1/27/2002
نگاه: يادم می آيد هنگامی که سال های آخر دانشگاه بودم وهنوز ديوانه از قفس نپريده بود نواری درآمده بود به نام روحيه، گلچينی از آهنگ های شاد وگويا روحيه بخش.دوستان بسياری گوش اش می دادند اما از روحيه خبری نبود.اگر می شد گره هارا به اين سادگی گشودکه غمی نبود.ده سال از آن هنگام گذشته هنوز گرداگرد آدم از بی روحيه ها موج می زند.آدم نمی داند به داد خواهر وبرادرش برسد، همکارش را ازگرداب پوچی برهاند يابرای دوست آن سر دنيای اش کاری بکند که نامه ها ی الکترونيکی اش آکنده از غم است ودلشوره.سرآخر هم بايد به داد خودت برسی. همواره در جست وجوی چيزی فرای خودمان هستيم،فرای خوشبختی مادی،آن چه حقيقت اش می ناميم که بيرون از زمان است وآسيب ناپذير دربرابرتباهی روزگار.همواره از خود می پرسيم اين همه تکاپوبرای چه؟آيازندگی ارزشی دارد؟ در برابراين همه هرج ومرج،پرخاش،پوچی،جنگ،مکتب هاو مذهب های جورواجور چه بايد کرد؟ايمان به ناجی يا باور به يک آرمان سودی نداشته است جز خشونت. سرشاخ شدن با باورهای معنوی و آيين های جامعه هم برابر با ترد شدن است.در زندگی روزانه کورسوی اميدی هم به چشم نمی آيد.نگرش و شناخت متکی بر الهيات هم تنها گريز از واقعيات موجود است.حقيقت هيچ راهی ندارد وزيبايی آن هم درهمين است.حقيقت زنده است وازهمين رو راهی ندارد.فقط برای هستارهای مرده وايستا می توان جاده معين کرد. برای همين است که همه ی ايدولوژی ها سراپا احمقانه و به قول مارکس گونه ای شعورکاذب است.ديدن به فلسفه ومرشد نيازی ندارد.اگر ديدن را بياموزيم همه چيز بسيار روشن می شود.انسان برای تاب آوردن در برابر هجوم غم و پوچی به نيروی فراوانی نياز دارد ونبايد با دلشوره آن را هدر دهد.تنها با همين نيروها است که می توان به دگرگونی درونی و بنيادی کمربست.
بايد هرروز را واپسين روز زندگی پنداشت.بايد همه ی يادگارهای گذشته را پشت سر نهاد.بايد همه ی ارزش های پذيرفته را به ديده ی ترديد نگريست.بايد تنها بود و از آن نهراسيد.بايد با خود همان گونه که هستيم روبرو شويم.نبايد از پوچی،گنگی،نادانیگناهکاری وپريشانی خود هراسی به دل راه دهيم.نبايد از خود گريخت چون ترس يعنی همين.
برای آن که بتوان ديد روان،مغز،قلب وسراسر وجود را بايد رها کرد.تنها اين گونه است که می توان شناخت ودرک کرد.ساليان آزگار است که مليت،طبقه،سنت،مذهب،زبان،پول،دوستان،خانواده وتجربه ها شرطی امان کرده اندوواکنش های امان نيز شرطی است.از مردم سالاری می گوييم ودردرون خود خودکامه ای بيش نيستيم.هشياری وتوجه دائمی است که روشن بينی به بار می آورد.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا