1/14/2003
ريشه ي اين همه کينه کجاست؟!!!: کشاکشي که درفلسطين مي بينيم خاستگاه هاي بسياري دارداماآن چه بيش ازهمه مايه شگفتي است ژرفاي کينه ي نژادي وديني است. متولي يکي ازاين کينه ها ناسيوناليسم مبتذل ومتولي ديگري تعصب مذهبي است.به ويژه تعصب ديني دردميدن برآتش نفرت نقشي ديرينه دارد.هنوز هم نفرت برخاسته ازاختلاف ديني رابه خوبي مي توان درلابلاي سخنان مردم وخاطرات خودمشاهده کرد.يادم مي آيدکلاس اول دبستان که بودم پسربچه سرخ وسفيدي بامن پشت يک نيمکت مي نشست وبهايي بود.تنهادوست اش من بودم.روزي نبودکه ازفحش هاي همکلاسي ها(سگ بهايي!!کم ترين شان بود) وانگلولک هاي جنسي بچه هاي کلاس بالاتر!!اشک اش درنيايد.هنوزکه هنوزاست يکي ازکابوس کودکي من نفرت وکينه ي ديوانه واري است که اين همکلاسي کودکي ام درکانون اش دست وپا مي زد.بعدهادردبيرستان رفيقي پيداکردم که او هم ازخانواده اي بهايي بود.البته بهايي شناسنامه اي بود!!خودش باوري نداشت وديدگاه هاي چپ داشت.پدرش مغازه داربود.هرچندگاهي مغازه اشان راتعطيل مي کردندوخانواده اش دچارمعضلات مالي مي شدند.(من وهمين بهايي شناسنامه اي!! ويک ديگرازدوستان، گروهي درست کرده بوديم وپول توجيبي هاي ناچيزمان راجمع مي کرديم کتاب اشتراکي مي خريديم ومي خوانديم.بعد هم مي نشستيم آن چه راخوانده بوديم نقدمي کرديم.اسم گروه مان راهم گذاشته بوديم خزر).درآزمون دانشگاه هرسه امان قبول شديم امادوست مان درگزينش ردشد به خاطربهايي بودن!!!چقدرسه تايي به اين موضوع خنديديم!!خنده اي تلخ!!دوست مان مي بايددرروزنامه اعلام انزجارمي کردازفرقه ي ضاله ي بهاييت!!! به هيچ ديني باورنداشت اماحاضرنبودتن به اعلام انزجاربدهد.براي اش اين کاربه معناي تن دادن به اقتداربود!!من مخالف بودم ومي گفتم آدم چرا بايد پاسوزچيزي شودکه باورندارد.دوستم يک سالي درخانه ماندتاسرعقل آمد.سرانجام دانشگاه تهران رابه پاسداري ازدين آبااجدادي ترجيح داد.الان هم براي خودش يک کارگاه توليدموادشيميايي راه انداخته است.مهندس موفقي است.
اماآن نفرت هنوزسرجاي اش هست!!نفرتي که وقتي پدري ازيهودي همسايه اش بالحني تحقيرآميزسخن مي گويدخودش رامانند بختک روي ذهن آدم مي اندازد.
بااين همه بازهم جامعه بسياري ازتعصب هاراکنارگذاشته است.فراموش نکنيدتاهمين صدسال پيش درتداوم سنتي هزارسالي،غيرمسلمانان دچارمشکلاتي درجوامع اسلامي بودندکه به راستي شرم آوربود.مسلماني راکه درکوچه مي ديدندبايدکنارمي رفتندتاراه براي اش بازشود.فقط مجازبودندکه ازالاغ استفاده کنند ،اسب سواري ممنوع!!نمي توانستندعليه مسلمان شهادت بدهند(الان مي توانند؟!!)،خانه اشان نبايدازخانه ي مسلمانان بلندترمي بود،نبايدباخودسلاح حمل مي کردند،عبادت شان نبايدگوش نازنين مسلمانان راآزارمي داد،حق نداشتندبه زنان مسلمان نگاه چپ بياندازنددرحالي که مسلمانان هرچه که گرزاسلام راکوبيده بودندکوبيده بودند!!به هنگام کتک خوردن ازمسلمانان ،حق دفاع نداشتند،ماليات شان دولاپهنابود،پوشاک خاصي مي بايدمي پوشيدندوبايدنشانه ي خاصي راروي درخانه اشان نصب مي کردند.
تازه اين وضع اهل کتاب است که موردقبول مسلمان اند،آن ها که دين ندارندول معطل اند.حالا حالاها بايددندان روي جگربگذارند!!!
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا