1/29/2002
کتاب: اين هم نکات جالب از کتاب خاطرات صفرخان(سی ودو سال مقاومت درزندان های شاه درگفت وگو با علی اشرف درويشيان):
- جزنی آدم دوست داشتنی وخوبی بود.خيلی فعال بود.نظريه پرداز و باسواد بود.حرف اش را همه قبول می کردند.خودم خيلی به اوارادت داشتم.هميشه می نوشت.کتاب های اش را در شرايطی می نوشت که دائم از زندانی به زندانی ديگر منتقل می شد و اغلب در بازرسی ها دست نوشته های اش را پليس می گرفت.بچه ها را خودش جمع می کرد.هميشه به اصطلاح درس می داد.
- والله من با مسعود رجوی خيلی نزديک بودم .درددل اش را برای من می کرد. درمورد جزنی کمی حسودی می کرد.گاهی هم بدگويی می کرد. می گفت او مائوئيست ها را تحريک می کند.آخر همه ی آن ها در يک کمون زندگی می کردند.مرتب با هم جلسه تشکيل می دادند. بعد می آمد و برای من تعريف می کرد که جزنی آن طورکرد.می گفت بچه ها را ضد من تحريک می کند.درظاهر با هم حرف می زدند.رفيق جون جونی بودند.رجوی آدم سياسی و سياست مداری بود. کارهای اش همه مخفی بود.کار علنی هيچ وقت نمی کرد.جزنی علنی کار می کردورک وراست بود.
- سرهنگ زمانی يکی از جلادترين افسران شهربانی بودوهروقت سخن رانی می کرداين مثال را می آوردکه"اگردرجنگلی بين يک ببر و يک کمونيست قرارگرفتيد وفقط يک گلوله داشتيد وظيفه شمااين است که با آن گلوله مغز کمونيست را متلاشی کنيد"
- حسينی يکی از شکنجه گران قديمی و معروف بودکه بسيار ی از زندانيان سياسی را شکنجه کرده بود و خيلی ها را زير شکنجه کشته بود.اودراثرآدم کشی تعادل روانی خودراازدست داده بودودرکميته وزندان اوين با مهارت تمام شکنجه می کرد.انواع واقسام کابل ها ووسائل شکنجه دراختيارداشت.قدی گوريل وار وبلند وچهره ای وحشتناک وکريه داشت.ترياک زياد می کشيد والکلی بودودندان های اش مثل حيوان درنده ای بود.پس از انقلاب وقتی انقلابی ها به اوين حمله کردندومی خواستند دستگيرش کنند با گلوله ای به زندگی اش خاتمه داد.
- نام اصلی رسولی که دست اش به خون جوانان مبارز آلوده است ناصر مومنی است که در گذشته در زادگاه اش لرستان،معلم بود وی هم اکنون در پاريس زندگی می کند.
- حميد اشرف خيلی رشيد و نترس و باسواد بود.درگذشته هم مدتی زندانی بود.ساواک خيلی برای اش تله گذاشت اما او با زرنگی ضربه اش را می زد وبه موقع از مهلکه درمی رفت. يک مامور را در کميته ديدم که می گفت حميد اشرف از يک ساختمان سه طبقه پايين پريده وبا مسلسل ساواکی ها را به رگبار بسته وغيب اش زده.عاقبت پس از جنگ وگريز های بسيار،در تابستان 1355 در جنوب مهرآباد ، ساواک تمام تجهيزات خودرابه کاربرد و محاصره اش کرد.می گويند در حدود هفت ساعت مقاومت کرد.تمام گروه های عملياتی و ضربت کميته ی مشترک تجهيز شده بودند.گروه حميد اشرف تا آخرين گلوله مقاومت کرد ويک نفرشان هم زنده نماند.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا