1/26/2002
کتاب: امروز می خواهم در باره ی کتابی بنويسم که بی اندازه دوست اش دارم "گفت وگو درکاتدرال"از کارهای درخشان نويسنده ی پرويی ماريووارگاس يوسا.شاعرآلمانی گوته در جايی گفته است انسان همه ی قلمروهای انديشه رادرنورديده است واکنون تنها بايد به بازانديشی بنيادهای انديشگی موجود پرداخت."گفت وگو درکاتدرال" نشانه ی چنين بازانديشی چاره ناپذيری است که برگردن انسان ها است.گويی رمان "يوسا" نه در باره ی جامعه ی پرو بلکه برای تمام جوامع پيرامونی است.بن مايه ی رمان، داستان زندگی آمبروسيو و زاوليتا است.آمبروسيو نماينده ی طبقه ی بی سواد عامی جامعه وزاوليتا نماينده ی بخش دانش آموخته وروشنفکر است.سراسر رگه ی اصلی رمان هم گفت و گوی اين دو است.اين دو از دو پايگاه اجتماعی گوناگون انداما درپايان به سردرگمی،نوميدی وبيهود گی همسانی می رسند.زندگی زاوليتا نبرد ميان واقعيت وآرمان است،نبردی که گويا سرانجام به سود واقعيت پايان می گيرد.زاوليتا درسراسر کتاب همواره از خود می پرسد که کجا خود را به "گا" داده است؟هنگام ترک خانواده ی پدری؟هنگام آغاز فعاليت های سياسی؟هنگام ازدواج؟هنگام آغاز اشتغال؟
به نسل پيش تر از اين دو هم بنگريم می بينيم پدرآمبروسيو نيزمانند خودش فلک زده ای تهی دست اما پادوی حکومت است. او هم سرانجام خوشی ندارد.درست مانند دن فرمين پدر زاوليتا که او هم برخلاف پسرش همدست حکومتيان است.گويی در چنين اجتماعی عصيان وسرکشی فرقی با همراهی و همدستی ندارد وهر دو طبقه ی بالا و پايين جامعه دچار نکبت مشابهی است.توسری خوردگی ، خواری ونکبتی فاجعه آميز،شرم آور وهولناک که هنر آينه ی تمام نمای اش می شود.فرودستان وفرادستان دچار بيگانگی همسانی شده اند.برای فرادستان اين بيگانگی حس آسودگی وحقانيت دروغينی به بار می آورد که خاستگاه قدرت اشان و پايه ی هستی دروغين اشان است.برای فرودستان هم اين بيگانگی ،حس تباهی و ويرانی به بار می آورد که درماندگی،نوميدی وناانسان شدن هستی بازتاب آن است.
سرنوشت زاوليتا سرنوشت روشنفکران پيرامونی است.او در کشوری زندگی می کند که آدم ها عوض می شوند واوضاع عوض نمی شود،کشوری که اگر کسی خودش را به گا ندهد ديگران را به گا مي دهد،خانه ی يکی بر ويرانه ی آن ديگری برپا می شود.
زاوليتا می داند که بهترين چيز برای آدم اعتماد داشتن به سخن خود و دوست داشتن کارش است اما اجتماع چنين فرصتی به او نمی دهد،او می داند که دوست دارد چه نباشد اما نمی داند که می خواهد چه باشد.ژرف نگری وخوداری روشنفکرانه و شهامت اخلاقی را می خواهداما در لای چرخ اجتماع نمی تواند به خواسته اش برسد.افسوس کسانی را نمی خورد که به چيزی ايمان کورکورانه دارند،برای اش پول دار بودن وخوشبخت بودن يکی نيست با اين همه سرگشته ی راه حق است.
شکل رمان که گفت وگوی افراد گوناگون را در گفت وگوی اصلی درهم تنيده است به خوبی با محتوا همخوان است.درآغاز داستان راز زندگی دن فرمين همچون گره ی اصلی داستان پيش کشيده می شود که در پايان خواننده ازآن آگاه می شود.چنين ساختاری به خوبی حس التهاب و کنجکاوی را به خواننده انتقال می دهد.
کتاب از ديدگاه سياسی هم آينه ی تمام نمای کشورهای پيرامونی است.زاوليتا در جوانی دوست دار پرشور سياست است اما درپختگی، سياست برای اش چيزی جز خيمه شب بازی نيست.از همين رو دلسرد در لاک خود فرومی رود.در عوض شوهر خواهرش که دوست نوجوانی و جوانی اش است ودر آن هنگام از سياست به دور بود وآدمی است که از سياست چيزی سردرنمی آورددرپختگی درمی يابد که نان توی سياست است.احزاب سياسی هم از منتهی اليه راست گرفته تا ميانه رو و منتهی اليه چپ همگی سرو ته يک کرباس اند و نام های شان در همه ی کشورهای پيرامونی نيز از واژگانی همسان تشکيل شده است.
به هر حال با خواندن اين داستان آدم مي فهمد" روشنفکر تنها می تواند از تنفس در هوای جهنم شرمسار باشد"(تئودورآدورنو) و چاره ای ندارد جز"بدبينی فکر و خوش بينی اراده"(آنتونيو گرامشی)
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا