کتاب:درسفرشمال فرصتي دست داد و آخرين اثر
زوياپيرزادراخواندم:
٬چراغ ها را من خاموش مي کنم٬.ازآن رمان هاي بي دردسروهلوبپرتوي گلواست که مي توان روي واژه هاسرخوردتاآخررفت.درواقع اين آسان خواني ويژگي رمان است نه عيب آن!!بسته به پسند آدم داردبرخي دوست دارندباهرجمله وسطرداستان دست وپنجه نرم کنند وکشتي بگيرند،برخي هم دوست دارنددرصفحات کتاب سربخورندوجلو بروند.من باآن که جزو دسته ي اول هستم ازاين رمان خوش ام آمد.کل داستان سرراست است وهيچ پيچيدگي اي نداردوخواننده ي زيرک شايد بتواند روندداستان را هم به راحتي حدس بزند.درواقع زيبايي داستان را نه درکليت آن بلکه درريزه کاري هاي نگاه زنانه اي بايد جست که خواننده رابه خوبي بادغدغه ي زني درکشاکش باهستي آشنا مي کند.جزيياتي که
کلاريس ،زن قهرمان داستان مي بيند،به زبان مي آورد وبراساس آن ها دست به داوري مي زندونتيجه گيري مي کنددرنگاه عادي شايد پيش پا افتاده بنمايدامادرنهايت خواننده رادرچنبرخودمي گيرد وبه پيش مي برد!!!
يکي ازمشکلات رمان همان مشکلي است که درتمام رمان هايي وجود داردکه زبان قهرمانان سواي زبان خود رمان است!!دراين مورد قهرمانان به زبان ارمني حرف مي زنند وزبان رمان فارسي است.آدم همان احساس تماشاي فيلم هاي دوبله راپيدا مي کند!!به خصوص اگرنويسنده درفرازهايي مانند زير اين دوگانگي رابيهوده برجسته کند:
٬فکرکردم ٬هماهنگ تر؟٬چندوقت بود اين کلمه ي مشکل ارمني رانشنيده بودم؟من بودم لابد مي گفتم جورتراست يا بيشترمي آيد٬
جالب اين جااست که درجاي ديگري نويسنده اين شيوه رازيرپا مي گذاردومي نويسد:
٬بازگفتيد هلو؟ماکه انگليسي نيستيم.هستيم؟بگو بارو٬
لابد به خاطر اين که سلام به زبان ارمني کوتاه تراز وشايد آشناتراز٬هماهنگ تر٬درهمين زبان است!!!