2/09/2002
نگاه: در ژرفای درون ام می دانم انسان بودن بالاتر از همه چيز است ولی پس زدن دلمردگی هم کاردشواری است.به ويژه آن که جامعه هم می خواهد انسان را تاحد مصرف کننده ای حقير تنزل دهد.فرآيند مدرن سازی کور همه چيز را درپرتو مبتذل خودفروبرده است.کافی است نگاهی گذرا به پيرامون ات بياندازی واز انبوه بيماری های اجتماعی هراسان شوی و حتی به عقلانی ترين کارهای خودت نيز به ديده ی ترديد بنگری.سرانگشتی هم که اين بيماری هارا بشماری از تنوع شان وحشت می کنی.باورنداريدهمراه من بيايد
درمان خواهی: هرکس را که می بينی درتکاپوی آن است که با توسل به شيوه هايی غريب خودرا درمان کند.يکی می رود سراغ عرفان مدرن،ديگری می رود به سراغ تکنولوژی فکر!!!(اگر بدانيد اين آخری چه بازار داغی دارد از خاله خان باجی ها گرفته تا دانش آموختگان فکلی، مشتری پروپاقرص آن اند).بازار فال گيری ، رمالی وانواع طالع بينی هم که داغ داغ است.چندروز پيش روزنامه ی وزين ايران جمعه را گرفته بودم وداشتم می خواندم که ناگاه دوشيزه ای سراسيمه دررسيدوصفحه ی نيازمندی های آن را همچون تحفه ای گران بها از کنارم برداشت. اول گمان کردم که لابد می خواهد چيزی بخرد اما بعد دوزاری ام جاافتاد که ای بابا ستونی دارد اين روزنامه وزين به اسم "اقبال امروز" که هرروز براساس ماه تولد خلق الله برای شان نسخه می پيچد!! به ماه تولد خودم نگاهی انداختم ديدم نوشته:"کسی چيزهايی را برايت خواهد آوردکه قلب تو را شاد می کند يا کسی خبرهای خوشحال کننده ای خواهد آورد".اين جماعت سراغ روانکاو هم که می روندهدف شان يافتن نوعی دين يا شيوه ی زندگی است.ای کاش می شد تقدس زدايی از ذهنيت ها،افسون زدايی از امور دنيايی واسطوره زدايی از واقعيت را در اين گوشه ی دنيا به سرعت برق پيش برد!!
پوچ گرايی مبتذل: هر کسی را می بينی آه جگرسوز می کشداز ناخرسندی های نامشخصی می نالد،از بيهودگی،بی هدفی وبی سروسامانی هستی گله می کند،آکنده از افسردگی است ودر عين حال از توصيف احساس دلمردگی خود هم عاجز است.اين گروه به جای پی کاوی کشمکش های درونی خود،تنها به بروزدادن آن ها بسنده کرده اند.نيروی خرد هم فقط ابزاری است برای زيرآبی رفتن نه خودشناسی.
تشويق طلبی افراطی: اين گروه برای آب خوردن هم به تشويق وروحيه دادن ديگران نيازدارند(خدا به داد کسانی برسد که مورد علاقه ی اين دسته اند!!)
پيری روحی:افول روحيه ی بازيگوشی خصلت اصلی اين افراد است. شمار اين افراد چنان فراوان است که آدم در مهمانی ها چاره ای جز دمخور شدن با کودکان ندارد گيرم که آماج نگاه سرزنش بار عاليجنابان تلخ گوشت باشد.
دلبستگی به افرادمشهور: رسيدن به عزت نفس ازراه ارتباط با تحسين شدگان مشخصه ی اصلی اينان است.چندروز پيش درجايی ديدم بانوی جاافتاده ای چنان باخضوع دارد ازمترجم آثار خوزه ساراماگو امضاء می گيرد که حيران ماندم اگر خودنويسنده را می ديد چه کار می کرد!! يا آن يکی را می بينی چنان به عکس دونفره اش با شاملو می نازد که آدم در می ماند(به خصوص شاملو به خاطر مريدخواهی شگفت آورش دراين زمينه خيلی پرباربود!!!).اين تمايل به لمس جاودانگی البته هميشه بوده است اما نه به اين شوری شور!!!(ميلان کوندرادررمان جاودانگی به گونه ی درخشانی اين پديده را به تصوير کشيده است)
اگر بخواهم اين ناهنجاری ها را فهرست کنم مثنوی هفتاد من کاغذ می شود.

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا