نامه:خانوم جان ( مادر بزرگم ) فقط سواد قرآني داشت . ولي خيلي با فرهنگ بود و پيشرفته به نسبت سن و سالش .با هم در يك خانه زندگي ميكرديم . هيچ قصه و مثل و داستانش بي معني نبود . هميشه توضيحي ميداد در اول و يا آخر قصه هايش . قصه هاي اش طنز شيريني داشت و به دل مي نشست و آن قدر تكرار ميكرد كه باقي مي ماند همه عمر در گوش مان و به تدريج كه بزرگ تر مي شديم معناي اش هم با ما بزرگ مي شد و ديد بازتري پيدا ميكرديم به خودمان و جامعه مان.
غروب ها بايد گروه کر قورباغه هاي مرداب يادت باشد ؟ ۴ دسته كر بودند . با ۴صداي متفاوت .و در انتهاي گويش ، كلمه آخر را تكرار مي كردند . و مي داني كه لانتي ( همان مار هاي سياه بي سم كه قورباغه مي خوردند و در مرداب زندگي ميكردند . كه قورباغه ها اسمش را گذاشته بودند دم درازه .يکي از اين آوازراتقديم اش مي كنم به بامدادك . كاش خودم ميتوانستم با همان صداي آهنگين برايش بخوانم .
-( دسته اول قورباغه هاي خبر بيار ):
دم درازه مرد ... مرد .... مرد ...مرد .... مرد ... مرد .....
- (قورباغه هاي جوان و پرسشگر )
خبرش رو كي بارد ( باورده ) ؟ كي بارد ... كي بارد ... كي بارد ....
- (قورباغه هاي ميانسال كه مثل دايي جان ناپلئون هستند )
بامبولي مراد ( مرادي كه بامبول باز است غير قابل اعتماد )بامبولي مراد ..بامبولي مراد... بامبولي مراد...
- ( قورباغه هاي پير كه حال و توان هيچ چيز را ندارند و هر كوششي را نفي ميكنند )
باورنكونام ... باور نكونام .... باور نكونام .....باور نكونام....(باورنمي کنم)
خب بعد يهو همه شون ساكت مي شوند . چون اون خبر راست بود . دم درازه حمله مي كند به قورباغه ها و آن ها هم ساكت مي شوند و خودشان را يك گوشه اي قايم مي كنند . كه باز هم يواشكي خبر بيار ها سرو گوش آب ميدهند و خبر رو پخش مي كنند . دوباره شروع ميشود .
باور ميكني ؟ هر وقت عصري با پاپا و مامان مي رفتيم بلوار .دم غروب كه مي شد با التماس ازشون مي خواستم بريم طرف مرداب ...بعد ها كه بزرگ تر شدم . مامان ميگفت .تو چون بچه بودي خانوم جون نمي خواست حقيقت رو بهت بگه كه ناراحت بشي . عزيزم وقتي اين مار ها صداي ملت قورباغه رو مي شنوند براي اين كه خفه شان كنند به اشان حمله مي كنند و چند تا شونو مي خورند . اينها دست هاي ظلم حكومت مرداب اند .
آخه مامان از اون توده اي هاي دوآتشه و فعال بود.