بلاروزگاری است ناهمرنگي!!!:ناهمرنگي بلاهاي فراواني برسرناهمرنگ آوارمي کندخواه دراداره ، خواه نزد خويشان،خواه درخيابان خواه درتاکسي!!(اين تکه مثل حرف زدن آخوندهاشد!!ديده ايدچطورواژه هاي مترادف رارديف مي کنند؟!!اين ملت غيورشجاع فداکارايثارگرازخودگذشته ي...خفه شدم-بالحن آخوندي بخوانيد-).بدترين اين بلاها هنگامي است که يکي ازهمکاران مي خواهد راهي سفر
مکه يازيارت يکي ازاين اماکن مذهبي ريزودرشت شوند!!اگرطرف زن هم باشد که ديگرقوزبالاقوز!!!آخرين نمونه اش يکي ازخانم هاي اداره است که سرپيري ويرش مي گيرد برودحج.حج اصلي نه حج قلابي !!!پس ازسال ها زندگي زيربمب باران تعليمات مذهبي هنوزکه هنوزاست نمي دانم کدام را
عمره مي گويند کدام را
تمتع!!(ترابه خدا نام گذاري را سياحت کن!!!).اين دوشيزه ي پنجاه ساله (مجرد است اما نمي دانم باکره است يا بي کره!!!) با آن که به خوبي مي داند چگونه آدمي هستم(ناهمرنگ گاوپيشاني سفيد است) براي آن که مباداحج اش باطل شود سراغ من بدبخت هم آمد براي حلاليت طلبي!!!اگربدانيد چه وضع مضحکي پيش آمده بوديارو داشت همان جملات کليشه اي هميشگي رابلغورمي کرد من هم مانده بودم چه بگويم سرآخردرآمدم که
٬اميدوارم خوش بگذرد٬طرف هم راه اش راکشيد ورفت!!
اگرگمان مي کنيد داستان تمام شده است دراشتباه ايد!!!تازه اول داستان است!!يک ماه بعد که حاج خانوم ازسفر برگشت قضيه جالب تر مي شود!!يک روزصبح نشسته اي داري براي خودت انديشه هاي ات رانشخوارمي کني که ناگاه مي بيني رييس اداره باتمامي کارمندان مثل اجل معلق بالاي سرت جمع شده اند که چه ؟فلاني ازحج برگشته برويم به ديدارش!!(مقاومت سودي نداردچون اگرنروي خودحاج خانوم ياحاج آقا زنگ مي زند که فلاني اونجا هميشه به يادتوبودم وازاين حرف ها..بيا سوقاتي تو بگيريابخور!!!.آن وقت مجبوري تنها بروي وازموهبت پنهان شدن درميان خيل مشتاقان هم محروم مي شوي)
سرديدار بااين حاج خانوم آخري نزديک بود که بزنم زير خنده وهمه چيز را خراب کنم.تقصير خودش بود مطلبي راپيش کشيد که نزديک بود ازتعجب شاخ دربياورم!!!چيزي به اسم
طواف نسا !!اگرشما هم مثل من بيغ هستيد بدانيد که اين طواف رااگرمتاهل ها انجام ندهند همسرشان به اشان حرام مي شود!!(به حق چيزهاي نشنيده!!) .حاج خانوم مجرد سالديده ي ما هم که انگارمانند تمام کساني که ازحج برمي گردندلودگي اشان عودمي کند(انگارکنتورشان صفرمي شود!!!)گفت
طواف نسا راانجام نداده است تابرتمام مردان جهان حرام شود!!رييس اداره ي ما خواست قضيه ي رادرست کند گفت
٬حاج خانوم حيف شما نيست که مي خواهيد بندگان خداراازنعمت خودتان محروم کنيد٬ ديگرداشتم ازخنده منفجر مي شدم!!!آن قدرزبان ام راگازگرفتم که نزديک بود دونيمه شود!!حاج خانم درنهايت اعتراف کردکه
طواف نسا راانجام داده است!!!