8/22/2007
راستای اوسا کریم

یکی از خاله های عیال بسی ذوب درولایت است.ازآن هایی که مدام سرگرم ورد و دعا خوانی زیر لب هستند. شوهرخاله هم دل در گرو باریتعالی دارد اما با گوشه چشمی هم به مواهب این دنیای خاکی . درمراتب ذوب شدگی به پای همسر نمی رسد.چند باری به خانه اشان رفته ایم ولی دراین شونصدسالی که از ازدواج مان می گذردعیال هیچ گاه آنان را به خانه امان دعوت نکرده است لابد ازترس آن که مبادا گندی بزنم .چندی پیش دعوت شان کرد به گمانم خیال برش داشته بود که به اندازه کافی آب بندی شده ام . چه خیال باطلی . گندی که می بایست شونصد سال پیش رخ می داد از پس این همه سال بسی پر زورتر رخ داد.یعنی راستش را بخواهید سر شیطنت نداشتم اما در محضرچنین بزرگوارانی ساده ترین رفتارها نیز آشوبی به پا می کند.همه چیز داشت به خیر می گذشت.عیال با خاله ی گرامی داشتند پشت سر قوم و خویش های مشترک صفحه می گذاشتند و من و شوهرخاله هم داشتیم درباره ی معقولاتی چون سهمیه بندی بنزین و شاهکارهای پربسامد رییس جمهوررجایی وارمندناک گپ می زدیم .ناگهان شوهرخاله انگار شیطان به جلدش رفته باشد از جا برخاست و روبه من کرد که قبله کدام سو است.من هم نه برداشتم نه گذاشتم گفتم نمی دانم .انگار همه شنیدند او چه پرسید و من چه پاسخ دادم. سکوت عجیبی برپا شده بود.عین مواقعی که تلویزیون یک مرتبه برفکی می شود.راستش را بخواهید حالش را نداشتم جهت جنوب غربی را محاسبه کنم و قبله را نشانش بدهم یا بگویم راستای سنگ مستراح مان از این ور به آن ور است. بیچاره حسابی دست پاچه شده بود .بعد رو کرد به عیال و ازو جهت قبله را پرسید.عیال هم گندی زد که بیا وببین. گفت:"قبله سمت جنوب شرقیه دیگه.میشه این ور" و سمت جنوب شرقی را نشان داد. شوهرخاله ی بیچاره که دیگر سمت جنوب راشناخته بود رو به سمت جنوب غربی به نماز ایستاد.وقتی که خداحافظی کردند و رفتندمن داشتم از خنده می مردم .عیال نه تنها دردرس تعلیمات دینی بلکه دردرس جغرافیا هم رد شده بود . چند روز بعد هم دیدم پکر است. پرسیدم دیدم ناراحت است که شوهرخاله اش در آستانه ی سفر مکه زنگ زده است از همه خداحافظی کرده است و حلالیت طلبیده است غیر ازعیال . خیلی خوش حال شدم و گفتم پس وقتی از مکه برگشت و مهمانی پهمانی داد نمی رویم چون به ما زنگ نزد.چپ چپ نگاهم می کرد.

پیامک روز:اگربنزین تمام کردی در باک را باز کن بشاش توش.کی به کیه شاید راه افتاد.دیگه از چرخ مملکت سنگین تر نیست که،ریدن توش و هنوز می چرخه

8/21/2007
شرم حضور
هیچ چیزبدترازآن نیست که باخویشاوندی یا دوستی سال های سال سروکارنداشته باشی بعد طرف ازسفر حج برگرددیاپدرش فوت کند و پدریا مادرت گیربدهند که زنگ بزن به طرف برای تبریک یا تسلیت گفتن.هیچ گاه تن به چنین درخواستی نداده ام و بارها مادرم راناراحت کرده ام.یادش به خیر.مادرم را می گویم.انگاردوری شرم آفرین می شود.حالاشده است حکایت این وبلاگ سرا.بی هیچ ایما و اشاره ای دردکان را تخته کرده ای و رفته ای و از پس مدت ها غیبت صغرا و کبرا برمی گردی و می خواهی قلمی بزنی.زیرسبیلی در کردن غیبت کاردشواری می شود. به خصوص اگرسبیل را هم بربادداده باشی.تازه با این همه شرمندگی می آیی سراغ بلاگرو نام کاربری و گذرواژه را می دهی که بروی درون وبلاگ سرامی بینی نمی شود.تازه شست ات خبردارمی شود که سربازان امام زمان درمدت غیبت جنابعالی اسلام ومسلمین رادرخطردیده اند و بلاگر را موذیانه فیلترگذاری کرده اند.این جوری می شود که شرم راخشم ازمیدان به در می کندوتصمیم می گیری برای روکم کنی سربازان امام زمان هم که شده وبلاگ سرا را آب و جارویی بکنی به جهنم که هیزم بیافزایی به آتش زیرکون ات در جهنم.حالا کرکره ی وبلاگ سرا بالا رفته است.الله مع الصابرین.
بدنیست گزارشی بدهم از حال و احوال حقیر دردوره ی فترت. آدم دراین مملکت مادرمرده آریایی اسلامی دوجور غم باد می گیرد که بدبختانه من چوب هردوگونه اش را خورده ام.درگیرپروژه ی طولانی مدتی شده ام که باید ماهی دست کم نود صفحه مطلب را به صورت تایپ شده تحویل بدهم.دیگر از هرچه صفحه کلید حالم به هم می خورد.شاید برای همین است که دستم نمی رود به وبلاگ نویسی.صفحه کلید را که می بینم دچارتصلب مفاصل می شوم.حالا این چه ربطی دارد به غم باد گرفتن.خدمت تان عرض می کنم.دراین پروژه با تازه ترین پژوهش های اجانب سروکاردارم.آدم از تعجب شاخ درمی آورد که این کفار لامروت درتکاپوی چه کارها که نیستند.این جوری پیش بروند تا ده بیست سال دیگر شانه ی مرگ را هم به خاک می مالندو ملک الموت و اوسا کریم باید بروند غاز بچرانند.این چیزها را می خوانی و می نویسی و بعد خزعبلات حضرات میهن آریایی اسلامی از فلان آخوند تا فلان شیفته ی خدمت و تکلیف را می شنوی غم باد نگیری بی برو برگرد کرگدن تشریف داری.
اما غم باد نوع دوم ریشه درگذشته دارد.دارم به صورت فشرده نوشته های پیشینیان دوردست را می خوانم.از گلستان سعدی آغاز کرده ام.باورتان نمی شود حرف های سعدی را که می خوانی می بینی با اوضاع امروز مو نمی زند.انگارهمچنان در روزگارآن بزرگ وار به سر می بریم.این یعنی چندصدسال عقب ماندگی را آشکارا حس کردن.سعدی اگر هم اکنون هم سرازقبر بردارد گمان نکنم برای زیستن دراین خراب آباد چندان دچار دشواری شود.به این می گویند غم باد واپس نگر .آن یکی غم باد آینده نگر بود.
بدرود تا مجالی دیگر.
پیامک روز:زادروزبزرگ ترین ساقی عالم خلقت،حضرت ابوالفضل عباس برهمگان خجسته باد-شرکت آب و فاضلاب استان تهران

بازگشت به بالا