11/10/2002
يادها:يکي ازجنبه هاي جالب کتاب آخر زويا پيرزاد اطلاعات جالبي است که درباره ي آبادان در آن گردآوري شده است که گمان کنم براي خودآباداني ها هم جالب باشد.خودم دوقلم اطلاعات کتاب درباره ي بريم(نام نوعي خرما ) وبوارده(بو+ورده=پدر+گل،يعني زمين هاي بوارده ازآن مردعربي بوده است که دختري به نام ورده به معناي گل داشته است) را که به يکي ازهمکاران آباداني گفتم کف کرد!!نام آبادان انگارهرکسي راکه پيش ازانقلاب ياقوتي ودرروزگارطاغوت گذرش به آن جا افتاده باشد دچارفراق زدگي مبسوطي مي کند.اما براي من که دردوران ياقوت وپس ازجنگ(ببخشيد دفاع مقدس!!) ودرسال ۱۳۷۳ گذارم به آن جا افتاده است هرگزاين گونه نبوده است.آن هنگام شش سالي ازپايان دفاع مقدس مي گذشت اما درآبادان انگاردوروزبود که دفاع مقدس تمام شده است.همه جاخراب وويران بود.خودآباداني ها مي گفتندتمام بودجه بازسازي صرف خوش گذراني ازمابهتران مي شود.تازه سربازي راتمام کرده بودم ودرتهران درآزمون پالايشگاه آبادان قبول شده بودم.به مادرهمين بريم جاداده بودنداما بريم به هيچ وجه آن شکوهي رانداشت که نغمه سرايان يادهاي خوش گذشته مي گويند.يک مشت خانه زپرتي بيش نبود.حتي توذوق من هم خورد که خانه هميشه براي ام چيزي فراترازخوابگاه نبوده است ودرک نمي کنم اين خانه قشنگ است وآن خانه محشر است يعني چه.
بيش ازيک ماه دوام نياوردم!!وسط مردادبودبه قول خودجنوبي ها خرماپزان!!!گرما ورطوبت بيداد مي کرد!!ماشمالي ها هم که مثل بزهستيم نه تاب سرماراداريم نه تاب گرما.تازه همان شبي که رسيديم گفتند برادران مجاهد خلق به اين طرف آب آمده اند که لوله هاي نفت رابمب گذاري کنند يکي شان راکشتند ويکي هم سيانورخورد!!!ازبرخي جاهاي شهرهم مي شدبرادران عراقي راديد که آن طرف آب دارند پاس مي دهند.همه ي اين ها دست به دست هم داد که پس ازيک ماه به بهانه ي مرخصي فلنگ راببندم ودربروم!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا