8/13/2002
متن های کهن:سليمان روزی تمنا کرد وگفت:بارخدايا جن وانس وطيورووحوش به فرمان من کردی چه بوداگرابليس را نيز به فرمان من کنی تااورادربندکنم؟
گفت:ای سليمان اين تمنا مکن که درآن مصلحت نيست
گفت : بارخدايااگرهم دوروزباشداين مراد من بده
گفت :دادم
سليمان ابليس رادربند کردومعاش سليمان با آن همه ملک ومملکت ازدست رنج خويش بود،هرروززنبيلی ببافتی و به دوقرص بدادی ودرمسجدبادرويشی با هم بخوردی ...آن روزکه ابليس را رادربند کرد،زنبيل به بازارفرستادوکس نخريدکه دربازارآن روز،هيچ معاملت وتجارت نبودومردم همه به عبادت مشغول بودند.آن روزسليمان هيچ طعامی نخورد،ديگرروزهمچنان برعادت ، زنبيل بافت وکس نخريد.سليمان گرسنه شد به الله ناليدگفت:بارخداياگرسنه ام وکس زنبيل نمی خرد.
فرمان آمدکه:ای سليمان،نمی دانی که توچون مهتربازاريان دربندکنی درمعاملت برخلق فروبسته شود.......
(کشف الاسراروعده الابرار-رشيدالدين ابوالفضل ميبدی)
پی نوشت:اگرکسی نشانی پست الکترونيکی استاد عسگراولادی رادارداين حکايت رابرای اش بفرستد!!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا