11/17/2002
به من تبريک بگوييد:سرانجام رييس مان ازسفردورودرازحج برگشت ،همان که آش پشت پاي اش راخورديم!!بازهم رديف شديم ورفتيم به ديدارحاج خانوم!!!صورت اش حسابي برنزه شده بود،برنزه که چه عرض کنم جزغاله!!!دوباره همين حرف هاي نخ نما شده ردوبدل شدکه نمي دونم خدانصيب همه تون بکنه وياد همه تون بودم والخ (به قول آل احمد).حاج خانوم طبق معمول گيرداد به من که اميدوارم به خصوص خدانصيب شما کنه ومن باز سه کردم و گفتم فلاني باپولي که شما درآن جاخرج کرديد همين الان يک ازاين عرب هاي قلتشن چفيه قرمزرفته مونت کارلو ونشسته پاي ميزقمار!!جماعت مومنين چنان غضبناک به نظاره ام نشستند که ناچارشدم فوري فلنگ راببندم!!!
دم دماي تعطيلي اداره بود که ديدم حاج خانوم دوتا تسبيح به دست آمد بالاي سرم که يکي رابراي مادرزن ات بردار!!يکي شان سبزلجني بود وديگري زرد کاهي.زردکاهي رابرداشتم!!!هنوزبه مادرزن جان تحويل اش نداده ام!!!شده اسباب بازي بامدادک!!مرتيکه زبان نفهم هرچه به اش مي گويم اين تسبيح مقدس است مال بازي واخ وتفي کردن نيست به خرج اش نمي رود که نمي رود!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا