سفرنامه ي بامدادک(۲):دومين سفر دراز هم به خير گذشت !!آن هم باچي بااتوبوس!!!ويرصرفه جويي مادر باعث شد بااتوبوس برويم !!!پدرانگارمي دانست چه وضعي درانتظارمان است .مخالف بود!!به هرحال باهزارسلام وصلوات راه افتاديم.عمه جون هم همراه مان بود.ازهمان آغازش حال گيري بود!!بليت ساعت ۹.۵ بامداد!!!راداشتيم اتوبوس ساعت ۱۰.۵راه افتاد!!پدرمي گويد از۱۷ سال پيش که براي نخستين باربااتوبوس به تهران آمد هيچ چيز عوض نشده است آش همان آش هست وکاسه همان کاسه!!!تازه اتوبوس ويژه هم بود!!ويژه يعني چي؟!!يعني اين که دوتاتلويزيون مي ذارن توي اتوبوس وبراي تان فيلم ويديويي پخش مي کنند البته چون سروصداي اتوبوس زياد است بايد به همان تصوير خشک وخالي قناعت کنيد که خيلي هم رنگ ورورفته است!!!براي مافيلم آدم برفي راپخش کردند وفقط آوازهاي فيلم راشنيديم(اگه يادش بره که وعده با من داره واي واي!!!)البته يک مشت شکلات آشغالی وبيسکويت بچه خفه کن هم می دهند!!
پشت سر ما دوزوج جوان نشسته بودندانگارنامزدبودند!!ولي قيافه هاشان با هم مونمي زد.مدام گير مي دادند به من!!دختره مي گفت چه سبزه ي بانمکي!!پسره مي گفت چه قيافه مردانه اي دارد!!راه به راه هم مي گفتند خدانگه اش داره(قيافه ي پدرديدني بود!!)
به خانه ي پدربزرگ که رسيديم مادربزرگ دم درايستاده بود.ازيک ساعت تاخيرما زابراه شده بود!!!پدربزرگ هم باآن که بوي همان آب بدبوي معروف را مي دادنگران بود!!
پدردرچه خانه ي باحالي بزرگ شده است بايد ببينيد.حياط درندشت وپرازگل وگياه اش آدم رامست مي کند!!همه جا هم يادگارهاي پدربه چشم مي خورد.اين درخت گلابي راهنگامي که دوم راهنمايي بودکاشت!!آن کاکتوس رادوم دبيرستان کاشت!!(چه کاکتوس ترسناکي!!ازپدرهم بلندتر)اين تشک نوزادي پدراست(چه تشک کت وکلفتي!!اين چندروزجولانگاه من بود!!)
از همه باحال ترگل محبوبه شب است شب که مي آيي بيرون انگارتوي هواعسل پاشيده اند!!اي کاش ماهم مي توانستيم درتهران محبوبه ي شب بکاريم!!
صبح که بيدارشديم باپدرومادررفتيم سراغ شاليزارهاي دروشده اي که ميدان باز ي ها وشيطنت هاي دوران بچگي پدربود!!ابتدا ازميان درختان صنوبرگذشتيم اگرحواس تان نباشد زمزمه ي برگ هاي پت وپهن صنوبر به اشتباه تان مي اندازد وخيال مي کنيد مرداني درکنجي سرگرم پچپچه اند!!
گردش درشاليزارخيلي دل پذيراست به خصوص اگردرآغوش پدرباشي که بوته هاي شال تسبيح(تسبيح شغال!!) رانشان ات دهد،سنجاقک هاي رنگارنگ را دنبال کندوسردرپي پروانه هاي سفيد بگذارد!!هرازگاهي هم دورازچشم مادردانه ای تمشک توی دهان ات بچپاند(دهان آدم آب مي افته!!ترش وشيرين با هم!!)
درشاليزارکه بوديم ناگاه صداي ويژويژي آمد!!پدرگفت که ماري قورباغه اي راشکارکرده است!!فوري بردمان بالاي سرشان!!توي جويباري کوچک زيرگياهان آبي ماري پاي قورباغه رابه دهان گرفته بود!!صداي ويژ ويژ هم ازقورباغه ي نگون بخت بود!!مادرازبس که اصرارکرد پدرباچوبي جداي شان کرد وقورباغه دررفت!!پدرمي گويد اين کاردخالت درطبيعت است وکاردرستي نيست!!اگرمارها قورباغه هاراشکارنکنندتمام شمال راقورباغه برمي دارد!!
بعدازظهررفتيم کناردريا!!چشام گرد شد اين همه آب،اين همه پهنا واين همه غرش!!من که حسابي فکري شدم!!
راستي تاحالا سوار فرغون(چه اسم مزخرفي!!!) شده ايد؟ يک بارکه دادوبيداد راه انداخته بودم پدرتوي فرغون خوابوندم وحسابي درحياط گرداند!!خيلي حال داد؟!!آقا ما هم نامردي نکرديم هروقت حوصله امون سرمي رفت اللهي به اميد تو !!دوتانعره کلاردشتي مي کشيديم وکاربه فرغون سواري ختم مي شد!!!
اين چندروزپدرخودش راباغذاهاي شمالي دست پخت مادربزرگ(ميرزاقاسمي،باقلاقاتق،ماهي،زيتون پرورده،کال کباب)،سير،به وکتاب خواني(چراغ ها را من خاموش مي کنم-زوياپيرزاد-،هجرت انديشه ي اجتماعي-هيوز-ومارکس وسياست مدرن-بابک احمدي-) خفه کرد!!!
برگشتني عمه جون پهلوي زن ميان سالي نشسته بودوازپشت مي ديديم که دارند حسابي مخ هم ديگررامي زنند!!بين راه که براي چاي وجيش پياده شديم عمه جون به مادرگفت ٬چه پوستي عالي داشت٬(سرم رامي دهم اگرزني يک باردرعمرش اين جمله را به زبان نياورده باشد!!!)
هنگام شب ازکرج ردشديم.حالا مي فهمم چرا پدراسم کرج راگذاشته نگين شب وزگيل روز!!!به راستي درشب زيبااست!!