10/08/2002
سفرنامه ي بامدادک:بالاخره من هم توانستم ازاين تهران خراب شده پا بيرون بگذارم گيرم سواربراين اتول هايي که تا راه مي افتند آدم خواب اش مي گيرد.نمي دانستم که سفر رفتن ام آن قدراهميت دارد که مادربزرگ مادر ي ام(همون که راه به راه به ام مي گه شکلتو برم واين باباي ناقلا هم بل گرفته واسم مامان بزرگ بيچاره را گذاشته شکلتو برم!!) آش پشت پا برام درست کنه.
سه تا اتول بوديم ومقصد هم کلاردشت.پيش ازاين که را ه بيفتيم بزرگ ترها حسابي خودشان راساختند با اون آب هاي زردرنگي که روي اش حسابي کف مي کند.البته ازاون آب هاي سفيد بدبو هم به اش اضافه کرده بودند.بابا که مي بوسيدم دهن اش بوي گند مي داد!!
بزرگ ترها مي گفتندچهارساعته به مقصد مي رسيم اما چنان راه بنداني بود که بيا وببين !!چهارساعت که چه عرض کنم 9ساعت طول کشيد تارسيديم به کلاردشت.ساعت ۲نصف شب!!دراين ميان هم بزرگ ترها کلي درباره بي شعور بودن خود مردم غرزدند.من که به دودول ام هم نبود وتمام مسيرراخوابيدم وهروقت هم گشنه مي شد نعره زنان ازخواب بيدارمي شدم.اگربدانيد نعره زدن دردل کوه هاي جاده ي کندوان چه حالي دارد.
واماکلاردشت !!!دهي بيش نيست بابزک شهري !!اين راهمان دونصف شب فهميدم که نرسيده به ويلا ي دخترخاله اينا (دخترخاله ي بابا!!يک دخترخنده رو هم دارند!!اسم اش گل گندمه ويک ماه ازمن بزرگ تر)درست دروسط جاده گاو سياهي نشسته بود وبه بوق هاي اتول هاي ما محل سگ نگذاشت!!باهزارزحمت ازکنارش گذشتيم!!ما توي ماشين دخترخاله اينا بوديم ومدام هم سي دي گوش مي داديم.من ازهمه بيشترازخواننده اي خوش ام اومدکه مي خوند ّدل ام ازخيلي روزا با کسي نيست....ّ صداش مخلوطي ازغم وخشمه!!!شنونده هم مي تونه زارزارگريه کنه هم مي تونه با خشم به ديوارمشت بزنه!!!
بگذريم!!!هواي کلاردشت سرده !!خودم توي دماسنج ديدم!!دوازده درجه!!مامان دست بردارنبود مدام کلاه مي کشيد روي سرم وجوراب به پام مي کرد .ازاين دوقلم پوشاک بيزارم.مادرها عاشق کلاه گذاشتن روي سربچه هان!!من به اين مي گم عقده ي روسري!!!
صبح که بيدارشدم فوري بدقلقي کردم که ببرندم بيرون!!عجب جاي باحاليه اين کلاردشت بااون کوه هاي جنگل پوش ومه بامدادي!!مه يه چيزي مثل دودخودمون تو تهران منتها سفيد وخنک!!ازهمه قشنگ تربوته هاي گل سرخ بود پدرمدام مي بردم زيرگنده ترين شون يک بارداشتم يکي شونو گازمي زدم که اين عمه ي بدجنس فوري به ژدر گفت ولو رفتم!!!
همه جا پراست ازصداي پرنده ها !!صداي پرنده اي سياه ودم جنبان به نام راب ايشکين ازهمه جالب تراست مثل قهقه خنده مي ماند.راب ايشکين به زبان گيلکي يعني حلزون شکن.پدرمي گويد اين پرنده ي ناقلا حلزون ها را مي گيرد وآن قدرروي سنگ ها مي کوبد تاپوست شان بشکند !!بعد هم که معلوم است شکمي ازعزا درمي آورد آدم چندش اش مي شود!!
بعد ازظهر به بازار حسن کيف(ترو خدا اين هم شد اسم!!) رفتيم مردهاي اين جا مثل دوست هاي بابا همه سبيل کلفت اند وزن ها هم همان چهره هاي زجرکشيده ي زنان شهرستاني رادارند!!!ازهمه جالب تر پيتزا فروشي ها بود ونگاه تمسخرآميز پدربه آن ها!!
غروب باپدررفتم زيردرختان گردو(بازيتون اشتباه نشه!!) اي بابا شما مي دونستيد گردو دو تاپوست داره؟!! من که نمي دونستم!!پوست سبزه خيلي باحاله!!!
راستی اين جا مارمولک های سبزبزرگی هم داره محلی ها به اش می گند ماچکول!!دمشونو بگيری فوری کنده می شه !!پدرمی گه کوچيک که بود اين دم هارو دفن می کردندچون مردم می گفتندتبديل به پول می شود.البته انگارجزيک مشت مورچه چيزی نصيب پدروهمبازی های اش نمی شد!!
بزرگ ترها دارند باسير خودشان را خفه مي کنند پدرکه باميرزاقاسمي هم مشت مشت سير مي خورد!!
شب اين جا انگارغليظ تراست همان چراغ هايي که درتهران مثل چاقو سينه ي شب رامي شکافند اين جا شمعکاني اسير دست تاريکي مي نمايند!!
چه سکوتي کسي درخانه همسايه بگوزد صداي اش را مي شنويم!!!
اين جا يک گريه جديد اختراع کرده ام اسم اش را هم گذاشته ام گريه ي کلاردشتي!!به جان شما خونسردترين آدم ها را ازکوره به درمي برد!!گمان نکنم درتهران بشود ازش استفاده کردسقف مي آد پايين!!!
صبح پدروخاله اش رفتند چوچاغ چيني!!يعني چيدن گياهي بابويي بسيارتندترازنعناع که پدربراي اش مي ميرد!!مي ترسم وقتي بازنشسته شد کارخانه ي آدامس چوچاغ راه بياندازد!!بدفکري هم نيست ها!!
اين گل گندم بااين خوش اخلاقي اش حسابي مرابدنام کرده است همه به اش مي گن خوش اخلاق وبه من مي گن بداخلاق!!!
اين آدم بزرگ ها هم عجب حوصله ای دارندبا خودشون ازتهران ارگ آوردن شب دوم بزن وبرقصی راه انداختند که بيا وببين.پدربازهم ازاون آ ب های بدبوخورده بودوچندبارهم منو بغل کرد برد وسط بايکی ازاين آهنگ های ديمبل ديبو رقصيد.مدام هم رو به پدرومادرگندم می کردومی خوند"نامزدشو بدين بره دايلاليلای لای می خواد به قربون اش بره دايلاليلای لای...!!!!."
برگشتني ازراه بندان خبري نبود.گل گندم سرما خورده بود وتب کرده بودوبرديم اش بيمارستان !!خيلي نگران اش بودم!!

0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا