12/15/2002
فراموشي:مرادحسين راچندروزپيش ديدم .موهاي اش سپيدسپيدشده بودهنوزهم سادگي وصفاي روستانشينان کردراباخودداشت.دانشگاه وزندگي درکلان شهردرندشت تهران هم نتوانسته بود سادگي اش راازميان ببرد.ريش مراکه ديدگفت اين چيه؟!!گفتم اولا که اسلام درخطره!!دوم آن که هواسرده!!سوم آن که مي خوام سبيل بذارم تادربيادمي خوام درپس زمينه ي ريش به چشم نياد!!!زدزيرخنده.مرواريدسپيددندان هاي اش دست نخورده مانده بود.گفت هنوزهمان پرچانه ي هميشگي هستي!!!يادروزهاي دانشگاه افتادم آن موقع ها هنوزموها وسبيل اش سپيد نشده بود.دست گذاشتم روي پازلفي هاي خودم وگفتم من گلگير سفيدکردم اما توسپرراهم سپيد کرده اي(باانگشت گوشه ي سبيل اش را گرفتم).بازهم زدزيرخنده!!!درطرح شش ماهه ي اعزام دانشجويان به جبهه با هم افتاده بوديم کرمانشاه.بخت با ما ياربودکه درست پس ازپايان جنگ هماي سعادت جانبازي درجبهه هاي حق عليه باطل برشانه هاي نحيف مان نشست!!!مرادحسين زبان کردي رايادم مي داد.سه ماهه يادگرفته بودم!!مرامي بردروستاي شان ومي گفت فقط کردي حرف بزن.نيم ساعتي باپيرمردهاي دستاربسته وشلوارجافي پوش گپ مي زديم.بعدمراددست مي گذاشت روي شانه ام مي گفت حدس بزنيد اين رفيقم بچه ي کجاست.هرکدام ازشهر يا روستايي درکردستان نام مي بردند.مرادهم مي گفت نوچ.حسابي که سرکارشان مي گذاشت مي گفت ازخودش بپرسيد.يکي شان مي پرسيد:٬منال کوريد؟!!٬(بچه ي کجايي؟!!) وقتي مي گفتم ٬منال شمال٬ مراد مي زدزيرخنده.حالا نخندکي بخند!!!کلي باکردي صحبت کردن ام پز مي داد.
حالا درپس اين همه سال ازاداره اشان درکرمانشاه براي رفتن به ماموريتي يک ماهه به انگلستان آمده بودتهران.ازحال عموي اش پرسيدم.پيرمردي باسبيل ها آخته که بقالي کوچکي درکرمانشاه داشت.هروقت مي رفتيم سراغ اش براي مان نوشابه بازمي کرد.من هم مثل مرادحسين ،مامو صداي اش مي کردم يعني عمو.همين که مراد گفت پارسال مردبغضي درگلوي ام گره انداخت!!
مرادمي گفت ماه هاي آخرفراموشي گرفته بود.زن اش رامادرش مي پنداشت وپسرش رامردهمسايه!!پسرش که به اتاق واردمي شدبه زن اش که مادرمي پنداشت اش مي گفت برود بيرون ياحجاب اش رادرست کند!!!
مراد راهم بايکي ازبرادران خودش که ساکن تهران بودو سال ها پيش فوت کرده بود اشتباه مي گرفت ومي گفت چه عجب بالاخره پاي ات راازآن تهران خراب شده بيرون گذاشتي وسري هم به مازدي!!مراد مي گفت امايادت باشدمن که مردم مراسم ختم من نيامدي!!!مامو هم سوگندمي خورد که وقت نداشته است!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا