11/09/2002
ماه رمضان و زن ايراني: نخستين جمعه ي ماه مبارک!!! بود که به خانه ي مادرزن جان مي رفتيم وناگهان خاطرات تلخي ازکودکي درذهن ام جان گرفت.درخانواده اي که من بزرگ شده ام نسل اندرنسل انجام تکاليف مذهبي مانند نمازوروزه به گردن زنان بوده است.مادربزرگ ام دربسترمرگ هم نمازش ترک نشد ومادرم هنوزيک تنه نمازش را مي خواند وروزه اش رامي گيرد.بگذريم که خواهرم اين تنها رنگ وبوي مذهب راهم ازخانواده امان زدود وبرسنتي چندصدساله خط پايان گذاشت!!!.مردها اگرکابوس مرگ هراسان شان نکند هيچ گاه اعتنايي به تکاليف مذهبي نمي کنند!!ازهمان کودکي هيچ چيزبه اندازه ي اين مايه ي خجالت ام نبودکه مادرم بادهان روزه براي ما بچه ها وپدرم غذادرست مي کند،سفره مي اندازدوسفره جمع مي کندوصبح زودبيدارمي شود وبراي مان صبحانه آماده مي کند ورشته وخشکاردرست مي کند!!!جمعه اي که به خانه ي مادرزن جان رفتم ديدم همان بساط کودکي برقراراست!!!صبح باآن که خيلي زودبيدارشدم تاساعت ۱۱توي رختخواب باقي ماندم وکتاب خواندم فکرصبحانه خوردن جلوي چشم روزه داررنج ام مي داد!!گرچه اين شرم سرانجام هنگام ناهارگريبان ام راگرفت!!ازهمه بدتراين که مادرزن جان مي گفت چراصبح براي صبحانه نيامده ام مانده بودم چه بگويم!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا