12/01/2002
افطاردراداره!!!:داشتم چيزي مي نوشتم که ديدم بالا سرم ايستاده،رييس مون رو مي گم،همون حاج خانوم مهربان!!بسته اي کاغذپيچ به اندازه ي بسته ي اسکناس دويست تومني راروي ميز م گذاشت ودرپاسخ به پرسش نگاه ام گفت ٬شما نيامديد اما مابه يادتان بوديم٬!!بعد هم راهشو کشيد ورفت!!دوزاريم افتاد که منظورش افطاري روزپيش اداره بود که دودره کرده بودم!!!فمنيست ها هرچه مي خواهندبگويند بگوينداما من مي گويم که زنان دانش آموخته ودرس خوانده ي ميهن آريايي اسلامي همچنان پادرراه مادران ومادربزرگان گرامي شان مي گذارند!!!چرا براي اين که چندروزپيش يکي ازبانوان همکار(مهندس رايانه!!!)راه افتاده بود توي اداره که ازهمه قول بگيرد که درافطارحاضر باشند.کاشف به عمل آمد که بانوان عزيز اداره هرکدام شان گوشه اي ازکارراگرفته اند که سفره افطاراداره روبه راه شود.يکي هزينه ي برنج را به عهده گرفت ،آن يکي هزينه ي مرغ وديگري هزينه ي زولبيا وباميه!!!(يادبچگي افتادم که زنان همسايه آش شريکي درست مي کردند!!!)من که صابون اين گونه افطاري ها به تن ام خورده بود به بانوي دعوت کننده گفتم٬روزه نيستم!!٬ گفت ٬چه ربطي داره٬(ترا خدا مي بينيد افطارربطي به روزه نداره!!!)چند دقيقه اي کل کل کرديم وديدم طرف انگاردست بردارنيست مجبورشدم به قاعده ي معروف ميهن آريايي اسلامي عمل کنم:٬بگو آره بعدش هم کارخودت روبکن!!!٬ اين جوري شد که آره گفتيم ودرروزموعودهم جيم شديم!!!
کاغذ بسته ي روي ميز رابازکردم زيرش بسته اي بود که توي دستمال کاغذي پيچيده شده بود.دستمال کاغذي راهم کنارزدم زيرش پاکت فريزربودوازپشت اش حلواي خوش رنگي نمايان!!!ديگرنمي شدادامه داد!!گذاشتم براي مخفي خواري ظهر!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا