12/31/2002
نامه ي دوست : شايد از تولد وبلاگ هاي تان ۱ ماه نمي گذشت كه شانس ياري ام كرد و پيداي تان كردم . بعد از ۲۴ سال دور بودن نعمتي بود برايم . شبي شعري خواندم در يكي از وبلاگهاي معروف . صاحبش نوشت از دوست دختر سابقش هست . شعري بود با يك دنيا حس و حرف .گفتم شعر ديگري هم دارد ؟گفت تازه رفته امريكا . نوستالژي و كار كم در آمد و غريبگي با محيط ،چشمه شعرش را بايد خشكانده باشد .گفتم نشاني پست الکترونيکي ام را به او بده ...
وقتي با من تماس گرفت فهميدم در شهري زندگي ميكند كه فقط نيم ساعت رانندگي با من فاصله دارد
ارديبهشت بود كه توي كافه تريايي هم ديگر را ديديم . از هنرستان ديپلم نقاشي گرفته بود . يك سال بود كه با خانواده آمده بودند امريكا . از ۳ بعد از ظهر تا ۱۲ شب در جايي با مدير بي انصاف ايراني كار مي كرد با حد اقل حقوق و بعد از رفتن به خانه مي خوابيد تا ۱۱ صبح و دوباره تكرار و تكرار .هنوز انگليسي را نتوانسته بود دنبال كند . با كدام وقت ؟
گفتم دوست داري در يك تلويزيون فارسي گوينده باشي ؟
استقبال كرد . در هفته ۲ روز آن هم بعد از ظهر ها .
گفتم برو كالج . انگليسي و نقاشي را ادامه بده . آدرس را دادم
رفت و نام نويسي كرد و به سرعت زبان و نقاشي اش پيشرفت مي كند .
گفتم دوستي در يك موسسه امريكايي مدير قسمتي است كه صحبت كرديم اگر هفته اي ۲ روز كار كني ماهي ۱۰۰۰ دلار حقوق مي دهد معادل همين كاري كه تمام روزهاي هفته وقت ات را مي گيرد
خوش حال پذيرفت و آن چنان كارش را درست انجام مي دهد كه گل سر سبد است در ميان ديگران .
گفت : ديگر آن دختر بد خانواده نيستم . پدر و مادرم با من ارتباط بر قرار كرده اند . من هم بر خلاف سابق كه ازشان نفرت داشتم حالا واقعا دوست شان دارم . الان مي فهمم حق داشتند از من دل خور شوند . مي داني چرا ؟چون من به دليل كمبود كار براي جوانان در ايران همه وقتم به رابطه با دوست پسرهاي ا م مي گذشت و يا در خانه به گفتگوي تلفني با آن ها .ولي حالا انرژي ام در راه درستي صرف مي شود .الان ۵ روز هفته صبح ها تا ساعت ۲ بعد از ظهر كالج ميروم . دو روز هفته بعد از ظهر ها به تلويزيون براي ضبط برنامه ام .دو روز هم براي آن موسسه كار مي كنم . اوقات فراغت ام هم كه به درس خواندن مي گذرد .و گاهي ديدن فيلم و ديدن نمايشگاه هاي نقاشي . راستي از اتومبيل كورسي ام خوش تان آمد ؟
مي گويم مبارك است خيلي زيباست
مي گويد با کارت اعتباري خودم خريدم. قسطي .ماهي ۲۰۰ دلار
مي گويم بابت خرج خودت به خانواده پول ميدهي ؟
مي گويد بابا نمي خواست از من بگيرد ولي گفتم ۲۱ ساله ام بايد متعهد زندگي خودم باشم با اصرار راضي شان كردم ماهي ۳۰۰ دلار از من بگيرند
خوشم مي آيد از احساس مسوليت اش . همان چيزي كه در ملاقات اول گفتم به او . قبول مسوليت هم نوعي تمرين دموكراسي است .
به يمن وبلاگ شما ، دوستاني دارم بهتر از گل و زيباتر از آب زلال
چه كسي مي گويد جوان هاي ما بي مسوليت و ولنگارند ؟ فقط كافي است هفت خوان كنكور نباشد و زمينه كار و فعاليت . وقت شان را پركنيد . نازنينان ما بي نظير ند
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا