1/15/2002
شعر:در مجموعه ی حديث بی قراری ماهان از شاملو شعری به نام آشتی به چشم می خورد که بعيد است آدم بخواند و تن ندهدبه وسوسه ی سخن گفتن در باره اش!! وا اما شعر:
"اقيانوس است آن:
ژرفا و بی کرانه گی ،
پرواز و گردابه و خيزاب
بی آن که بداند.
کوه است اين:
شکوه پادرجايی ،
فراز و فرود و گردن کشی
بی اين که بداند.
مرا اما
انسان آفريده ای:
ذره ی بی شکوهی
گدای پشم و پشک جانوران،
تا تو را به خواری تسبيح گويد
ازوحشت قهرت بر خودبلرزد
بی گانه از خود چنگ درتو زند
تا تو کل باشی.
مرا انسان آفريده ای:
شرمسار هر لغزش ناگزير تن اش
سرگردان عرصات دوزخ و سرنگون چاهسارهای عفن
يا خشنود گردن نهادن به غلامی ی تو
سرگردان باغی بی صفا با گل های کاغذين.
فانی ام آفريده ای
پس هرگزت دوستی نخواهدبودکه پيمان به آخربرد.
برخود مبال که اشرف آفرينه گان توام من:
با من
خدايی را
شکوهی مقدر نيست."
***
"نقش غلط مخوان
هان!
اقيانوس نيستی تو
جلوه ی سيال ظلمات درون.
کوه نيستی
خشکينه ی بی انعطافی محض.
انسانی تو
سرمست خمب فرزانه گی ئی
که هنوز از آن قطره ئی بيش در نکشيده
از معماهای سياه سر برآورده ،
هستی
معنای خود رابا تو محک می زند.
ازدوزخ و بهشت و فرش وعرش بر می گذری
و دايره ی حضورت
جهان را
در آغوش می گيرد.
نام تو ام من
به ياوه معنايم مکن!"
فروردين 1364

1-اين شعر شاملو همان گونه که خوددرپانويس شعر گفته است به نوعی دنباله ی "پس آن گاه زمين" از مجموعه ی "مدايح بی صله" است با همان لحن و با همان زبان.درآن جا زمين به گلايه ازانسان وخطاب به وی زبان به شکوه می گشايد ودر اين جا انسان خطاب به خدا شکوه می سرايد.
2-درواقع شعر گفت و گويی ميان خداوانسان است.در نخستين بخش انسان داد سخن می دهد.خود را با کوه و اقيانوس می سنجد واز جايگاه اش در هستی می نالد.انسان در اين جا به دانايی خود مي بالد و می گويد کوه و اقيانوس بی آن که بدانند برجايگاه برتر نشسته اند اما من که دانا هستم خوار و خفيف ام.
3-توصيف مثبت و منفی شاملو از کوه و اقيانوس غوغا است مثبت از زبان انسان در بخش نخست و منفی از زبان خدا در بخش دوم.برای مثال در بخش نخست عبارت "شکوه پادرجايی" را می بينيم در وصف کوه،و چه زيباواستادانه بار منفی پادرجايی با بهره گيری از واژه ی شکوه از ميان می رود.
4-در نخستين بخش انسان خود را ذره ای بی شکوه می نامد که تباين ذره با عظمت اقيانوس وکوه بسيار زيباست يا واژه ی خواری در عبارت" تا تو را به خواری تسبيح گويد " با صفت گردن کشی کوه تباين خيره کننده ای دارد.
5-در بخش نخست باتوصيفی درخشان از رابطه ی انسان ودين روبرو می شويم.اگر انسان راه گردن کشی در پيش گيرد و تن به آموزه های دين ندهد فرجام اش چيست؟ شرمساری در برابر هر لغزش ناگزير تن و سرگردانی در عرصات دوزخ وسرنگونی در چاهسار های عفن.عاقبت گردن نهادن به دين چيست؟آيا آ ن ها رستگار می شوند؟ نه ،غلامی خدا وسرگردانی درباغی بی صفا با گل های کاغذين،
فرجام تسليم جويان است.
6-دومين بخش يعنی پاسخ خدا به انسان از درخشان ترين ستايش هايی است که در رثای انسان می توان سرود.خدا درنهايت می گويد چيزی بيش از نامی برای انسان نيست.اين بند تجليلی ناب از خرد خود بنياد انسان است.انسانی که خدارا آفريده و نه برعکس.انسانی که بنا به تصويرهای ذهنی و خواست های خود خدا را ساخته است و دچار ازخود بيگانگی شده است.

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا