۶۱۰۰۰۰و۷۲۰۰۰۰دلارکمک کرده اند.شرکت سيگارسازي مالبرو۲۹۰۰۰۰۰دلارو شرکت هاي نفتي اکسون موبيل وشورن تکزاکو هرکدام به ترتيب ۱۲۰۰۰۰۰و۸۰۰۰۰۰دلاربه بوش کمک کرده اند.
الگوی صف:امسال هم سيزده بدرمانند سال هاي پيش گذشت فقط دوچيزافزوده شده بود.يکي صحبت درباره ي جنگ وديگري حضوراين مرتيکه بامدادک!!
گمان نمي کردم خردوکلان به غيرازبازي وسطي، دبلنا ،بازي حکم وکاهو سکنجبين(چه عادت بدي دارند اين تهراني ها که به جاي سرکه ،کاهورابا سکنجبين مي خورند!!حيف ترشي سرکه نيست!!) به جنگ هم توجهي داشته باشند!!به خصوص که شب پيش هم به لطف بي عرضگي مقامات برق درميهن آريايي اسلامي چندساعتي برق قطع شده بود وجماعت يادخاموشي هاي شب هاي بمب باران دوران جنگ(ببخشيد دفاع مقدس!!) افتاده بودند ومدام مي گفتند بيچاره عراقي ها !!چي مي کشند!!
بامدادک هم که سبزه وچمن ديده بودوحسابي هارشده بود!!کارهايي مي کردکه درمواقع عادي صدباربايد قربان صدقه اش بروي تاانجام بدهد!!هرکي بهش مي گفت کلاهت کو؟!!فوري دست به سرش مي کشيد!!يک بارکه مي گفتي خميازه بکش دهنش راچهارتاق بازمي کردوعربده اي هم چاشني اش مي کرد!!اوه اوه گفتن اش هم که درتمام روزبه راه بود!!
سيزده بدرامسال فهميدم که الگوي صف درميهن آريايي اسلامي همه جا يکسان است چه درتوالت چه درنانوايي!!پارکي که درآن بيتوته کرده بوديم!!چندتا بيشترتوالت نداشت وطبق معمول زنانه ومردانه!!نيم ساعت توي صف موندم تانوبتم شد!!اين جا هم مثل نانوايي ،صف زنانه خيلي کوتاه ترازصف مردانه بود!!زن ها همگي بااين کفش هاي نوک تيزي که اين روزها پسند روزشده وراه رفتن شان راپنگوئن وارمي کند(نمي دانم چراياد آناتول فرانس افتادم!!) توي صف ايستاده بودندهمگي هم گوشه ي روسري راجلوي بيني گرفته بودند!!مردها بي خيال ايستاده بودند!!البته روسري هم نداشتندجلوي دماغ شان بگيرند!!لوده اي ازراه رسيد وپرسيد شاش خالي هم صفه؟!!پيرمردي گفت بکش بالا تف کن!!
نوبتم که شددرفلزي چندش آوررا با نوک پا بازکردم وواردشدم.مستقرکه شدم چشمم روبروي کلمه اي قرارگرفت که آدم خوش مزه اي روي ديوارنوشته بود:یا حق!!!
4/03/2003
دلفين ها ی ضدجنگ!!:دلفين هاي مين ياب ارتش امريکا ۴۸ ساعت پس ازورود به آب هاي عراق فلنگ رابستند وترجيح دادنددرکشتارمردم عراق، هم دست ارتش آزادي بخش!!!!!!!!!!!ايالات متحده ي امريکانباشند!!جالب اين جااست که ستوان دومي که مربي اين دلفين ها است براي شان نهست(غيبت) رد کرده است!!(دل آدم آشوب مي شود ازاين همه روحيه ي نظامي گري ابلهانه!!)
نظاميان امريکا که براي خوراک دادن وبهداشت اين دلفين ها سنگ تمام مي گذاشتندازنمک نشناسي شان حيران شده اند.جنابان دلفين ها دراولين ماموريت جنگي فراررابرقرارترجيح دادند ويک بارديگرثابت کردندعقل جانوربه ازآدميزاد است شايد هم دلفين ها ي خليج فارس زيرپاي شان نشسته باشند!!الله اعلم!!

پيش ازاين هم ارتش آزادي بخش !!!ايالات متحده درجنگ ويتنام نيزازدلفين به جاي فناوري هاي پيشرفته ي مين يابي استفاده کرده بود

بازگشت به بالا