7/02/2002
نگاه:دل ام برای بوی خوش چوب درختان، بوی خاک پس ازباران، شب های پرستاره وهمه ی چيزهايی تنگ شده که درهزارتوی کلان شهرها به دست نمی آيد.کلان شهرهايی که فرهنگ کالايی وخردابزاری اش آدم راکلافه می کند.کلان شهرهايی که به پيوند انسان بازمين، باران،آذرخش وآوای جيرجيرک ها پايان داده است.کلان شهرهايی که يکپارچکی جان انسان ها وشناخت غريزی طبيعت راازآن ها گرفته است.انسان جداشده ازطبيعت درختی ريشه کن شده است درختی که ديگر نمی تواند ازژرفای زمين آب وخوراک بگيرد، برگ های اش می پژمرند وپرتوخورشيد چيزی نيست جزکارگزار مرگ اش!!آه که آموختن شگردهای زندگی درکلان شهرها چه دشوار است وچه مايه شکيبايی می خواهد!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا