3/19/2002
نگاه: اين روزها تهران شده است شهر راه بندان، شلوغی بانک ها وحرص زدن برای گرفتن تقويم و سررسيد از اين و آن!!!.راه بندان که پدر همه را درآورده است وچاره ای جز پياده روی نيست.اوضاع اگر همين طور بماند من به گمانم بتوانم به عضويت تيم ملی راه پيمايی دربيايم!!(همين ديروز غروب از ميدان فردوسی تا پل سيدخندان را پياده گز کردم).بانک ها هم که آدم را به سرسام می اندازند. ديروزتوی صف بانکی بودم تا چک چند ماه کار را که سردبير گرامی لطف کردند ودادند بگيرم و به زخم های نوروزمحرم آلود بزنم که ناگهان صدای سلام وصلوات جماعت بلند شد کاشف به عمل آمد که انگار فردی پول اضافه گرفته ی ديروز را پس آورده است(500هزار تومن).ملت از تعجب شاخ درآورده بود ورييس بانک هم اصرار داشت که قهرمان شگفتیسازداستان بماند و چايی مهمان اش باشد.آدم باخودش می گويد يعنی جامعه ی ما تااين اندازه غيرانسانی و جانورمنشانه شده است واسير خودپرستی وآزمندی ،که چنين کارهايی همه را ميخ کوب کند.اينک هرگونه جلوه ای از انسانيت آينه ای است برای بازنمايی جامعه ای بيمار ونيازمند دگرگونی ريشه ای، جامعه ای که بيابان است وجولان گاه نامردمان، جامعه ای متشکل از آدم های بيگانه ودور ازهم، جامعه ای دستخوش رقابت بی رحمانه وتنازع بقاوجامعه ای که دوراهی مرگ بار قربانی شدن يا جلاد شدن را پيش پای مردمان اش می گذارد.اگر ساختارهای اجتماعی واقتصادی هرچه سريع تر دگرگون نشود آن هم به گونه ای ريشه ای، شايد فردا اززمين بلندکردن ونوازش کودکی که زمين خورده است نيز شگفتی ساز باشد!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا