10/19/2002
نگاه:شايديکي ازبزرگ ترين گناهان اين حقيرسراپاتقصيرويران ساز مباني ديني تمام کساني است که درشعاع چندفرسخي ام قرارداشته باشند!!!دين مداران گرامي خيلي هم که پاي بند به مباني ديني شان باشند دست کم دست ازارشاد ديگران برمي دارند ودرمي يابند که انسانيت انسان ها ربطي به جهان بيني شان ندارد ودست برقضاغير ديني هاازباحال ترين آدم ها هستند(بهتره همين جا نوشابه اي ،آبجويي چيزي براي خودم وتمام هم مسلکان عزيزبازکنم).يکي ازاين افراد که به احتمال زياد سرپل صراط گريبان مراخواهد گرفت(البته اگرهم نمي گرفت من کون آن رانداشتم ازروي پلي بگذرم که ازشمشيرتيزتروازمونازک تراست!!!ترجيح مي دهم شناکنان اززيرپل مذکوربگذرم!!!) همکاري است که درروزهاي آغازين همکاري مان مومني بودبراي خودش، اماچيزي نگذشت که نمازش يک خط درميان شد،بعد روزه اش يک درميان شدواينک درپس ده سال همکاري نه تنها تمامي شعائرمذهبي راکنارگذاشته است مارکس وهزاران لعنت الله عليه ديگرهم مي خواندگيرم که چندان ازآن ها سردرنمي آورد.چندي پيش همين همکارگرامي يقه ام راگرفت که ژان پل سارتررامي شناسي؟وآن قدر سوال پيچ ام کرد که هرچه ازسارتر مي دانستم براي اش گفتم !!!فرداي اش ديدم با کتاب ٬فلسفه ي اصالت هستي٬ سارتر(همان ترجمه قديمي زنده ياد مصطفي رحيمي)آمد پيش من.هرچه براي اش توضيح دادم نبايد ابتدا به سراغ اين کتاب سارتربرود به خرج اش نرفت که نرفت ويک هفته اي هم کتاب راخواند!!!يک ماهي گذشت تاحکمت سارترگرفتگي اين شاه پسر رافهميدم!!مي خواست مخ دختري رابزند که شيفته ي سارتربوداما به جايي نرسيدچون دشواربتوان با يک هفته خواندن سردختري راشيره ماليد!!!مگرآن که طرف هم سارترخوان يک هفته اي بوده باشد!!!
به راستي خواندن براي چيست؟!!براي آموختن؟!!براي شيک سخن گفتن؟!!براي علامه ي دهرشدن؟!!به گمان من همه ي اين هادست آوردجانبي خواندن است اما تاهنگامي که خواندن برآورنده ي نيازي دروني نباشدتدوام نداردومتوقف مي شود!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا