کودکان اين دوره وزمانه:اسم اش
شايان است.دوسال بيشترندارداما همين دوسال رادرمحله ي
نظام آباد سرکرده است.حرف که مي زندآدم ازخنده روده برمي شود.چندشب پيش به مهماني ماآمده بودند.
پارسا پسرعمه ي هم سن وسال اش هم بود.
پارساآن قدرشيطنت کردکه سرآخرمادرش عاصي شدوگفت
من ديگرمادرت نيستم فرداصبح ازخانه مي روم.اما
پارسا کک اش هم نگزيد.
شايان گفت
٬صبح که بيدارشدي ديدي مادرت نيست وريدي به خودت !!اون وقت حاليت مي شه!!٬
من ازبس خنديدم که
بامدادک باچشم هاي گردشده به من خيره شد!!!