3/05/2002
شعر:اين شعرازمجموعه ی "همه چيز راز است" سروده ی يانيس ريتسوس(ترجمه ی احمدپوری) برگرفته شده است وحاوی تصويری تکان دهنده :

گفت:"لنگر".نه برای توقف،
نه برای انداختن به دريا.
لنگر را به اتاق اش برد،آويزان اش کرد
از سقف چون چلچراغی.
آرميده دربستر، شب هنگام، چشم دوخت
به لنگر آويزان ازميانه ی سقف،
که زنجير آن راست بالا رفته، درآن دوردست ها
در سطح بی جنبش آب، به کشتی کوچکی چسبيده،
چراغ های کشتی خاموش، بر عرشه ی آن
نوازنده ای تهی دست،
ويولن را از جعبه بيرون آورد ونواخت.
واوبا لبخندی غرق در نوايی شد
که پرده پرده پايين می آمد
از ميان ماه وآب.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا