8/30/2005
سر ما را دورديدند
دراين چندروزي كه به ولايت رفته بوديم ونه به روزي نامه هادست رسي داشتيم ونه توانستيم باخودمان اينترنت كنيم(راستش را بخواهيد درباغچه ي خانه ي پدري قدري هم بيل زديم) چه چيزها كه درميهن آريايي اسلامي وسراسر گيتي رخ نداد.براي ثبت درتاريخ هم كه شده ناچارم عطف به ماسبق كنم .
سكته مي كني زودتربكن: خبرسكته ي جناب زواره اي خلدآشيان را كه خواندم به هيچ وجه دچارشگفتي نشدم.راستش را بخواهيد ايشان بايدزودترهم سكته مي كردندازغم اين همه نامرادي ها.خداوكيلي من هم اگرجاي ايشان بودم(گرچه تكيه برجاي بزرگان نتوان زدتخمي تخمي) وازدوران آدم ابولبشرنامزدهرچه انتخابات ريزودرشت ميهن آريايي اسلامي شده بودم ومي ديدم به جاي من آدم صفركيلومتري چون رييس جمهوررجايي وارمندناك رابه جاي من ازدرون صندوق بيرون آورده اند همان شب اعلام نتايج سكته مي كردم اساسي.من هم اگربه جاي ايشان بودم ومي ديدم كه بابت چندلقمه زمين ناقابل كه بالا كشيده ام وتازه اثبات هم نشده است (الله اعلم)ردصلاحيتم مي كنند(علي رغم اين كه ازهمه ي نامزدها ي انتخابات چندين فقره بيشترشورت پاره كرده ام) درحالي كه فردي كه نمي خواهم نامش را ببرم(باآبروي مسلمانان نبايد بازي بازي كرد) خاك ميهن آريايي اسلامي را به توبره كشيده است ردصلاحيت كه نمي شودهيچ به دوردوم هم راه مي يابد وبسيارازمنورانديشان پسانوگراوفروسنت گرا براي تشويق كردن اش جيغ بنفش مي كشندوشهررابراي تشويق اش سهميه بندي مي كنندپيش از انتخابات سكته مي كردم.
مردان خداپرده پندار را جرواجر مي كنند: يكي از مردان خدادرينگه ي دنيادرروزروشن(ياشايد هم شب تاريك) وازصداوسيماي ينگه ي دنيا جماعت را به كشتن هوگوچاوزرييس جمهورسوسياليست ونزوئلا فراخوانده است(نمي دانم چراتا نام چاوزرا كه مي شنوم ياد آن چپيه برادران ذوب درولايت مي افتم كه درديدارازايران به گردن انداخته بود). به نظرحقيرجناب ايشان كه ازمردان خداي ينگه دنياهستنددارنداستعدادشان رادرينگه ي دنيامفت مفت هدرمي دهندتشريف بياورند ميهن آريايي اسلامي بلكه دردولت هفت تيركش ها جايي هم نصيب ايشان شودبراي محكم كاري سراسراندام مبارك شان را چپيه پيچ كنند پربدنيست.بي خيال هوگوچاوز.
بازاين چه شورش است: برادرصدام حسين درنامه اي خطاب به خانواده ي گرامي اش ازآرزوي شهادت درراه فلسطين سخن رانده است.اين حرف كسي كه ازنوشيدن شربت شهادت درراه ميهن عربي اسلامي اش شانه خالي كردبي گمان جزوخالي بندي هاي بزرگ است.ولي خداوكيلي تصورش را بكنيد كه جناب برادرصدام حسين به شهادت مي رسيدچي مي شد.يك دم به اين عبارت بيانديشيدشهيدصدام حسين.محشراست خداوكيلي.
8/28/2005
يادها
دوروزي فرصت شد وبه ولايت سري زدم.بدون عهدوعيال .تنهاي تنها.جرات نكردم ماشين مندبروم!!به تنهايي راه كندوان رارفتن كارمن نيست!!رخصتي شدتا با سواري هاي خطي شمال بروم.ياددوران دانش جويي افتادم كه هرازگاهي اين راه را مي رفتم ومي آمدم.دست برقضارفتني به پست يكي ازاين راننده ها خوردم كه يك دم از خط سبقت كنارنمي آيندهنگامي هم كه درخط سبقت نمي راند گردنش را به چپ كج كرده بود تا ببيندكي مي تواند به خط سبقت بازگردد.يكي از جالب ترين صحنه ها درتونل كندوان پيش آمد. تصورش را بكنيد راننده ي ما درحين سبقت گرفتن آن هم درداخل تونل داشت غرغرمي كرد كه چرا برخي آدم ها اين قدرعربعلي!!هستند كه درداخل تونل جيغ مي كشند.مي گفت هيچ جاي دنيا كسي اين كاررانمي كند.درتمام مدت سخنان گهربارش هم داشت سبقت مي گرفت.در بيرون تونل به صحنه ي تصادفي رسيديم كه پيكاني زده بود پشت پژوي دويست وششي را به طوركامل جمع كرده بود!!راننده ما صحنه را كه ديدگفت : عجب حماسه اي!!
بغل دستي ام مردي هم سن وسال خودم بود كه زن وپسرش هم كناردستش نشسته بودند. پسربچه هم سن بامدادك بوداما رفتارهاي اش به هيچ وجه شبيه بامدادك نبود. درتمام طول سفرازروي پاي پدرومادرش جنب نخورد.هم زن وهم مرد ازرانندگي وحشتناك طرف ميخ كوب شده بودندوشش دانگ حواس شان به جاده بود.جاي عيال خالي كه يك تذكرمشتي به راننده بدهد.جاي بامدادك هم خالي كه آن قدربا پا به پشت صندلي راننده بكوبد كه رانندگي يادش برود.من كه بي خيال بودم يا مي خوابيدم يا خاطرات كندوان نوردي هايم را مرورمي كردم.اين خاطره بدچيزي است .تادم مرگ دست ازسرآدم برنمي دارد.هرچيزي مي تواند خاطره اي را زنده كندوآدم را به همان حال وهواببرد.آهنگي را مي شنوي به ياد دلدادگي هاي جواني مي افتي. اكنون پيوندي ميان تو ومحبوب پيشين نيست وشايد به شورپيشين خودت هم بخندي !!اما آهنگ را كه مي شنوي انگارهمان جوان هيجده ساله شده وهمان شوريده ي دلشده.آهنگ كه تمام شددوباره مي شوي همين آدم امروزكه راه بسياري پيموده اي وباخستگي به گذشته مي نگري. توي پايتخت ميهن آريايي اسلامي كم تردچارهجوم خاطرات مي شوم اما درولايت يك آن حالت عادي ندارم.تقصيرخودم نيست. درچهره ي پسربچه هاي تمشك فروش كنارخيابان خودم را مي بينم باهمان دست ها ولب هاي سياه شده از تمشك خواري.حتي همان ضعف برخاسته از زياده روي درتمشك خواري را حس مي كنم. شما اگردرخت هايي را ببينيد كه همراه تان پيرشده اندچه حسي گريبان گيرتان مي شود.چگونه مي شودازپرتاب شدن به گذشته تن زد.نمي شودنمي شود.سرپيري آدم هوس مي كندازدرخت انجيريا توت محله بالابرودودرميان شاخه ها وبوي شيره ي درخت دلي ازعزادرآورد!!!
8/23/2005
اوسا کريم اهل سخت گيري نيست!!
خودم هرگزنديده بودم که مسلماني درصف نمازجماعت ودرمسجدکه به قول امام (ره) سنگراست وبايدسنگرها را حفظ کردروي صندلي بنشيندونمازبگزارد!!(البته اين حقيرازخيلي بچگي ديگرپاي اش ازمسجدها بريده شده است!چه کارکنيم سعادت نداريم ديگر!!) اما چون مي دانم که اوساکريم چقدرهواي بندگان اش را داردبه هيچ وجه ازعکس زيرکه شاه عربستان را درمسجدونشسته برصندلي درحال نمازگزاردن نشان مي دهد تعجب نکردم.به هرحال گمان نکنيداين هم از امتيازهاي ويژه ي بزرگان است فرودستان هم مي توانندبرصندلي جاخوش کنندونمازبخوانند.باکي نيست.
8/22/2005
خوبان بي دست وپا
رييس جمهوررجايي وارمندناك با مهره هايي كه دردولت اسلامي اش چيده است به راستي همه را انگشت به دهان كرده است وازجمله ملت درصحنه را كه بااين انتخابات مشت محكمي بردهان خودش نواختند( بيچاره ها خسته شده بودند ازبس به دهان استكبارمشت زده بودنديك بار هم مي خواستند ببينند اين مشت ها چه مزه اي دارد!!). برخي شان كه هفت تيركش وششلول بندمادرزادند بماند(يكي شان هم كه درروزروشن سينه ي يكي از برادران را گازگرفته است جاي شكرش باقي است كه بايكي از خواهران سرشاخ نشده بود!!) آن هايي هم كه هفت تيركش نيستندماشاالله ماشاالله سابقه گرداندن يك نانوايي(به قول امام ره!!) را دركارنامه اشان ندارند(بگذريم آن هايي هم كه چنين سايقه اي داشتند هيچ غلطي نتوانستند بكنند، بازهم به قول امام ره!).نه به آن شوري شوركه كه دركابينه ي سيدخندان و عالي جناب سرخ پوش حضرات وزرا هركدام شان شونصدسال سابقه ي وزارت درتمامي وزارت خانه ها داشتند نه به اين بي نمكي كه برخي از حضرات دولت رييس جمهوررجايي وارمندناك فاقد هرگونه سابقه اند.توي اداره ي ما هم اكثرهمكاران درپي يافتن سابقه ي وزيرپيشنهادي وزارت خانه ي خودمان هستند.خودم چندروزپيش رفته بودم پيش يكي از دوستان قديم كه دستي دركارنشردارد.طبق معمول اين روزها بحث كشيد به رييس جمهوررجايي وارمندناك ووزراي پيشنهادي اش.تا اسم وزيرپيشنهادي وزارت خانه ي خودمان را گفتم اين رفيق ما كه ده سالي كارمند بودوبعدخودش را بازخريدكردودررفت خنده كنان گفت مي شناسمش!!
گفتم: چگونه آدمي است؟!!
بازهم خنده اي كردوگفت: بي دست وپا و نيك نفس!!ملغمه اي ازبي عرضه گي وخوش جنسي!!
بعدبرايم تعريف كردكه دردوران كارمندي اش بارييس اداره اختلاف پيداكرده بوديك راست رفته بود پهلوي رييس بالادست اين رييس وهرچه ازدهان اش درآمده بودبارش كرد!!آن رييس بالادست همين وزيرپيشنهادي امروزي رييس جمهوررجايي وارمندناك است!!كلي از بي دست وپايي طرف حرف زدوبه قول خودش از مديريت درحدصفرطرف!!سرآخرهم گفت كه البته آدم بسيارخوبي بودچون مي توانست باقدرتي كه داشت دمارازروزگارش دربياورداما هيچ گاه ازقدرت اش استفاده نكرد!!
بااين حساب خوشا به حال رندان كه درسايه ي چنين مديراني بره كشان شان مي شود!!
8/20/2005
شم زبان شناسي كشكي!!
پدرم دوروزي ازولايت به پايتخت ميهن آريايي اسلامي آمده بود وميهمان ما بود. به عبارت ديگردوروزتمام دم خوراين مرتيكه بامدادك بود.تا پيش ازاين ، با خاطره اي كه ازشيطنت هاي برادرم دركودكي داشت گمان مي كرد پرشروشورترازاوكودكي به اين جهان پاي ننهاده است اما اينك به گمانم بامدادك جايگاه عموي اش را به اشغال خودش درآورده است!!
دراين دوروزبامدادك براي نخستين بارگفت وگوي گيلكي هم را شنيد.گفت وگوي من وپدربزگ اش يا به قول خودش آقا جونو!!روزدوم ديگرطاقت نياورد ومرا دراتاق خواب تنهايي گيرآورد وپرسيد: آقاجونو عربه؟!!
گفتم : چطورمگه؟
گفت: چرا باتو عربي حرف مي زنه؟!!
گفتم: يعني حرف هاي مان شبيه اذانه؟!!
سري خاراند وگفت:نه!!پس به چه زباني حرف مي زنيد؟
گفتم : گيلكي!!
دوباره سرش راخاراندرفت دنبال شلوغ كاري هاي اش.
بامدادك دربرنامه هاي ماه پاره و سي دي هاي كارتون اش جملات انگليسي وعربي را شنيده است وحرف هاي گيلكي را با انگليسي وعربي مقايسه كرده است.درنهايت هم نتيجه گرفته است كه حرف هاي مان به جملات عربي نزديك تراست تا انگليسي!!اما خودم هرچه كلاهم را قاضي مي كنم مي بينم هيچ شباهتي بين عربي وگيلكي نيست.
عين يكي از جملات پدرم اين بود:
اَ پرچمه ميانه سگ ديرينه!!
برگردان: توي اين پرچم را سگ بريند!!
خداوكيلي اين جمله كجاي اش به عربي شباهت مي برد؟
8/16/2005
تابلوي جنجالي!!
تابلوي اعلانات اداره امان يك زكي گفته است به صفحه ي حوادث روزنامه هاي وزين ميهن آريايي اسلامي ازبس كه جنجال خيزشده است.پس از آن اطلاعيه بانوان ستيزكه داستان اش را گفتم(راستي يكي رفته است آن اطلاعيه را كنده است وتنهااندكي از گوشه اش به جا مانده است.به گمانم كاريكي از بانوان ناقلا باشد!!الله اعلم!) چشم مان به جمال آگهي نام نويسي براي عمليات استشهادي(بخوانيد انتحاري) روشن!!راستي راستي كه ايران شده اسپانيا مهدي بيا مهدي بيا!!آگهي به اندازه ي كف دست است وگوشه ي بالا سمت راست آن آراسته است به نشان قرارگاه عاشقان شهادت.از اين نشان هايي كه پراست از جملات عربي، مسلسل و مشت گره كرده.برپيشاني آگهي نيزپس از بسمه تعالي( چي كاركردي تا حالا؟!) جمله اي گران سنگ از مقام معظم رهبري مدظله العالي( حالا اين مدظله العالي يعني چي؟) آمده است كه فرموده اند عمليات استشهادي اوج عظمت يك ملت واوج حماسه است( جسارت است اما حقيربايك نكته ازسخنان گهربارايشان مخالفم.به نظرمن اوج عظمت چندملت هم مي تواند باشد چرا فقط يك ملت!!!). بعدهم نوشته بودكه دوتا عكس 6در4 بياوريدفلان جا وازاين حرف ها. نخستين باركه آگهي راديدم شماره تلفن داخلي يكي از همكاران به نام يعقوب نواز يا ايوب نواز را هم با خودكارآبي زير آگهي اضافه كرده بودنداما وقتي آبدارچي اداره را آوردم كه آگهي را نشان اش بدهم يكي بخش خودكارنويس را قلوه كن كرده بود( به گمانم كارخوديعقوب نوازيا ايوب نواز بود!!الله اعلم!!).آبدارچي اداره امان جوانكي است وبه شهردارمادلن راي داده است. باورنمي كردچنين چيزي درتابلوي اداره زده باشند.وقتي هم كه روبروي تابلوايستاده بوديم وگفتم كه بايد برودنام نويسي كند چون به شهردارمادلن راي داده است. گفت كون لق رييس جمهور!!( جوان هاي امروزي خيلي بي تربيت شده اند!!) .گفتم ساده لوح اين كاررادست آويزكرده اند تا به بروبچه ها ناني برسانند.گفت اين پول ها ازگلوي ما پايين نمي رود!!
8/14/2005
دانايي محوري ديني
نخستين باردرماه رمضان ديدمش.ماه ساندويچ وآش .آن هم كجادرصف آش!!با مديرمسئول گرامي رفته بوديم آش خوري!!جلوي ما ايستاده بود.آشناي مديرمسئول ازآب درآمد.يعني دريكي از اين سفرهاي فله اي به همايش هاي فرنگستان هم سفربودند.نام ونام خانوادگي اش برايم جالب بود.چون با نام ونام خانوادگي يكي از مشاهيرمو نمي زد. عين اين كه نام ونام خانوادگي آدم باشداحمدشاملو!!
هفت هشت ماهي ازآن داستان گذشت.دوستي زنگ زدوگفت فلان سازمان دولتي مي خواهد متني درحوزه ي فناوري اطلاعات را ترجمه كندومرابراي اين كارمعرفي كرده است. پس از آن كه درچنداتاق سازمان پيش گفته توپ فوتبال مان كردنددرنهايت به اتاق همين دوست آش خورمان پرتاب شديم.تامراديدگفت قيافه اتان آشنا است.گفتم به همچنين!!داشت زورمي زدكه مرا به جا بياورد!!من كه خداي به يادآوردن چهره ها هستم بي درنگ صف آش به يادم آمد.گفتم: صف آش!!
يادش نيامد.توضيح كه دادم دوزاري اش افتاد.گفتم كه فلاني معرفي ام كرده است!!گفت چراخودش اين كاررابرايمان انجام نداد!!( رفيقم گفته بوداين جاكش هاي دولتي پول خوب نمي دهند كه هيچ، ديرهم مي دهند!!اما تو پوست شان را بكن!!) گفتم: وقت نداشت!!
سرآن كارباهم دوست شديم وچندكارديگرهم باهم انجام داديم.توي انتخابات راي سفيد داده بودوهربارهم كه براي اش منبرمي رفتم مي گفت كله ات بوي قرمه سبزي مي دهد!!ساده زيستان كه برنده شدندخيلي نگران شده بود!!شغل رييس سازمان يعني دوست جان جاني اش ، به خطركه افتادهيچ، كل سازمان شان هم به خطرافتاد!!
ديروززنگ زد كه بياچندنمودارداريم براي مان ترجمه كن!!وارداتاق اش شدم ازپشت ميزبلند شدشادماني ازسروروي اش مي باريد!!حق داشت خوش حال باشد.خبررسيده بودكه نه سازمان شان گوزمال مي شودنه رييس آن كله پا!!مثل اين ترياكي هايي كه دودي گرفته اندسركيف بودوپرچانه گي مي كرد.مي گفت سازمان شان درگسترش مفاهيم نوين كامياب بوده است وحتي عالي جناب سرخ پوش هم درنمازجمعه ي اين هفته ازتوسعه ي دانايي محورگفته است!!(بازهم جاي شكرش باقي است نگفت توسعه ي دانايي محورديني!!يادسيدخندان به خيركه اين واژه ي ديني را به كون همه چيزمي بست!!)
گفتم: اين كه چيزي نيست تركش شما به پيش نمازمحله امان هم اصابت كرده است(همان پيش نمازي كه به لطف مادرزن جان درگوش بامدادك به اسم ممدحسين ودرگوش بارانك به اسم نرگس!! عربي بلغوركرده است!!)
گفت: چه طورمگه؟!!
گفتم: باپسرم داشتم رد مي شدم كه شنيدم مي گويداين آب گوارايي كه نوش جان مي كنيم از دومولكول هيدروژن ويك مولكول اكسيژن تشكيل شده است!!
گفت : حالا تو مسخره كن!!
حدود بيست نمودارراگذاشت جلوي ام روي ميزوگفت تاآخرهفته اگرتحويل مان بدهي خيلي خوب است!!
تورقي كردم درلاي نمودارها، يكي شان نظرم را گرفت.نمودارشمارجنگ ها وجان باختگان جنگ ها درقرن بيستم.محورافقي محورسال ها ومحورافقي محورتعداد.انگشت گذاشتم حول وحوش 1980 گفتم جنگ حق عليه باطل هم كه اين جا است!!نگاهي به نمودارانداخت گفت: آره.مگه ما آدم نيستيم!!!!
گفتم: عنوان نموداررا بگذارم شمارجنگ ها وشهداي جنگ ها ي قرن بيستم!!
حواس اش انگارپرت باشد گفت: بذار.چه بدي داره!!
گفتم: آخه كشتگان عراقي هم توي شهداي ما بر مي خورند!!
گفت: دست بردار!!ازاين همه مسخره كردن به كجا مي خواهي برسي!!
گفتم : به لبخندتو!
زدزيرخنده!!
8/13/2005
ساده زيستان ازراه مي رسند!!
خانم هاي اداره حسابي پريشان شده اند!!چرا؟ به خاطراطاعيه اي كه اداره ي حراست منتشركرده است ودرتابلوي اعلانات نيز نصب كرده اند!!جناب مديركل حراست دراين اطلاعيه شايسته دانسته است نظربه آن كه برخي ازبانوان همكاردرمحيط كاري رعايت حجاب اسلامي رانمي نمايندمديران كل محترم به آنان ابلاغ نمايند تاشئونات اسلامي وارزش هاي اخلاقي رارعايت كنند ودرمحل كارباحفظ كامل حجاب اسلامي حضوريابند.
رندان زمانه مي گوينداين كارحراست درواقع خوش رقصي براي ساده زيستاني است كه به زودي ازراه مي رسندوگرنه بانوان گرامي سال هاي سال است كه اسلام عزيزرابه شدت دچارخطركرده اندكسي هم به آن ها كاري نداشته است!!
جالب اين جا است كه هردوگروه بانوان اداره يعني خوش حجابان وبدحجابان براثراين اطلاعيه به هيجان آمده اند وشتابان نزداين حقيرآمده اند واعلام مواضع كرده اند!!
نخست ازگروه خوش حجابان، بانويي كه چادربه سرمي كندوصورت اش را با مقنعه درقاب لوزي مي گذارد به سراغم آمد.مي گفت چرافقط خانم ها؟ خودشما چرا بايد كفش تابستاني بدون جوراب بپوشيد يا آن يكي چراپيراهن آستين كوتاه پوشيده است؟
گفتم: اعلاميه مربوط به خواهران!! است نه برادران!!برادران شلوارك هم بپوشند خيالي نيست!!تازه يادتان باشد الرجال قوامون النساء!! اين كه چيزي نيست ما حق داريم 4 تا زن داشته باشيم!!شما چي؟ تازه ديه اتون هم نصفه است!!شهادتون هم نصف آقايون!!نصف مردهم ارث مي بريد!!
هاج وواج مانده بود نگاهم مي كرد!!گفت: يعني صبح ديگه نمي آي ازما بربري بگيري؟!!
دست گذاشت روي نقطه ضعف ام!!ناچارشدم يك آيه في المجلس ازخودم دربياورم: باشه بابا!! النساء قوامون الرجال!!!
خنده كنان رفت!!پشت بندش يكي از بانوان آخرين مدل اداره ازراه رسيد.
رسيده نرسيده گفت: هرچه مي كشيم از دست شما تحريميان است!!
خودش به عالي جناب سرخ پوش راي داده بود.درهردو دور!!.مي گفت رييس اداره نهي از منكرش كرده كه مقنعه را جلوتربكشد كه حتي يك تارموي اش هم پيدا نباشد!!
گفتم : شعرايرج ميرزارا براي اش مي خواندي!!
اين همه خنده كنان راهش را كشيد ورفت!!
8/09/2005
برهان ديوارگر را آزاد کنيد
داشتم با رييس اختلاط مي كردم صداي زنگ تلفن بلندشد.همكارم گوشي رابرداشت.چندكلمه حرف زدوگوشي را گذاشت روي ميز.به من اشاره كرد كه يعني باتوكاردارند.توي دلم گفتم كه خداپدرت را بيامرزد رهاي مان كردي از گپ زدن با رييس.نمي دانم اين گپ زدن بارييس روسا چراخوشايندنيست.لابدبه خاطرمقام شان است!!تازه رييس ما بيچاره آدم بدي نيست.يعني پربدنيست.گوشي را كه برداشتم تا گفتم سلام پاسخ شنيدم سلام عليكم ورحمت الله.
نيما بود.اگرتوي خانه بوديم بامدادك گوشي را ازدستم مي گرفت كه با نيما حرف بزند.يا درمورد ژل مو(اولين باركه نيما را ديده بودژل موهاي اش چشم اين مرتيكه را گرفته بود!!)يا درمورد ماشين!!(ماشين ما تو پاركينگه!!).
گفتم: سلام عزيز دل برادر!!چه خبرا؟
اندكي از اين دروآن درحرف زديم وسرآخر گفت كه ريخته اند خانه ي دوستش درسقزودستگيرش كرده اند!!مي گفت پرسيده اند چراتوي امام زاده اينترنت وبگاه زده ايد؟چرا براي حمايت از كودكان،بي كاران وزنان تشكل ايجاد كرده ايد؟!!
با تلفن همراه حرف مي زد صداي اش قطع ووصل مي شد!!گفت برو توي گوگل بزن برهان ديوارگر خودت بخوان!!
پيش از گوگل رفتم توي وبگاه اخبارروز،اطلاعيه کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای آزاد کارگري را ديدم.:
برهان ديوارگر را آزاد کنيد
روز 15/5/84 برهان دیوارگر فعال کارگری و عضو کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای آزاد کارگری در منزل خود دستگیر شد. پس از اول مه تاکنون صادق امیری و محمد نعمتی نیز که از اعضای کمیته پیگیری هستند، دستگیر و با وثیقه سنگین آزاد شده اند.ما ضمن محکوم کردن سیاست تعرض به کمیته پیگیری و دیگر فعالین کارگری، خواهان پایان دادن به این سیاست بوده و آزادی فوری برهان دیوارگر را خواستاریم.کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای آزاد کارگری ضمن تشکر و قدردانی از حمایت همه سازمانها و نهادهای کارگری از فعالیت این کمیته، از همه آنها در ایران و سراسر جهان میخواهد از از خواست قطع اعمال فشار بر فعالین کارگری در ایران و آزادی فوری و بدون قید و شرط برهان دیوارگر حمایت نمایند.
کمیته پیگیری ایجاد تشکلهای آزاد کارگری
8/07/2005
خداحافظي بامدادك با سيدخندان
سيدخندان گرامي اميدوارم به هركجا كه مي روي دست اوساكريم ياروياورت باشد!!درمدتي كه تو برصندلي رياست جمهوري جا خوش كرده بودي ميهن آريايي اسلامي به قول آقا كه خداسايه اش را ازسرتو كم نكند" شاهد تلاش جدى، پرحجم و سخت دولتمردان بود كه نتيجه آن پيشرفت هاى فراوان در عرصه هاى مختلف صنعتى، كشاورزى، علمى، فناورى و خدمات بود"(گيرم كه بابايي بگويد خالي بندها ازكفارهم بدترند!!) اين توفيقات از حافظه ي من وبارانك وتمامي اقشارملت درصحنه زدوده نخواهد شد!!تصورش را بكن كه تو تداركاتچي ناقابلي بيش نبودي واين همه كاركردي راستي راستي دسته پنجه ات دردنكناد!!سرآخرهم مثل بچه اي سربه راه قدرت را تحويل رييس جمهورمادلن دادي وهمين دمكرات منشي ات همه راكشته است!!پامريزاد كه چنين خرامان از نردبان قدرت بالاو پايين مي روي!!به اين روشنفكران نمك نشناس توجه نكن وبه اين مردم پاپتي محل مگذاراين شاهكارهاي تو قطعاً نزد خداوند متعال داراى پاداش و اجر خواهد بود. همين كه بستر مردم سالارى اسلامى را چنين گل وگشاد پهن كرده اي ورفته اي خودش شايسته ي تحسين است اگرهم بعدي ها توي اين بستر پي پي كردند تو چه گناهي كرده اي؟ اگربارانك روي فرش بشاشد( ماماني مي گويد نگو شاشيدن بگو جيش كردن!!اما خودم اين واژه را ازبابايي آموختم!!) كه نبايد ملت يقه ي مرا بگيرند!!نسل جوان ميهن آريايي اسلامي كه من هم جزوشان هستم لبخند هاي دندان نماي ترا فراموش نخواهندكرد و در اين راه تهديد ها و توطئه هاى قدرت طلبان جهانى نيز تاثيرى نخواهد داشت!!
يكى از نكات مثبت تو،ماست وارگي و بي خيالي تا لحظات آخر وايجادپيوند عاطفى با آقا بود اميدوارم ايشان هم لطف كنند وشما را به مجمع
ته اش خيس بفرستند ودرجوارسايرمايه داران آن جا صفايي ببريد!! تدين و نجابت ذاتى شما پيروجوان وخردكلان را مجنون كرده است. البته بارزترين خصوصيت شما در اين دوران مايوس كردن دشمنانى بود كه انتظار داشتند رئيس جمهور زيرآب نظام را بزند، اما تو به آن ها ثابت كردي كه بايد بروند كشك شان را بسابند .توثابت كردي كه ميهن آريايي اسلامي جمهوريت بدون اسلاميت يعني كشك!!مردم سالاري بدون اسلام عزيز يعني كشك!!جامعه ي مدني يعني مدينه النبي!!
امروز در حالى دولت(شامبولت را نمي گويم!!) را ترك مى كني كه به فرمايش خودت"ه چشم انداز بيست ساله كشور با اهدافى بلند و قابل تحقق تدوين شده و اين نشان دهنده ثبات، امنيت و توانمندى هاى بالاى كشور است" و خيال همه ما هم آسوده است راستي راستي دستت دردنكنه!!اميدوارم هرچه زودترگفت وگوي تمدن ها را به سروساماني برساني كه اين بابابي هي نگويد گفت وگوي تمدن ها به آب گوزيد!!!
8/06/2005
حيف ازآن خلسه كه به بادرفت!!!
خداوندعالم انگاراين مرتيكه بامدادك رافرستاده كه نگذاردآب خوش ازگلوي بنده ي مخلصي چون اين جانب پايين برود!!لابد شمه اي ازعذاب هاي آن دنيا!!نشسته بوديم وداشتيم ازديداررييس جمهورمادلن(شهردارمادلن پيشين!) با آقا اساسي حال مي كرديم وكيف مي برديم كه اين بشرآمدسروقت مان!!جاي تان خالي رفته بوديم خانه پدرزن جان. دايي عيال هم با عهد وعيال مربوطه تشريف آورده بودندودراتاق مجاورنشسته بودند.دايي زاده ي پانزده شانزده سال عيال باآن سبيل نودميده اش انگارسربه سربامدادك گذاشته بود!!شلوغ نكن وازاين حرف ها!!تا مي آمديم ازصحنه عرفاني ديدارمريدومرشددردايره بزرگاني چون سيدخندان و عالي جناب سرخ پوش به خلسه برسيم بامدادك سيخونكي نثارمان مي كردودادمي زد: بابا بيا اين علي رضاهه روبزنش!!
سرآخرحوصله ام سررفت وگفتم: بروپي كارت!!مگه من گردن كلفتم كه بيام اين واونو برات گوشمالي بدم!!!بروازعالي جناب سرخ پوش بخواه اين كارو برات بكنه!!
نمي دانم چيزي ازحرفم دستگيرش شد يانه، به هرحال رفت سراغ پدربزرگ گرامي اش. پدربزرك انگارازخلسه به چرت رسيده بود.باسيخونك بامدادك ازجاپريد: ‌چي يه!!
*بيا اين علي رضاهه رو بزنش
*بروحواسش كه پرت شد مي آم سروقتش
بامدادك رفت اتاق بغلي. اين بارانفجارخنده پدرزن جان بودكه كيف كورمان كرد. مانده بودم كه داردبه چه مي خندد(به سيدخندان سردرجيب تفكرفروبرده؟ عالي جناب سرخ پوش ماتم زده ؟ يا هيبت خانه شاگردواررييس جمهورمادلن دربرابرمرشدومراد؟).خودش گفت.
- متوجه شدي رفت آن وربه عليرضاهه !! چي گفت؟
گفتم : نه .حواسم نبود!!
- رفته به اش مي گه حواستو پرت كن بابابزرگم بيادكتك ات بزنه!!
دوباره زدزيرخنده .حالا نخند كي بخند!! ديدارمريدومراد به جاهاي باريك كشيده بود. رييس جمهورمادلن بوسه بردست مرشدنثاركردومن هم درخلسه ي ملكوتي لبخند مرشد فرورفته بودم.
پدرزن جان گفت: اون يكي كه به دست بوس نيامده بودنتونست هيچ گهي بخوردتوكه ازب بسم الله به دست بوسي افتاده اي چه غلطي مي خواهي بكني!!!
داشتم فكرمي كردم كه سيدخندان دست آقارادرآغاز رياست جمهوري اش بوسيده بود يانه؟!!كه ديدم آقا بلندشده ورييس جمهورمادلن را درآغوش گرفته است با دست سالم اش به پشت اش مي كوبد!!
بامدادك پريد توي اتاق تا اين صحنه راديد گفت: داره بادگلوشو مي گيره؟!!
اين بارمن هم خنده ام گرفت!!خيال مي كردهمان طوركه من وعيال به پشت بارانك مي زنيم تاآروغ بزندآقا هم به پشت شهردارمادلن مي زندتاآروغ بزند!! هرچه خلسه پلسه هم بود دودشدرفت به هوا!!
خداوكيلي اين مرتيكه به مدرسه برودكلك ما هم كنده است!!مثل دوربين فيلم برداري همه ي صحنه ها راثبت مي كند ومثل دستگاه ضبط صوت تمام حرف ها را ضبط مي كند.
اين روزها كه همه جاصحبت اكبرگنجي است من وعيال هم مانند خيل امت شهيدپرورهرازگاهي درباره اش حرف مي زنيم!! پريروزديدم داردباخودش داردبازي مي كندوناگهان روبه آدمي خيالي درروبروي اش كرد وگفت: اكبرجنگي!!اكبرجنگي !!اون كتابو بيار!!!
اين پشمكي تلفظ كردن اش هم مرا كشته است!!ديروزپريروزها تلويزيون ميهن آريايي اسلامي داشت فيلمي عهدبوقي از بروس لي را پخش مي كرد.فردايش طرف آمد يقه ام را گرفت كه: برام سي دي گروسلي!! را مي گيري؟!!
گفتم : پسرجان!!بروس علي!! نه گروسلي!!
- سي دي گروسلي را مي گيري برام؟
تو هرچي بگو بروس علي!! اون يك من برنج خودش را مي كوبد!!
8/02/2005
به دادمسلمانان بوسني برسيد!!
خبرگزاري استكباري رويتر كه ماسرانجام پي نبرديم" رويتر"است يا" رويترز"،خداخودش مي داند،گزارش داد كه خيل مسيحيان مومن باسربه سوي درختي دريكي از شهرهاي شمال باختري بوسني دويده اندتاسيماي مسيح رادرشاخه ي بريده اي ازدرخت پيش گفته به چشم سرببينند(ما كه ازپسنداين مسيح رحمت الله سردرنياورديم يك باردرساندويچ پنيررخ مي نمايد،يك باردرديوارشوره زده كناربزرگ راه ،اكنون نيزدرشاخه ي بريده ي درختي!!قدرت اوساكريم را بنازم كه چه ها نمي كند!!).گمان نكنيدكه خبرگزاري استكباري پيش گفته همين جوري كشكي كشكي اين خبرراازتوي خشتك اش درآورده است ، نه سرچشمه ي خبرهم يكي از روزنامه هاي بوسني بوده است.لازم به گفتن است كه سيماي مسيح رحمت الله راازفاصله ي نزديك نمي توان دردرخت معجزه تماشاكردبايد اندكي فاصله بگيريدتاكامياب شويد.
جماعت خدانشناس هم كه انشالله تعالي خوداوساكريم ريشه اشان راازاين كره ي خاكي بكنادطبق معمول ان قلت آورده اند كه نه بابااين هم يكي از بازي هاي طبيعت است .درموردآن تمثال شوره اي كناربزرگ راهي درينگه ي دنياهم همين حرف ها رازده بودند.خوش بختانه مومنان تشنه ي آيات خدايي سخنان اين شك ورزان را پشم شان هم حساب نمي كنندگله وارمانندگوسفندان رام خداوندبه سوي درخت معجزه سرازيرشده اند،زانوي نيايش خم كرده اند،شمع خضوع برافروخته اند،پول سخاوت افشانده اند وپوست ازدرخت بركنده اند به تبرك وسوقات!!!
كاربه آن جا كشيده است كه اسقف ناحيه هم به زيارت درخت معجزه شتافته است وبراي زائران روضه هم خوانده است.خوشا به سعادت شان.
دراين ميان مسلمانان بوسني سرشان بي كلاه مانده است وچشم اميدشان به برادران وخواهران شان درميهن آريايي اسلامي.به راستي چه بايدكرد؟درست است كه سرقضيه ي جنگ دربوسني كلي به مسلمانان بوسني ازپول نفت ميهن آريايي اسلامي داديم اما سرانجام سربه آستان آمريكاي جهان خوارگذاشتنداما اين بارقضيه شوخي نيست بايدكاري كنيم كه مسلمانان سرشكسته نشوند!!دم دست ترين راهكارصدوردرخت هاي معجزه ازميهن آريايي اسلامي به بوسني است!!اين حقيرنگارنده اين ستون به شخصه هزاران درخت درروستاهاي گيلان ومازندران سراغ دارم كه معجزه گرند.شمالي ها هم اسم شان را گذاشته اندآقادار!!(ربطي به اين آقاندارد!!گفته باشم!!).يعني كم نداريم.فقط بايد انواع پارچه مارچه ها وطلسم پلسم ها راازروي شان برداريم كه مبادابرادران وخواهران مسلمان بوسنيايي خداي نكرده فكركنندكه براي شان درخت دست دوم مي فرستم!!خوشبختانه برخي ازاين آقادار ها تنه اشان مانند معماهاي جورچين به قول فرنگي ها پازل پوست پوست شده است وبه راحتي مي توان براي تبرك آن ها راازتنه جداكرد!!!
8/01/2005
هم انديشى كارشناسي فني بارانك وعيال
به گمانم اين مرتيكه بامدادك هم دچارتوهم توطئه شده است چندروزي است كه گريبان مرا گرفته است ومي گويد بارانك وعيال ستادمبارزه باستم گري مردان تشكيل داده اند وهرروزدرگهواره ي بارانك هم انديشي علمي تخصصي برگزارمي كنند.آن قدرازاين حرف ها زدكه سرآخرمن هم دچاردلهره شدم سرانجام تصميم گرفتم واردميدان شوم.ديروزصبح ازخواب كه بيدارشدم وانمودكردم دارم مي روم اداره وباعيال كه داشت چرت مي زدخداحافظي كردم.بارانك و بامدادك هم كه هفت تا پادشاه را خواب مي ديدند.الكي رفتم درخانه را هم بازوبسته كردم كه عيال خيال كندبيرون رفته ام.بعدهم رفتم كيفم راپشت تلويزيون پنهان كردم وباهزارزحمت اين هيكل 75 پنج كيلويي را زيرگهواره ي بارانك مخفي كردم!!نزديك هاي ساعت 10 صبح بودكه پدرزن جان آمددنبال بامدادك كه به استخرببردش!!(بامدادك برنامه ي استخرراهم توطئه اي برنامه ريزي شده ازسوي عيال مي خواند!!!الله اعلم!!) هنوزچنددقيقه از رفتن بامدادك وپدرزن جان نگذشته بودكه عيال آمدبالاي سرگهواره وطفلك بارانك را تكاني داد وبيداركرد.بعدهم گفت موضوع هم انديشي امروزنقش فعلي زنان درخانواده وجامعه است.هيچ كدام شان هم حجاب كامل نداشتند!!بارانك كه پيراهن آستين حلقه اي پوشيده بود.نخست بارانك آغازكردبه سخن گفتن!!گفت كه فرهنگ وتمدن آريايي اسلامي پاسخ گوي نيازهاي زنان نيست وبه اين فرهنگ درپيتي نبايدبراي گره گشايي از معضلات زنان دل خوش كرد!!(به جان شما به قدري جاخورده بودم كه نزديك بودزيرگهواره غش كنم!!بعدش هم گفت كه رفع مشكلات زنان پيش كش اين فرهنگ تخمي(عيال: ازاين فحش ها ي مردانه نده بي تربيت!!) حتي ازپس حل كردن مشكلات مردان هم برنمي آيد!!به نظرمن بايدمبارزه بامردسالاري راازدرون خانه آغازكنيم!!پدربايدخودش براي نهارفرداي اش توي يقلاوي اش غذابريزدمگردستش اين جوري است؟(به گمانم دستش راپيچاندبردپشت سرش!!!) يا چراتو بايد براي اش پيراهن اتو كني!!؟ مادرجان تقصييرخودت است كه خانه داري مي كني!!مراواين مرتيكه بامدادك را بگذارمهدكودك وبروسركارومثل مردها چايي بخورحقوق بگير!!!
عيال هم گفت: دخترم تندنروكه شيرمن خشك مي شودخودت بي غذامي ماني!!!لازم نيست روزالوكزامبورگ ايران بشوي!!سركارهم بروم فرقي نمي كندخانه ازپاي بست ويران است!!دخترعموي من هم كه سركارمي رودمگروضعش خيلي بهتراست!!تامشكل كل انسانيت حل نشودمشكل زن ها هم حل نمي شود!!!
ديگرداشتم راستي راستي شاخ درمي آوردم اين حرف ها ازعيال به راستي بعيدبود.ازبس جاخورده بودم دچارسكسكه شدم!!وناچارازمخفي گاه بيرون آمدم!!
عيال دستش دردنكند نگذاشت كه بارانك مراببيندوچهاردست وپا تادرخانه راهي ام كردوگفت تسويه حساب بماندبراي بعد!!!
حالا مانده ام كه آيا بامدادك دچارتوهم شده است يا به راستي زنان خانه ستادبراندازي به پاكرده اند!!بهتراست يك دستگاه شنوددرگهواره ي بارانك كاربگذارم!!!

بازگشت به بالا