3/27/2002
ای کاش سيمين دانشور وبلاگ نويس بود!!!: يادم می آيد دانشجو که بوديم هميشه ی خدا بی پول بوديم و شپش توی جيب مان چارقاب می انداخت.برای همين هميشه سعی می کرديم به کم خرج ترين صورت ممکن تفريح کنيم.اون موقع هم مثل الان اصلی ترين تفريح دانشجوجماعت شادخواری بود.دوستی داشتيم وداريم که متخصص شراب سازی بود.فصل انگور که می شد فوری می پريد می رفت ميدان ميوه تره بار و يک جعبه انگور می خريد اما انگورهای دانه دانه شده ،که ارزان تر ازانگورخوشه ای بود وهست.اين انگورها زيبايی انگورهای خوشه ای را نداشت اما کاررفيق مارا راه می انداخت.حالا شده است حکايت رمان ساربان سرگردان!!اين کتاب زيبايی وساخت مندی رمان ها را ندارد اما هنوزمی توان از آن سرمست شد.آنهايی هم که يک اناردرسته را بيشتر دوست دارند تايک کاسه انار دانه شده را،بروند فکری به حال خودشان بکنند!!اما اگردانشور يک وبلاگ داشت واين کتاب اش را که مانند لحاف های چل تکه ی قديم است خردخرد به خوردخلق الله می داد پربدنبود!!اين همه پراکنده گويی در خور رمان نيست اما در خور وبلاگ چرا!!
* پيش ازهر چيز بايد گفت که اين کتاب تسويه حسابی درست و حسابی بود با جلال آل احمد وکتاب سنگی برگوری(کتابی بسيارعالی).دانشور در ساربان سرگردان شفاف وروشن ،آل احمد راافزون طلب،قدرت خواه ،تنوع طلب(ازلحاظ امورجنسی)وخودپسند می نامد.تازه درلفافه هم که چه چيزها بار همسر خدابيامرز نمی کند!!درواقع دانشور دو بعد دينی وغير دينی شخصيت آل احمدرا به دو شقه تقسيم می کند يکی را سليم(روشنفکردينی،مرموز،ترسو،مردسالار،پدرسالار،آب زيرکاه و دمخور بامفاتيح الجنان) وديگری را مراد(مارکسيست،خشمگين، فداکار،مهربان،حق شناس و بی شيله پيله) می نامد.
* نثر داستان چنان فاخروآبرومند است که آدم ازامکانات زبان فارسی انگشت به دهان می ماند.گيرم که گاه نيز چنان خبط های وحشتناکی در آن ديده می شود که آدم چاره ای ندارد بگويد پيری و هزار دردسر!!برای مثال از بانوی داستان نويسی ايران بعيد است که واژه ی بی نوای" را" را پس از فعل بياورد(اين همه شعر که از ذهنم می جوشدرا نبايد هدرداد.ص 79).
*به اين رمان بايد به چشم زندگی نامه ی خودنوشت نگريست و کشکولی از قطعات زيبا!!ساختار رمان خيلی سست است.بانوی داستان نويسی ايران انگارهنوز اين را نمی داند که ساختار شکنی تفاوت دارد با پس وپيش کردن بی ضابطه ی فصل های داستان!!
*به هر حال با خواندن اين رمان آدم چيز های فراوانی می آموزد.درسرنوشت آدم ها می بيند که در بحران ها می توان خودراکشف کرد،برای زندگی در اين گوشه ی دنيا بايد از جنس فولادبودتادوام آوردودراين مملکت وقتی آدم گريه اش می گيرد بهتر است بخندد تادق نکند!!
*دانشور خيلی از حرف ها را نيز به صراحت می گويد:"کسانی که داروسازی خوانده اندوحالا فلسفه ی اسلامی می خوانند آن هم در آکسفورد.."،"به زورچادرازسرزن هابرمی دارند،به زورحجاب مد می شود"،"مادرمن.پاشو.تازه اگرپسرتو بی گناه به جوخه ی اعدام سپرده شده باشد،جزو شهدا است و رب الشهدا او را به بهشت می بردوتودرمقابل حضرت زينب(س) روسفيد می شوی"
*اين هم يکی ديگر از بخش های زيبای ساربان سرگردان از زبان مراد پاکدل:"اين مرد موجب شده که من به دنيا بيايم،اما چقدر با من بيگانه است وبيگانه بوده.همين است که از خانه درآمدم وخودم را به هستی سياست زده ی دنيای پيرامون ام پرتاب کردم.می خواستم چيزی را تغيير بدهم که پدرم يک نماد آن بود.جامعه ای را که پدرم الگويی از آن بود وحکومتی را که محصول کارخانه اش ،امثال پدرم بود."
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا