3/12/2002
فيلم: امروز در اينترنت به فيلم نامه ی فيلم هفت ساخته ی فينچر برخوردم وباز به ياد اين فيلم غوغا افتادم.فيلم برداری
داريوش خنجی به راستی شاهکاراست وآدم ازايرانی بودن اش احساس غرور می کند(لابد ناسيوناليسم مبتذل؟؟ شبح داستانی از اين آقا می داند که اگرتعريف کند جالب است).درون مايه ی اصلی فيلم تقابل آگاهی ووظيفه شناسی است،تقابل کارآگاه سياه پوست بادوسفيدپوست وظيفه شناس(يکی کارآگاه وديگری قاتل).کارآگاه سفيدپوست(برادپيت) وقاتل گرچه درظاهر نقطه ی مقابل هم ديگرند درنهايت يکی اند ودرپايان فيلم نيزکارآگاه سفيد پوست باکشتن قاتل، درپی خشمی ويران گر(هفتمين گناه کبيره)،ادامه دهنده ی راه وی می شود.بخش پيش از پايان نيزهمين دگرديسی راپيش بينی می کندونشانگر تفاوت دو کارآگاه است.دراين بخش است که پياپی چهره ی قاتل وکارآگاه سفيد پوست ازپس توری سيمی نشان داده می شود اماکارآگاه سياه پوست که درهمان موقعيت همکارش قراردارد هرگز ازپشت تورسيمی(ازنگاه قاتل)نشان داده نمی شودواين تاکيدی است برقرارداشتن کارآگاه سفيدپوست وقاتل دريک جبهه وجدابودن کارآگاه سياه پوست درجبهه ای ديگر.
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا