9/22/2009
خدا به خير كند

ملت شعار مي‌دادند " دانشگاه‌ها وا بشه ايران قيامت مي‌شه" اما به نظرم دانشگاه‌ها را بي‌خيال، بچسبيد به مدارس. خدا به داد خودم و عيال برسد .بامدادك امسال مي‌رود كلاس دوم دبستان .پارسال كه اول دبستان بود و كوچك‌تر و رييس جمهوررجايي‌وارمندناك هم اين در اين مقياس نجومي گلاب نزده بود شصت بار ما را به دفتر مدرسه خواسته بودند. امسال كه جاي خود دارد.بامدادك از بالاي پشت‌بام فرياد مرگ بر ديكتاتور سر داده است و حسابي چشم و گوشش هم باز شده است. پارسال وسط كلاس بلند شده بود و از خانم معلم‌شان اجازه گرفته بود كه ضرب‌المثلي بگويد.معلم بيچاره و از همه جا بي‌خبر هم اجازه داده بود.اما بامدادك شروع كرد كه بگويد" يك روز احمدي‌نژاد..." خانم معلم گفت "بشين بشين". فردايش هم اعيال را به مدرسه خواستند.از خودش پرسيدم كدام شاهكار رييس جمهور رجايي‌وارمندناك را مي‌خواسته تعريف كند.گفت همان كه رفته بود شاليزارهاي شمال و زنان دروگر انگشت دست‌شان را بريدند.
چندي پيش هم ديدم دارد با تلفن صحبت مي‌كند و بعد از چنددقيقه گوشي را گذاشت و رفت توي كمد قايم شد. زنگ زده بود به 118 و از آن‌ها شماره‌ي ميرحسين موسوي را خواسته بود.طرف هم گفته بود گوشي را بگذار وگرنه 110 را مي‌فرستم در خانه‌تان.
بارانك هم دست كمي از بامدادك ندارد و به احتمال زياد مهد كودك را خس و خاشاكي مي‌كند.جاي‌تان خالي چندي پيش رفته بوديم غارعلي‌صدر همدان.سوار قايق كه شديم در ميان انبوه گردش‌گران داد مي‌زدند"نترسيد نترسيد ما همه با هم هستيم".خلاصه خدا به خير كند سال تحصيلي امسال را.
9/19/2009
روز قدس سابق

يكي از خنده‌دارترين شعارهاي راه‌پيمايي روز قدس سابق خطاب به مقام معظم رهبري بود. هر كه بشنود خنده‌اش مي‌گيرد.اي رهبر فرزانه خميني چشم به راهه. نمي‌دانم سر تخت‌طاووس كدام شيرپاك خورده‌اي اين شعار را انداخت در دهان ملتي كه نمازنخوانده از محل نماز جمعه‌ي روز قدس برمي‌گشت. از همين جا شد كه شعارها تندتر شد برادران موتور سوار ناجا،همان‌ها كه شكل آدم آهني‌اند و همچنين برادران موتور سوار بسيجي ديگر طاقت نياوردند و شروع كردند به حمله . تير اندازي هوايي و پرتاب گاز اشك‌آور. تا پيش از اين مثل بچه‌ي آدم راه خودمان را مي‌رفتيم و شعار خودمان را مي‌داديم.البته رفتارهاي خنده‌دار كه زياد بود. يكي از هواداران چادرچاقچوري رييس جمهور رجايي‌وارمندناك جلوي خودم را گرفت و چشم در چشم شروع كرد به نهي از منكر و امر به معروف. مي‌گفت پسر جان دين‌ات را به باد داده‌اي.حسابي خنده‌ام گرفته بود. داشتيم بر‌گشتيم و طرف مي‌گفت نماز آن‌ور است چرا برعكس مي‌رويد.ولي آن شعار خنده‌دار بود كه كار دست‌مان داد و آواره‌ي كوچه پس كوچه‌هاي تخت‌طاووس شديم.اگر صداي زنانه‌اي را از پشت آيفون آپارتماني نشنيده بوديم كه مي‌گفت "در را باز كردم بياييد داخل"، كلك‌مان كنده بود.5 نفر بوديم.داخل كه شديم خانمي چادري با پارچ آب و ليواني به استقبال‌مان آمد.سه نفرمان روزه بودند و من و جوانكي كه بعد فهميدم بچه‌ي نظام‌آباد است دستش را كوتاه نكرديم. تمامي اهالي ساختمان به زيارت‌مان آمدند انگار امام‌زاده‌ايم.نيم‌ساعتي مهمان‌شان بوديم. بعدي يكي يكي رفتيم بيرون. با جوانك نظام‌آبادي هم مسير بودم. مثل من فكر مي‌كرد جنبش سبز جنبش طبقه‌ي متوسط است. تا فرودستان به ميدان نيايند آبي گرم نمي‌شود. باز هم مثل من فكر مي‌كرد كه جيب رييس جمهور رجايي‌وارمندناك خالي شده است مدت چنداني نمي‌تواند به فرودستان رشوه‌هاي بخور نمير بدهد.

بازگشت به بالا