1/27/2002
شخصيت ها: يک بار سيد جمال الدين اصفهانی ،واعظ انقلابی وسرشناس(پدر جمالزاده ی خودمان)، بالای منبر ازحضار پرسيده بود کشوربيشتر به چه چيزی نياز دارد.هرکسی چيزی گفت:اتحاد،ميهن پرستی و غيره.سيد گفت همه ی اين ها درست اما "قانون" بيش از هر چيزی لازم است.بعد هم به سبک آموزش الفبا که شگردآخوندها درآن هنگام بود شروع کرد به هجی کردن حروف واژه ی قانون.اول يکی يکی،بعددوتادوتا-قاف،الف،قا والی آخر-وازحاضران خواست تا با او تکرار کنند!!!
بگذريم از اين که اگر سيد زنده بود درمی يافت که داستان به اين سادگی ها هم نيست. لابد خيلی ها که داستان ابوی گرامی جمالزاده را خواندند نوار شهر قصه برای شان تداعی شد(ملای شهر قصه که می گفت دوزبر .....) اما من ياد استاد تاريخ اسلام خودمان در دانشگاه افتادم که آخوند ی نامتعارف بود ودر فضای سرکوب واختناق دهه ی شصت همواره با حزب اللهی های کلاس درگيربود. حزب اللهی های بيچاره حق داشتند چون مگر می شود آدم باکسی که از کسروی وتاريخ مشروطه اش به نيکی ياد می کرد وشيخ فضل الله را استبدادطلب وسردرآخورمحمدعلی شاه می خواند درگير نشد.تازه مگر شايسته بود آخوند هم سيگار بکشدآن هم درملاء عام !!
به هر حال اين استاد ما يک بار سرکلاس پرسيد چه کسی معنای تمدن را می داند، هرکسی چيزی گفت ولی استاد نپذ يرفت و درنهايت گفت ای طفلک ها(تکيه کلام اش اين بود) شما گناهی نداريد آخردرکشوری هستيد که بويی از تمدن درآن به مشام نمی رسد!!!هنوزهم يادم می آيد که رگ های گردن حزب اللهی ها از خشم شده بود به کلفتی طناب.هنوز هم که هنوز است حيران ام چطور زيرآب اين استاد را در آن دوران پرغوغا نزده بودند.کلاس اين استاد هم تنها کلاس درس های عمومی بود که من درآن رمان يا مجله ی آدينه نمی خواندم!!

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا