1/17/2002
زن ها: اين چندگونگی جايگاه زن در جامعه ی ايرانی همواره برای ام شگفت آور بوده است. از سويی آبدارچی اداره امان را می بينم که با چنگ و دندان راه اش را از ميان سنگلاخ های نابرابری های اجتماعی و طبقاتی می گشايد،زيستن در اعماق اجتماع گستاخی و بی پروايی در برابر بالادستان را به طور غريزی يادش داده است واز اين که کسی حاضر نمی شود ضمانت وام مسکن اش را بپذيرد سرگشته وشگفت زده می شود. از سوی ديگر زنان همکارم را می بينم که همگي دانش آموخته اند، در رستوران های شاعرانه بيف استروگا نف ميل می کنند، از خصلت های انسانی بالادستی ها داد سخن می دهند و داستان آروغ ناخواسته ی زن آبدارچی مايه ی سرورشان است. شايد اين حساسيت ناشی از فقرپرستی دير پای من باشد. اما علت منبررفتن من شايد جالب باشد که خواندن مطلبی بوددر باره ی زنان عشاير.در گذشته در ميان عشاير فراهم کردن آب وظيفه ی زن بود.زن عشاير سوارالاغ می شد و می رفت به جاهايی بسيار دورتر از سياه چادرش. شامگاهان که هوا خنک می شد با مشک خالی اش ساعت ها زير تخته سنگی چمباتمه می نشست وقطره قطره آبی را که ازروی سنگ ها می چکيد درون مشک اش گرد می آورد.پر شدن مشک تا سپيده دمان طول می کشيد وزن عشاير بامدادن به سوی چادر بازمی گشت.باور کنيد اگر شاعر بودم هم اکنون در اين باره می سرودم،اگر کارگردان بودم به تصويرش می کشيدم واگر بافنده بودم در گبه ای می تنيدم اش.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا