نامه:تا جايي كه يادم مي آد ، هميشه منزل پدر و مادرم مركز تجمع اقوام بود . محال بود جمعه ای مهمان نيايد. من و خواهران و برادرانم با همسر و بچه هايمان، خاله هايم با همسران و بچه هاي شان ، دختر عمه هاي مادرم . حسابي غلغله می شد. آشپزخانه هم كه از صبح اجاقش روشن بود و ودكاهاي پاپا در فريزربود كه خودش ميگفت گور فرعون. عادت داشتند ودكا را با طلوع اولين ستاره شروع كنند .غروب كه مي شد من و خواهرانم دست به كار مزه براي پاپا مي شديم .ماست و خيار . بوراني اسفناج . ماهي اوزون بورون كه شوهر خاله ام از شيلات مي آورد و بايد كبابش مي كرديم. نرگسي . بوراني بادمجان . ناز خاتون ...گو اين كه پاپا و شوهر خاله ها ودكا مي خوردند ولي همه از مزه ها نوش جان مي كردند خاويار هم كه جاي خودش داشت . خيال نكن گران بود خاويار از انزلي مي آمد درجه يك و با قيمت بسيار ارزان ... نمي دانم چرا شيشه هاي خالي ودكا را مامانم دور نمي ريخت . هميشه مي گذاشت در زير زمين .
در بحبوحه انقلاب . مادرم از همه خوشحال تر بود . وقتي از لندن تلفن كردم و حال شان را پرسيدم . گفت همه خوب اند . از نا آرامي ها سوال كردم گفت " عوض ميشود . مطمئنم . ارتش هم دارد متمايل مي شود طرف مردم ." گفتم" فكر مي كنيد چه نوع حكومتي خواهيم داشت ؟" با اعتماد گفت :"
مذهبيون كه حكومت را نمي توانند اداره كنند مسلم است كه كمونيستي خواهد شد . چپي ها خيلي آرام مهيا شده اند امام مي آيد . شاه مي رود وآن وقت نوبت آن حكومت دل خواه مي رسد ...."
با پاپا حرف زدم كلافه بود از دست مامان مي گفت :
"مادرت زده به سرش . يك بشكه بزرگ نفت را كه در زير زمين داشتيم با كلي نمي دانم گليسرين و تمام صابون هاي خانه را هي رنده ميكند . تمام شيشه عرق هاي قديمي را باآن فرمول زمان توده اي بودنش پر مي كند از نفت و نمي دانم صابون و گليسرين و... كوكتل مولوتف درست مي كند . راستي توي شان فتيله هم مي گذارد . شب ها مي دهد دست دوتا برادرت . خودش هم دنبال شان راه مي افتد و مشغول آتش افروزي هستند ...به حرف هيچ كسي هم گوش نمي دهد . مي گويم ، خانوم تو يك يك توماني بده دست ملا . ده نفر بريزيد سرش . اگر توانستي آن يك توماني را از دستش در بياوري ؟حالا اگر اين ها صاحب مملكت بشوند ؟ خيال مي كني دو دستي تحويل تان مي دهند كه چپي اش كنيد ؟ حالي اش نيست مادرت ... بهش گفتم تو داري اين كوكتل مولوتف ها را زير پايه هاي خانه و زندگي بچه هاي ات منفجر مي كني اگر آواره نشدند تف بينداز به روي من ....ملا اول پدر چپي ها را در مي آورد . حالا تو خام شو براي شان جاده بساز كه بيايند ...."
خنده ام می گرفت .پدرم هميشه آدم دمكراتي بود مادرم يك عمر چپي . شنيده بودم دو تا از بچه هاي خاله ام شده اند از مجاهدين طرفدار مسعود رجوي . پسر خاله دانشجوي رشته علوم اجتماعي ام از طرف داران پر و پا قرص دكتر شريعتي و عضو فعال جنبش اسلامي ( پدرش شديدا شاهي بود و هيچ روزي را بدون ودكا به شب نمي برد و نه نماز را مي دانست و نه مي دانست قبله كدام طرف است ) خواهر اين اسلامي دوآتشه طرف دار سلطنت و ضد مذهب ،خانم جان مذهبي متجدد و طرفدار تحصيلات و كار كردن زن، مركز تجمع همه شان در خانه پدرم بود وآن پسر خاله تازه مسلمان سيد اولاد پيغمبر .....
سر گيجه گرفتم . گفتم خوب است حتما دارند تمرين دمكراسي مي كنند . هنوز همه همديگر را دوست دارند با وجود اختلاف عقيده ،آن رابطه انساني و مهر و محبت را فراموش نكرده اند .
يك ماه بعد كه امام وارد شد تلفن كردم از مادرم پرسيدم باز هم همه مي آند آن جا و بحث مي كنند و بعد هم مهربانانه روي هم را مي بوسند و لقمه محبت براي همديگر مي گيرند ؟
گفت بله . همه . همه مي آيند . غير از آن پسر خاله تازه مسلمان ات كه بد جوري چهارآتشه شده . رابطه اش را قطع كرده با همه . شده يكي از مهره هاي حزب اللهي ........
زنگ خطر بد جوري به صدا درآمده بود . او همه مهر و انسانيت را گم كرده بود . دلم خيلي تنگ شده براي پسر خاله ام كه از من ماست و خيار بيشتري مي خواست ....