6/29/2005

صدرنشيني ماركس
چندي پيش راديوي فخيمه ي بي بي سي نظرسنجي جالبي درباره ي بزرگ ترين فيلسوف جهان بين شنوندگان اش انجام دادكه درپايان كارل ماركس درجايگاه نخست ايستاد لودويگ ويتگنشتاين و ديويد هيوم با فاصله ي زياد پس از ماركس درجايگاه دوم وسوم قرار گرفتند. جايگاه چهارم وپنجم نيز به افلاتون و امانوئل كانت رسيد.دراين رتبه بندي بيست تايي مارتين هايدگر،اپيكور و توماس هابزنيزدرسه جايگاه آخرقرارگرفتند.
اما چرا به رغم سياه كاري هايي كه سردمداران قدرت به نام ماركس مرتكب شدندومي شوند ماركس همچنان درنظرسنجي هاي گوناگون درصدرقرارمي گيرد؟علت را بايددرديدگاه هايي جست كه ماركس ارائه كردوهمچنان براي اهل انديشه گيرايي دارد.
نظريه ي تاريخ : دگرگوني درفناوري دگرگوني درتوزيع دارايي ها ودرنتيجه دگرگوني درماهيت جامعه را درپي دارد. چارچوبي كه ماركس ارائه مي دهدنيرومندترين تحليلي است كه درباره ي دگرگوني هاي جامعه ارائه شده است.
انباشت سرمايه : توصيفي كه ماركس از خاستگاه هاي سرمايه داري مي دهدنكته اي را دركانون توجه قرار مي دهدكه چپ وراست به دست فراموشي سپرده اند، سرمايه داري دست آوردبي عدالتي است نه فقط عامل آن!!!
نظريه ي بهره كشي وسود:سودتنهاازبهره كشي به دست مي آيدوبدون وجودبهره كشي معنايي ندارد!!
ايدولوژي: چراانسان براساس باورهاي اش عمل مي كند؟ماركس نشان دادكه باورها ريشه درشرايط اجتماعي دارند.
بدبيني نسبت به اصلاح طلبي:ماركس معتقد بودهرجنبشي كه ازپس زدودن تعارض منافع برنيايدضامن تداوم كشمكش هاي اجتماعي است.كارنامه ي 120 ساله ي سوسيال دمكراسي پس ازمرگ ماركس نشان مي دهد كه بيراه نمي گفت.
6/27/2005
نگاه
يكي ازخرده گيري هاي مخالفان شهردارمادلن دردوردوم انتخابات اين بودكه جناب ايشان پوپوليست است!!وباتوسل به خواست هاي سخيفي چون فقرزدايي،عدالت اجتماعي وتوزيع ثروت توانسته است آراي محرومان را جاروكند!!جالب اين جااست كه حضرات مشاطه گر به جاي آن كه دروغين بودن وعده هاي شهردارمادلن را هدف قراردهندبربي ارزش بودن خواست هاي تهيدستان انگشت گذاشته اند!!عين همان سخنان رهبرارتحال كرده اشان كه مي گفت ما براي نان وآب انقلاب نكرده ايم لاكن!!!
ازنظرحضرات فقط خواست هايي چون آزادي پوشاك وبيان خواست هايي متعالي اند وتهيدستان هم به خاطربدبختي شان است كه به اين نكته توجه ندارند!!حضرات براي يك بارهم كه شده است نمي خواهند بپذيرندملاحظات طبقاتي هم ملاحظاتي بشري اندونبايدكوچك شان شمرد.
6/26/2005
حيف ازآن استوانه!!
انتخابات به پايان رسيدوگروهي به هاشمي نژاد(شهردارمادلن + عالي جناب سرخ پوش) وگروهي هم راي ندادند!!تحريميان كه هيچ !!يعني چنان درژرفاي گمراهي دست وپا مي زنندكه شايسته ي هيچ پندي نيستند!!روي سخنم باكساني است كه به فراخوان اين همه هنرمندوفرهيخته پروايي نكردندوبه شهردارمادلن راي دادند!!چه گونه دل تان آمديكي ازاستوانه هاي انقلاب را ذوذنقه هم به حساب نياورديد وبه لولوخورخوره اي راي داده ايد كه خواب را برمشاطه گران حرام كرده است!!چرا به كسي راي داديد كه درحد بيضي هم نيست ؟!!خجالت نكشيديد؟؟
خداي قادرمتعادل را شكركه استوانه ي مذكورتاب وتواني فوق بشري داردوتلخ كامي وناكامي نمي شناسد!!راستش را بخواهيد ديروزبعدازداشتم ازكنارتلويزيون رد مي شدم( به قول آقا!!) كه ديدم گوينده مي گويد مجمع تشخيص مصلحت تشكيل جلسه داد وقانون فلان را تصويب كرد!!فيلمي هم ازجلسه ي مجمع پخش كردندواستوانه ي نام برده با نيش تا بنا گوش بازبركرسي رياست تكيه زده بود.سرداررضايي هم وردلش نشسته بود!!اين جا بود كه فهميدم اين استوانه درواقع ازفولادآبديده ريخته گري شده است!!حيف كه ملت استوانه نشناس اعم از تحريميون ومادلنيون قدراين همه شكيبايي كرگدن وارراندانستند!!!
6/25/2005
پيروزي بيزاري برهراس!!
انگاربيزاري بيش از هراس توان بسيج مردم را دارد.دست كم دراداره ي ما كه اين برتري به خوبي نمايان است وبسياري از همكاران كه دردورنخست جزو تحريميان بودند دردوردوم به نشانه ي بيزاري از عالي جناب سرخ پوش به شهردارمادلن( 3 بارصلوات) راي دادند.البته تك وتوكي ازجماعت هراسيون را هم داشتيم!!حتي اين مرتيكه بامدادك هم جزوبيزاريون بود.دورنخست كه مي پرسيدي به كي راي مي دي مي گفت: من تحريم!! اما همين الان هم كه انتخابات به سلامتي تمام شده است وبرگ زرين ديگري درتاريخ ميهن آريايي اسلامي ورق خورده است( به قول خواهران وبرادران صداوسيما) ازاين مرتيكه بپرسي به كي راي مي دي ؟ مي گويد: شهردارمادلن!! اگرهمه پشت بندش بپرسي چرا؟ بي درنگ پاسخ مي دهد: براي اين كه آدمكش است!!! ( اين مرتيكه به مدرسه كه برودبه گمانم همان روزنخست مراهم راهي هلفدوني مي كند بااين دهن بي چاك وبستي كه دارد!!خداوكيلي ازهمين الان فكرتومارنويسي براي من هم باشيد!!كارازمحكم كاري عيب نمي كند!!!)
به هرحال نهمين انتخابات رياست جمهوري هم به خوبي وخوشي پايان يافت ومامانديم وشعاري خوش تراش: صلي علي محمد بوي رجايي آمد!!!(گيرم كه همسرشهيدرجايي مي گويدجناب رييس جمهورجديدبوي شهيدرجايي را نمي دهد!!! به خاطرچس مثقال بونبايدشيريني اين پيروزي بزرگ را به كام مردم تلخ كرد!!حتي مساجدهم سواي بوي ملكوت وكبرياي خدايي كه ازدروديوارشان مي باردآكنده ازبوي جوراب اند!!حالابه خاطرچس مثقال بوي جوراب بيايم بگويم مسجد بوي ملكوت نمي دهد؟!!)
اصلا نمي دانم چراازهمان نخست همگان براي شهردارمادلن سازمخالف زده اند. يكي شان همين جناب سحابي سرسلسله ي ملي مذهبي هاي گرامي كه به ملت گفت راي شان را به عالي جناب سرخ پوش بدهند. يكي نيست بگويدمردحسابي اين قدربخيل نباش!!توكه هم دوره ي عالي جناب سرخ پوش وهم دوره ي سيدخندان مزه زندان را چشيده اي حالا چه مي شد اگردوره ي شهردارمادلن هم مي چشيدي؟
دلم براي مديرمسئول بي نواي مان هم مي سوزد!!مديرمسئول گرامي درآغازطرف دارجناب معين بود كه ازقضا انتخاب خوبي بود زيرادرست مانند منتخب خودش عمل كرد!!معين وقتي راي نياورددرنهايت شجاعت اعلام كردكه دردوردوم راي نخواهددادمديرمسئول گرامي نيز!!چندروزي نگذشت كه جناب معين گفت به عالي جناب سرخ پوش راي خواهد دادمديرمسئول نيز!!نشان به آن نشان آدمي كه درنخستين گام فقط فحش خواهرومادربه عالي جناب سرخ پوش نداددردوردوم تمامي بروبچه هاي مجله را حضوري و تلفني وحتي با كوته پيام(همان اس ام اس!!)زيرباران تبليغات گرفت كه به عالي جناب سرخ پوش راي بدهند.البته مراطبق معمول قلم گرفت!!به گمانم مصداق آن آيه ي كريمه باشم كه قلبم سياه هست وازاين حرف ها!!يعني روبه شفانيستم!!يك هفته اي مي شود كه جناب مديرمسئول را نديده ام اما حسابي براي اش نقشه چيده ام!!اول مي خواهم كتاب عالي جناب سرخ پوش گنجي راكادو وتقديمش كنم!!بعدهم هرروز مي خواهم سئوال باران اش كنم كه ذوالجناح را آورده است يانه؟ اگرهم پاسخ اش مثبت بود مي پرسم : ذوالجناح را كجا پارك كرده اي؟(خودرو مديرمسئول عزيزسمند است ولابد مي دانيد كه شهردارمادلن مي خواهد اسم سمندرا عوض كند بگذاردذوالجناح!!)
رياست جمهوري شهردارمادلن هيچ برتري كه بررياست جمهوري عالي جناب سرخ پوش نداشته باشداين برتري راداردكه كلي سوژه براي وبلاگ نويسي فراهم مي كند!!روزهاي پركاري درپيش داريم!!!
6/20/2005
انتخاب بين آمر وعامل، نه بد وبدتر!!
رفقاي مشاطه گر هرچه مي خواهندبدوبي راه به تحريميان بگويندبگويندواقعيت اين است كه شهردارمادلن نمادراستين نظام حاكم برميهن آريايي اسلامي است!!ولاپوشاني راسودي نيست!!مافيايي كه اونمايندگي اش را دردست داردتاكنون سررشته هاي قدرت را دردست داشته است گيرم درپس ويترين وگرنه چرا سيدخندان شيرين زبان رك وپوست كنده گفته بود درجايگاه تداركچي نشسته است نه بيشتر!!راه درمان ميهن آريايي اسلامي هم خشكاندن همان ريشه ها است نه آن گونه كه مشاطه گران وبزك چيان مي پندارند حفظ ظواهر!!
بدابه حال كساني كه درهزارتوي عرصه سياست به گمان رسيدن به سرمنزل مقصود ازهراس زدگي خود پيروي مي كنندو مي پندارند سگ زرد از شغال بهتراست آن هم چه سگ زردي كه سرخ پوش است!!
بدابه حال آناني كه باده ي نفرت هوش از سرشان برده است وگمان مي كنندبراي دركوني زدن به سگ زردي، سگ زردي كه سرخ پوش است به شغالي از نسل دايناسورها بايد نازشست داد!!
گام نهادن دراين بازي و داوگذاشتن آبرو دراين خيمه شب بازي پيامدي جزشرمندگي وپشيماني ندارد!!
مي دانم آتش واكنش هايي رواني چون هراس يا بي زاري با آب كنش هايي احساسي فرومي نشيندوپندخردورزي دادن را راهي دراين وادي نيست!!اگرهم نمي دانستم ازژرفاي هراس درپهناي چهره ي ماشين نويس مجله ،دختري بيست ساله،ازپس شنيدن خبرراه يافتن شهردارمادلن به دوردوم واين پا وآن پا كردن اش براي اين كه به آن ديگري راي بدهديا نه پي بردم!!!
به چنين كسي هرچه بگويي كه حتي دايناسورهاهم ديگرنمي توانندكاري كنند تا دوباره درازاي پاچه شلوارش يا ستبري پارچه ي مانتوي اش افزوده شودسودي ندارد!!وحشت مغزراازكارمي اندازد!!
دراين ميان مشاطه گري هم چندان كارسازنيست، قدرت خدا !!!هردوسودرپلشتي دست كمي ازهم ندارند!!چه سخت است مشاطه گري درچنين اوضاعي!!!
6/19/2005
نماهايي از تحقيرباد!!!
خداوكيلي اين سران ميهن آريايي اسلامي درشاعرانه سخن گفتن دست درازي دارند(گيرندهيدمنظورم همان يد طولا است!!). باورنداريدبرويدفيلم تبليغاتي نفرتا اين جا اول انتخابات نهم رياست جمهوري را ببينيد كه معروف شده است به مارمولك 2 ولوح فشرده اش دست به دست مي گردد!!به راستي فيلم كولاكي است!!تصورش را بكنيد طرف با صداي دورگه جاني وارونخراشيده اش از اول تا آخرفيلم به صورت اول شخص جاكش واري سخنان شاعرانه صادرمي كند كه آدم چندشش مي شود اساسي!!!....." ياسر بغض كرده بود..." والي آخر!!جناب ايشان هم كه درپيام اش چنان صفت وموصوف ها راآخوندانه رج كرده است كه سعدي وفردوسي كيلويي چندتشريف دارند حافظ هم بايد برودجلووزيرپل حافظ بوق بنزي بزند!!خداوكيلي تمثيل را عشق نمي كنيد:تحقيركردن باد!!!
بدنيست نماهايي ازتحقيرباددرپايتخت ميهن آريايي اسلامي را ازچشم حقيرسراپاتقصير ببيند كه به قول رفيقي با راي ندادنم باعث شده ام دايناسوري به دوردوم راه يابد(توجه داشته باشيد يك دايناسورنه دو دايناسور!!!)

تحقيرباد درهندوانه فروشي سرچهارراه شيخان!!: پنج شش سالي هست كه ازاين هندوانه فروشي هندوانه مي خرم!!طرف هم خوب مرا مي شناسدوهميشه اززيرتخت هندوانه اي برايم مي آورد كه راستي راستي خوردن دارد!!اين بارهم كه مرا ديدهمين كاررا كرد!!داشتم به هندوانه نگاه مي كردم كه دستي به شانه ام خورد!!شاگردسمساري محله امان بود!!پيش ازاين دروزارت خانه ي وزين ما آبدارچي پيماني بودبعدهم ول كرد آمد سراغ شغل سمساري. عيال كه درميان خرت وپرت هاي جهيزيه اش يخچالي نو هم آورديخچال دوران مجردي را داده بودم به همين شازده!!پنج سال پيش!!بزخري كرده بود!!بگذريم!!پرسيد : ماشين ات كو؟ منظورش را فهميدم.چندروزپيش كه با بامدادك از سرچهارراه رد مي شديم پوسترجناب خالي باف را ازپنجره داده بود توماشين كه بامدادك فوري پرت اش كرده بود بيرون!!
گفتم : خونه است!!( منظورم ماشين بود نه خالي باف!!) چرا تبليغ خالي باف را مي كردي ؟ به خاطر آبي چشمان اش؟!!
هندوانه فروش به جاي اش گفت: لابد بكن عمه اشه!!( خالي باف را مي گفت!!) بعدهم چنان با كف دست اش كوبيد تخت كمرطرف كه خاك هندوانه فروشي را برداشت!!
بي خيال ناموس عمه اش روبه من گفت: به كي راي مي دي مهندس؟
وقتي گفتم هيچ كس باخنده گفت : فرقي نمي كنه!! اين رفسنجاني جاكش رييس جمهور مي شه!!
پرسيدم : خودت به كي راي مي دي ؟
گفت : هيچ كس!!
چارشاخ مانده بودم!!روي اش را نداشتم بپرسم بابت پخش كردن خالي باف چقدرگيرش آمد!!نمي دانم چراياديخچال دوره ي مجردي خودم افتادم!!
تحقيرباددرآسانسوراداره!!!: كم ترسوارآسانسوراداره مي شوم!!حال اش را ندارم منتظر بمانم!!بيشتربچه هاي امور خدمات ازآسانسوراستفاده مي كنند.حق هم دارند.كارشان ازصبح تا غروب طبقه نوردي است.نمي دانم چه شدكه صبح آن روزبه سرم زدازآسانسوراستفاده كنم.ازهرچه بگذريم بهره وري آسانسوربالا مي رود!!وارد كه شدم ديدم دوتاخدماتي هم پيش از من سوارشده اند.ازلباس شان مي شودفهميد كه مال بخش خدمات اند.پيماني اند وروي لباس شان هم نام شركت پيمان كاررابه خط خوش نوشته اند.ازاين اسم هاي تخمي!!بازكاويار ونمي دانم خورشيدياران روز وچرت پرت هاي ديگر!!!يكي شان تكيه داده بود به آينه ي آسانسور.آن يكي هم سيگاري به كنج لب وسط آسانسورايستاده بود وداشت فرمايش مي كرد(هيچ چيزبدترازسيگاركشيدن توي آسانسورنيست!!)من كه واردشدم جناب سيگارذليل درنگي كرد.خوب كه وراندازم كرد خيال اش راحت شد وحرفش را پي گرفت!!
داشت مي گفت: چرا نمي خواي راي بدي؟!!
آن يكي هم نگاهي به من انداخت: من كه شهرستانم اين جا نيست!!راي نمي دم!!
نزديك بود ازاين استدلال شاهكاربزنم زيرخنده!!

تحقيرباددربيمارستان!!: چندروزي خوش نشين تالار انتظاريكي از بيمارستان هاي بالاي شهربودم!!ازجمله درروزانتخابات!!نمي دانم گذارتان به چنين جاهايي افتاده است. به خصوص بزك وپوشاك مردان وزنان ديدني است.ردخورنداردهمه اشان يادارندبا تلفن همراه حرف مي زنند يا باتلفن همراه مانند چرتكه ورمي روند!!(باوركنيد اگرخاتم الانبياامروزظهورمي كردبه جاي تسبيح تلفن همراه مي داد دست امت اسلامي تا باتخم شان ورنروند!!).لباس زن ها كه معركه است !!پاچه ي شلوارزير زانو(به جان شما اغراق نمي كنم!!)، جنس مانتو جنس جوراب هاي شيشه اي آقايون لات ها!!خلخال هاي نقره به مچ پا!!صندل برخي شان ازخودشان هم خوشگل تراست!!درچنين فضايي بود كه ناگهان دوبرادربسيجي كه حق يارشان باد پريدندوسط تالاروپشت سرشان هم صندوق هاي راي همچون تابوتي بردوش برادراني كه پيراهن يقه آخوندي پوشيده بودند!!باورتان نمي شودعرض ايكي ثانيه تالارازهرچه زن ودخترخالي شد!!انگارجن بسم الله ديده باشد!!تازه خيلي از مردها هم دررفتند!!فقط من وچندنفرديگرباقي مانده بوديم!!هركس ازطرفي دررفته بود!!طي دوساعتي كه نشسته بودم فقطچندتاازنظافت چي هاي بيمارستان آمدندوراي دادند!!يادآبدارچي خودمان افتادم كه درانتخابات مجلس زورچپان هفتم ازترس بي كارشدن راي داده بود.يعني براي آبدارچي ها هم كاري درجاي ديگري پيدا نمي شود؟؟
تحقيرباددرساعت يك نصف شب!!!: همسايه مان ساعت يك نصف شب آمدبه سراغم كه ماشين راازتوي پاركينگ ببرم بيرون تا ماشين خودش را بيرون بياورد.مي خواست برودداروخانه ي شبانه روزي!!گفتم لازم نيست ماشين اش را دربياورد.باماشين خودمان رفتيم.بامدادك هم طبق معمول وبال شد!!رفتيم ته ي تخت طاووس(خداوكيلي خوب نيست آدم بگويد ته شهيد مطهري!!).شهيد مطهري يك طرفه است.ناچار توي شريعتي نگه داشتيم!!!من و بامدادك توي ماشين مانديم تا همسايه بروددارو بخرد.ناگهان حدود ده پانزده ماشين پرايد ريختند ته شهيد مطهري !!همه باهم بوق مي زدند!!همه ي سرنشينان ازتوي شيشه جلوي ماشين تا كمربيرون آمده بودند ودست مي زدند ومي رقصيدند.چندتايي هم آمده بودند پايين ووسط شريعتي حالا برقص كي نرقص.چه قري مي دادند!!اول گمان كردم كاروان عروسي است ومي خواستم فاتحه اي براي شاه داماد بخوانم!!خوب كه نگاه كردم ديدم عكس هاي شهردارمادلن را به دست گرفته اند يا چسبانده اند به بدنه ي ماشين هاي شان.تاهمسايه برسد رفته بودند.
همسايه سواركه شدپرسيد:دايناسورها را ديدي؟
دم درخانه ازهمسايه كه جداشديم بامدادك پرسيد: كيا دايناسوربودند؟
چندروزپيش از تخم مرغ شانسي اش دايناسوري بيرون آمده بودلابد داشت آن آدم ها را با آن تحفه ي تخم مرغ شانسي قياس مي كرد وبه جايي هم نمي رسيد!!
6/13/2005
عجب غوغايي بود!!
پس ازمدت ها بازهم فرصتي دست دادتا بتوانيم زيرآسمان خداقدري گلو پاره كنيم وفرياد بكشيم!!فريادعليه ديكتاتوري!!فريادبراي آزادي زرافشان،گنجي وهمه ي زندانيان سياسي!!فريادعليه انتخابات تخمي ملي مذهبي!! (يكي از شعارهاي جالب هم اين بود:آزادي اندشه بدون زن نميشه!!ملت مي گفتند زودتربريم ازدواج كنيم!!)ديروزبعدازظهرروبروي دانشگاه غوغايي بود.بعدازظهربايكي ازناشران گرامي درهمان حول وحوش قرارداشتم.بيست دقيقه زودترازساعت 5 كه آغازتجمع بودخودرورا توي يكي از كوچه هاي فرعي جاي دنجي بازهم زيرآسمان خدارها كردم وخوش خوشك رفتم طرف سردردانشگاه!!برادران نيروي انتظامي خداخيرشان بدهد ازسرهنگ هاي شكم گنده و گروهبان هاي آفتاب سوخته گرفته تا سربازان لاغرواستخواني زودترازما خودشان را رسانده بودندونمي گذاشتندكسي خودش را به ساحت مقدس روبروي سردردانشگاه برساند!!ولي اين بانوان ميهن آريايي اسلامي راستي راستي خيلي زبل هستند!!بيچاره سرهنگ هاي عرق ريز نيروي انتظامي تا به خودشان بيايندحدود بيست نفراززنان باپلاكارد وبندوبساط جلوي سردررا گرفتند.بعدازاين هم يكي يكي به جمع شان اضافه مي شد!!اين اضافه شدن ها خيلي خنده داربود!! بازي فوتبال آمريكايي را كه ديده ايد لابد؟همان كه توپي شكل خربزه دارد.زن ها مثل بازيكنان همان بازي بدوبدو خودشان را ازكناربرادران مخلص نيروي انتظامي پرت مي كردند درون جمعيت بست نشين!!!ما مردان بي نوا هم زيرآفتاب ايستاده بوديم نمي گذاشتند به جمع زنان بپيونديم!!ازآن سوي خيابان تماشا مي كرديم!!پس از چندلحظه هم برادران مخلص نيروي انتظامي دوتا اتوبوس گنده آوردند گذاشتند جلوي زنان بست نشين تا چشم نامحرم بهشان نيفتد!!
دراين ميان نمي دانم سروكله ي شون پن ازكجا پيداشد!!آمده بود ميان ما!!بروبچه هم براي اش توضيح مي دادند كه چه خبراست واو هم هرازگاهي مي گفت : ياه ياه!!
بازارعكس يادگار گرفتم با دوربين تلفن همراه هم كه داغ داغ بود!!
يكي گفت مباداجيب اش را بزنند آبروي ميهن آريايي اسلامي بربادبرود!!
يكي ديگرازگوشه ديگري جواب اش را داد:اگرتوي نمازجمعه جيبش را نزدند اين جا هم نمي زنند!!!
برخي از جماعت هم شون پن را نمي شناختند وبرخي از سينمابروها دوزاري ناآگاهان را جا مي انداختند!!خنده دارترين توضيح اين بودكه مي گفتند شون پن شوهرسابق مدونا است!!ديگرداشت اوضاع سينمايي مي شدوبحث مي كشيد به ميزان بيمه ي كون جنيفرلوپزوقامت رعناي زتاجونز كه راه پيمايي شروع شد!! نشست زنان تمام شده بود آمده بودند ميان ما وشعارها شروع شد!!ملت به پوسترهاي تبليغاتي نامزدهاي انتخاباتي هم كلي صفادادند.اصلاديروزسوژه براي اهل سينما خيلي زيادبود.جرخوردن پوستربرادرمحسن رضايي ازبالاآغازشدوازوسط دماغ وچانه اش گذشت وتمثال مباركش دونيمه شد!!سينمايي چي مي گويند جلوه هاي ويژه؟جان مي داد براي جلوه هاي ويژه !!!
خلاصه چندبارازروبروي دانشگاه تاروبروي سينما سپيده رفتيم وبرگشتيم .برادران نيروي انتظامي هم چندين بارباباتون حمله كردند.ازيگان ويژه خبري نبودچنتاسربازريشو وبدعنق را جلو انداخته بودند.يكي شان كه اندكي خندان بودوباتونش را كناركمرش گرفته بود وخندان خندان مي گفت: برويد!!برويد!!ميان جمعيت گيركرده بود همه برايش دست مي زدند!!بيچاره نمي دانست چه كاركند با اين مردم واگرسرگروهبان اش كشان كشان نبرده بودش معلوم نبود تاكي ميان جمعيت بايد مي ماند وبروبر به جمعيت نگاه مي كرد!!!
راستي غيرازشون پن شخصيت شخيص ديگري هم ديروزآمده بود روبروي دانشگاه!!حدرخان!!پدروبلاگ نويسي ايران!!گوشه اي ايستاده بودوراه به راه با تلفن همراه ورمي رفت!!انگارنمي دانست تلفن همراه دراين جورمواقع گوزمال مي شود!!!حيف شد كه نتوانستم از هيچ كدام امضاء بگيرم!!نه ازحدرنه ازشون پن!!نمي دانم حدراز شون پن امضا توانست بگيرديانه!!
بازارخبرنگارها هم داغ داغ بود!!ازايسنا وپيسنا فراوان آمده بودند!!مسيح علي نژاد خبرنگاررانده شده از مجلس زورچپان هفتم هم آمده بود!!
خلاصه وقتي كه به سراغ ناشرگرامي رفتم دكان شان را بسته بودند!!
6/08/2005
امان از دست شاغلام هاي وطني!!
قديمي ها پربي راه نمي گفتند وقتي كه مي گفتند"شاه مي بخشدشاه غلام نمي بخشد".چندروزپيش يكي از آشكارترين نمونه هاي اين زبان زد خاص وعام را ديدم !!كوچه ي آپارتمان درويشي ما بين دوخيابان پرازدحام قراردارد.يعني آن دورا به مي پيوندد.درضمن كوچه ي خودمان هم يك طرفه تشريف دارد!!هيچ كس هم يك طرفه گي كوچه ي بي چاره امان را رعايت نمي كند مگربي نوايي چون من!!ازاين رو صبح كه ازخانه مي روم سركاروشب كه ازسركاربه خانه بر مي گردم بايدازدست جماعت كرگدني كه تابلوها را پشم شان هم حساب نمي كنند اعصابم خردشود!!به ويژه غروب ها!!تصورش را بكنيدازسركوچه ي خودتان كه تابلوي ورودممنوع داردبگذريدوده تا پانزده دقيقه درراه بندان برانيد تا به آن سركوچه برسيدوببنيد يك عده شاخ شمشاد دارند ازروبرومي آيند تازه كلي هم نگاه عاقل اندرسفيه نثارت مي كنند!!حالا هي بايد جلوعقب كني تا راهي بازشودوبرسي به منزل!!!
اين داستان هرروزدركوچه مان رخ مي دهد!!نمي دانم اين ماموران نيروي انتظامي مرده اند كه نمي آيندتوي همين كوچه اتراق كنندودرچشم به هم زدني دفرچه ي جريمه اشان را تمام كنند!!
ديروزپريروزها داستان جالبي درهمين كوچه برايم پيش آمد.طبق معمول داشتم مي رسيدم به وسط هاي كوچه كه ديدم ماشين سياه كت وكلفتي روبرويم سبزشد.همين ها كه فرنگي ها نام شان را گذاشته اند پاترول. به گمانم موسو بود(بامدادك همراهم نبود وگرنه اسمش را مي گفت!!تخم جن اسم تمام ماشين ها از زانتيا و ماكسيما بگيرتا اپل كورسا وغيره را مي داند!!!).طرف عكس عالي جناب سرخ پوش را هم زده بودروي شيشه ي جلو!!مثلاتبليغ!!روي سپرش هم نوشته بود"سلام مورچه!!!" مورچه كه من باشم عزمم را جزم كردم كه تانصف شب هم اگرآن جا معطل ماندم راه به اين پادوي عالي جناب سرخ پوش ندهم!!خيلي هم پرروپرروهي دست تكان مي دادكه يعني بروعقب !!سبزه روبودوسبيلي لقمه اي روي لب اش تكان مي خورد!!لم دادم به صندلي وصداي راديو ورزش را حسابي بلندكردم!!قيدسركاررفتن را هم زده بودم!!هنوزچنددقيقه نگذشته بود كه ديدم ماشين ديگري هم آمد پشت سر جناب سبيل لقمه اي ايستاد!!باورتان نمي شودماشين نيروي انتظامي بود.ازاين پيكان هاي نيروي انتظامي كه نوارسبزدارند!!اولش دركمال ساده لوحي گمان كردم كه حريف را جريمه مي كننداما وقتي كه برايم بوق زدند كه راه را بازكنم به عمق خوش خيالي ام پي بردم!!گذاشتم تا حمال عالي جناب سرخ پوش از كنارم بگذرد.اما راه ماشين نيروي انتظامي رابستم وپياده شدم .راننده سربازبودازاين سربازهاي ساق وسالم كه سرخ وسفيدي لپ هاي شان نشان مي دهدجزوشهرنشينان شريف نيستندوهواي پاك روستا وشهرستان را تنفس كرده اند!!كناردستش هم ستوان دويي لم داده بودكه كلاه اش را جاهل وارگذاشته بود پس كله اش. شيشه اش پايين بود.گفتم :جناب سروان پيش نمازوقتي تلنگ اش دربرودتكليف پس نمازمعلوم است!!(روم نشد بگويم بگوزد!!).
بيچاره شرمنده شد!!لبخندكجي كنج لبش نشست ودست بردبه خاراندن پس كله اش!!برگشتم كه بروم جناب سربازسرخ وسفيد درآمد كه" آقا راه را بازكن كارداريم مي خواهيم برويم!!توي ماموريت هستيم!!"
لهجه ي مازندراني داشت!!مرا مي گوييد حسابي جا خوردم!!مي خواستم بگويم "برو آش خور!!چاخان زپرتي!!" اما پررويي طرف به قدري اساسي بودكه ازرورفتم!!جناب سروان هنوزداشت لبخند شرمندگي اش را نشخوار مي كرد.
6/06/2005
چه مي كشيد مصدق بيچاره!!!
درميهن آريايي اسلامي كتاب تازه اي درآمده است كه به گمانم حسابي جنجال به پا كند. آدمي به نام پرويزجاهد گفت وگو هاي اش با ابراهيم گلستان رادركتابي به نام "نوشتن با دوربين" انتشارداده است. ناشر هم نشراختران است كه خيلي كارشان درست است. رفته بودم "ديالكتيك روشنگري" آدورنو و هوركهايمر را بخرم كه چشمم به اين كتاب افتاد.كجا كتاب فروشي انتشارات بهجت سردوراهي يوسف آباد.همان كتاب فروشي كه صاحبان اش با عرفان بازي وازاين حرف ها هم ميانه اي دارند وهرازگاهي تمام ويترين شان را پرمي كنند با كتاب هاي عرفان وازاين حرف ها.دست برقضا خريد اين بارمان هم داستان داشت. كتاب ها را كه به صندوق داردادم چندتا دكمه را روي دستگاه روبروي اش زدوورقه ي چاپي صورت حساب بيرون آمد.پول را كه دادم مي خواستم ورقه صورت حساب وكتاب ها را بگيرم وزحمت را كم كنم.ديدم طرف ورقه را نمي دهد. ريش انبوه وكله ي براق براق اش را كه يك بارببينيدبعيد از چهره اش را ازياد ببريد. نگاهي به "ديالكتيك روشنگري " انداخت وگفت: همه مي آيندمي خرند ومي روند.چاره اي جز يادآوري نداريم!!!
بعدروي ورقه ي صورت حساب جمله اي را نشانم داد.نوشته بود:
"طوري دعا كنيد وبدانيد كه انگارهمه چيزبه دعاي شما بستگي دارد."
گفته بودم كه اهل عرفان بازي وازاين حرف ها هستند. به گمانم دوباره اين چهره ي غلط انداز كاردستمان داده بود. به زحمت لبخندي نثارش كردم وگفتم: خيلي ممنون(بابت چي؟!!)
دست بردارنبود!!دوباره گفت : آقا شما هم مارادعا كنيد!!
من هم گفتم : خيلي ممنون!!( چه ربطي داره!!)
اون هي گفت وگفت ، من هم هي گفتم خيلي ممنون !!سرآخرهم ورقه صورت حساب راازلاي انگشتان اش بيرون كشيدم وبيرون زدم!!اگرصحيفه ي سجاديه خريده بودم چه به سرم مي آمد!!
بگذريم!!ازكجارفتيم به كجا!!داشتم درباره ي گفت وگوي گلستان براي تان مي گفتم.دوسوم كتاب را خوانده ام.كسي درتاريخ صدساله ي اخيرنمانده است كه ازنيش گلستان درامان مانده باشد از آل احمد و غرب زدگي اش بگيروبرو تاسران حزب توده!!(راستي رفقاي حزب توده انگار خلق قهرمان را به شركت درانتخابات فراخوانده اند!!مبارك است!!)
خردخرددراين وبلاگ درويشي( به وزن كلبه ي درويشي!!) خواندني هاي اش را براي تان مي نويسم!!هم براي دنياي تان خوب است هم آخرت تان.درجايي ازكتاب ، گلستان از فيلم هاي خبري اش درحول وحوش 28 مرداد 32 وفيلمي كه از كاشاني گرفته است حرف مي زند كه جالب است:
" اتفاقا يك تكه اين فيلم ها مربوط به آيت الله كاشاني بود كه رفتم خانه اش ازش فيلم برداري كردم.رفت سرحوض وضو بگيرد، آب را تو دهنش كرد،مزه مزه كرد،تف كرد، وضو گرفت وآمد نمازخواند ومن هم فيلم گرفتم. بعدگفت خوب شدآقا.گفتم خوب شد اما اي كاش اين غروب آفتاب واين برگ ها كه خيلي قشنگ اند توي عكس مي افتاد.گفت چه كاربايد بكني توي عكس بيفتد؟ گفتم آخه نمي شه براي اين كه شما رو به قبله داريدنمازمي خوانيد.گفت پدرجان تو به من بگو كه كدام سمت نمازبخوانم ،من مي خوانم.تو چه كار به قبله داري.بعد ايستاد پشت به قبله نمازخوند.پشت به قبله هم كاملا نبود، بايك زاويه ي 90 درجه با قبله بود."
پدربزرگم مست كه مي كرد اين جوري نماز مي خوند!!ياد اون جوك افتادم كه يارو پس از عمري نماز خوندن فهميده بودكه اندكي متمايل با قبله نماز مي خوانده است وآخوند محل شان گفته بود نگران نباش صواب شان ضرب دركسينوس آلفا مي شود!!كسينوس 90 درجه چند مي شود؟صفر؟ اي بابا!!!
6/01/2005
شرمندگي از عمامه داري!!!
اين جناب شيخ مهدي كروبي يكي از سه گانه هاي اصلاح طلبان درانتخابات رياست جمهوري(نمي شدچهارتا يا پنج تاش كنيد سه چندان جالب نيست !!) بدجوري دچارعقده ي نفرت از عمامه شده است!!دل آدم برايش كباب مي شود!!عمامه دارباشي وازعمامه هم نفرت پيدا كرده باشي!!به اين مي گويند قوزبالاقوز يا شايد هم نورعلي نور!!!پوسترهاي تبليغاتي شيخ را ببينيدعمامه قيچي شده است!!يعني فقط ازپيشاني تابناك شيخ تا چانه ي مبارك شان را به تصويركشيده اند!!آدم يادبرخي نويسندگان مطبوعات مي افتدكه بدترازمن كله اشان نخ نما شده است وهميشه يا عكس هاي سرجواني شان را مي دهنديا عكس هاي از پيشاني به پايين!!!
راستش را بخواهيدخيلي كنجكاوشدم كه ته توي بيزاري كروبي از عمامه را كشف كنم!!اولش گمان كردم شايد به خاطر سفيدي عمامه بوده است وجناب ايشان ازسياه نبودن عمامه شاكي يا دلسرد است!!بالاخره سيدخندان خيلي از راي هاي اش را به واسطه ي عمامه ي سياهش كسب كرده بود!!اما كلاه خودم را كه قاضي كردم ديدم اين دليل خيلي تخماتيك است!!همين جوري توي شش وبش عقده ي عمامه گريزي كروبي بودم كه گذارم افتاد به مصاحبه ي يكي از نشريات فني با جناب ايشان!!آن جا بود كه دوزاري ام افتاد.درفرازي از گفت وگو جناب خبرنگارازجناب شيخ مي پرسد: نظرشما درموردشكاف ديجيتالي چيست؟!!
حاج آقا بي درنگ پاسخ مي دهد:بايد ازدرون اين شكاف ردبشويم!!!
درجنگ(ببخشيد دفاع مقدس) هم كه حضورنبايدداشته باشندكه بگوييم ياد كانال هاي دشمن بعثي كافرافتاده است!!به هرحال به احتمال زيادعمامه ايشان درون اين شكاف گيرمي كرده است كه مي خواهد پنهان اش كنند تا مبادامت پنجاه هزارتومن دوست بگويندتو نمي تواني ما را ازاين شكاف رد كني وهمان اول كار كپ مي كني!!!الله واعلم!!
مي گويند ازيكي ديگرازنامزد ها هم پرسيده اند نظرتان درمورد كيك زرد(يكي از مواداوليه درعلوم هسته اي) چيست؟
وايشان پاسخ داده است ازقنادي سررشته اي ندارم!!!

بازگشت به بالا