2/06/2002
کتاب: اگر کتاب "انگارگفته بودی ليلی" نوشته ی سپيده شاملو (برنده جايزه ی گلشيری برای بهترين رمان اول سال 1379)را بخوانيد صدای پای نويسنده ای راخواهيد شنيد که به تالار نويسندگان بزرگ ايرا ن گام نهاده است.نويسنده ای که لحن صميمی اش خيره کننده است وبه ويژه زنان ايرانی می توانند به خود ببالند که چنين استعداد درخشانی را از ميان خود به فرهنگ ايران تقديم کرده اند.نويسنده آگاهانه ،شيوه روايت اول شخص را برگزيده است تا خواننده را هرچه بيشتر باتجربه های خود همراه کند.درسرتاسر کتاب صميميت موج می زند. صحنه ها چنان آشنا است که انگار داستان درون خانه ی خودمان رخ می دهد وقهرمانان اش آشنايان نزديک خودمان اند.من در چهره ی زنان پردلشوره ی داستان سيمای خواهرخودم را می بينم و مردان بدون دلشوره ی داستان، خودم وديگرانی را برايم تداعی می کنند که می دانيم دلشوره هم فايده ای ندارد.تاکنون نديده بودم مردان از ديدگاه زنی اين چنين دقيق به تصوير درآمده باشند.مردانی که اگر شريف باشند مورد شک زنان قرار می گيرند!!مردانی که مدام کتاب می خوانند وآن چه می خوانند حوصله ی زنان را سرمی برد.مردانی که می گويند سنگ زيباست وزنانی که اززيبايی سنگ سردرنمی آورند.
مادردر داستان سپيده شاملو نمونه ی مادر ايرانی است ،مادری که دچار تورم زانو است و هميشه دارد سبزی خوردن می شويد . بچه ها گل سرخ را سياه نقاشی می کنند.
جالب اين است که در داستان شاعرانگی و واقع گرايی به خوبی با هم تلفيق شده است.آيا از اين بهتر می توان واقعيتی را به تصوير کشيد:
"آب جوش راريختم روی نبات وجق جق نبات راگوش دادم"(واقعيتی پيش پا افتاده که برجسته می شود)
"مربی پرورشی گفت سياوش را بايک پسر بزرگ ترازخودش توی توالت مدرسه ديده اند"(بيانی تکان دهنده از وضعيت مدارس که والدين را تا مرز استيصال می برد)
"دور حرم را نصف کرده اند.نصف مال مرد ها ،نصف مال زن ها است"(آپارتايد جنسی)
"ساعت را برای شش کوک کرده بودم،بلکه هفت از جا بلند شوم"(همان داستان آشنای هر روزه)
"کتلت را کشيدم توی ديس وسيب زمينی را هم ريختم روی کتلت ها"(آدم بوی کتلت را هم از لا بلای سطر ها احساس می کند!!!)
اما واقع گرايی همپای شاعرانگی است :
"دوست دارم شب کتاب بخوانم،وقتی همه جا تاريک است،غير از مسير چشم هايم تا کلمه"(انگار بندی از شعری بلند است!)
"نمی خواهم واقعيات را به رويا تبديل کنم.می خواهم روياهام رنگ واقعيت بگيرد.برای اين بايد واقعيت را ببينم وآن را تغيير دهم"
نويسنده در به تصوير کشيدن جنگ ووحشت گم شدن آدم ها نيز غوغا می کند.زدن پنبه ی عرفان بازی ، مراقبه و درويشی گری مدرن هم دل من يکی را که خنک کرد.
در سراسرکتاب تنها يک نکته حال مرا گرفت وآن هم موردی که خانم شاملو بعد از فعل از"را" استفاده کرده است.اين هم يکی ديگر از آفت های استفاده نکردن از ويراستار در انتشارات ايران. شايد هم خانم شاملو زياد پای جعبه ی جادوی صدا وسيما می نشيند.اشتباهی اين گونه از نويسنده ای اين گونه بعيد بود:
"عکس هايی که تازه گرفته بودم را ولو کردم روی ميز" (به جای "عکس هايی راکه تازه گرفته بودم ولو کردم روی ميز")
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا