3/07/2002
واژه ها: معنای واژه ی سردرد(وهمچنين دردسر) ديروز به خوبی برايم جاافتاد!!!ساعت 5 ازسر تخت طاووس راهی خيابان مهناز بودم. باسردبيريکی از ماهنامه های ميهن آريايی اسلامی قرار داشتم تا مطالب شماره ی بعدرابرای ويرايش تحويل بگيرم.درون تاکسی عليامخدره ای آراسته و مانتويی در سمت راست و کامل مردی خسته در سمت چپ ام نشسته بودند.عليا مخدره ی گرامی از گونه هايی بود که گويا از تماس با مرد نامحرم اکراه داشت ومدام سر جای اش وول می خورد و آه کشان ونچ نچ کنان خودش را به در می چسباند(به بزک صورت اش و زلفکان افشان اش نمی آمد جزو مذهبيان سخت کيش باشد، شايد ازگروه وسواسيان افراطی بود.پيشنهاد من به اين جماعت: خدا تاکسی تلفنی را آفريد!! ).راه بندان افتضاح بود تا به مقصد برسيم يک ساعت ونيم طول کشيد و من نصف روزنامه ی بنيان را خواندم و نيم ساعتی هم چرت زدم!!با اين حال به لطف بوق های سرسام آور،غرغرهای راننده وسرنشينان وسرب ناب هوای تهران چنان سردردی گرفتم که نگو ونپرس.کارم که در دفتر مجله تمام شد ترجيح داد تا خانه يک ساعت پياده روی کنم واز خير ماشين سواری گذشتم!!جای شکرش باقی است که بهای ماشين به طور نامعقولی گران است وگرنه معلوم نبود در اين شهر درندشت چه خاکی به سرمان بايد می ريختيم!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا