1/29/2003
نامه ي دوست(چه بلايي به سر باغ آمد ؟):در اداره ي نمايش هنرمندان عقايد سياسي مختلف داشتند . شايد گاه گداري كسي از اعتقادات سياسي اش ميگفت .ولي يك عقيده مشترك بارز و درخشان ميدرخشيد . همه به انسان مي انديشيدند . همه ظلم را رد مي كردند . همه ضد خفقان بودند . هيچ كس لطفي كه چه عرض كنم !حتي گوشه چشمي به ساواك نداشت حتي آن كس كه طرف دار سلطنت بود. نمايش نويسان محبوب مان رادي و دكتر ساعدي و نصرت الله نويدي ( همان كرد شريفي كه سگي در خرمن جا و تامارزوها را نوشت )و....و كساني هم كه عضو اداره نبودند و كار تئاتر به صورت مستقل مي كردند مثل سعيد سلطانپور و يلفاني و ... گاهي مي آمدند براي ديدن و يا كمكي براي دكور و يا چاپ بروشور .
فضا پر بود از دمكراسي واقعي . اگر حرف حساب بود مي پذيرفتيم خواه از دهان آقاي محمد علي جعفري باشد يا خانم جميله شيخي و....
دوستان هنرمند هم همه اهل خانواده اي را مي مانستند . گاهي كه نمايشي براي اجرا به شهرستان هاي دور افتاده مي رفت كه اطاق پشت صحنه براي تعويض لباس نداشت و مجبور بوديم لباس مان را در حياط پشت ساختمان تعويض كنيم فوري نيم دايره اي ميساختند پشت به دايره و بازيگران زن لخت مي شدند و لباس شان را عوض مي كردندو متقابلا زنان هم همان ديوار انساني را برايشان مي ساختند .
و اما شيرين و جالب بود وقتي خانم هاي پيش كسوت و مسن تعريف مي كردند از زمان سختي كه گذرانده بودند و چه اندازه شاهكار و جرات كردند براي قدم به صحنه تئاتر گذاشتن . خانم رقيه چهرآزاد مادر و مادر بزرگ همه بود وچه افتخاري بود در كنارشان بازي كردن .مي گفتند كارگرداني كه نسبت خويشاوندي داشت با خانواده خانم چهر آزاد ، براي نمايش اش احتياج به يك دختر جوان داشت . در آن زمان مردهاي جوان را گريم مي كردند تا نقش زن را بازي كند . زنان حتي به ندرت از خانه خارج مي شدند و آن هم با چادر و مقنعه اي كه يك توري سياه مربع بود و تمام صورت را مي پوشاند . زنان در بيرون از خانه همه چيز را با پوشش چهارخانه ريز مي دند . حجاب بود و چه حجابي . برق هم نبود . و صحنه را با چراغ توري روشن مي كردند و وقتي نورش كم مي شد وسط بازي يكي مي آمد روي صحنه و چراغ را تلمبه مي زد كه نورش زياد شود . مادر خانم چهرآزاد زن روشني بود و اجازه داد بي آن كه نام خانم چهر آزاد فاش شود ايشان آن نقش را بازي كنند غروب كه مي شد نوكر خانه او را كه ۱۶ ساله بود با فانوس ، در حالي كه همان چادر سياه و مقتعه و روبند را پوشيده بود مي رساند به تئاتر و از در پشت مي رفتند و آن جا گريم مي شد و با سر و روي باز مي رفت اجرا مي كرد و بعد از اتمام بازي تا هنوز درهاي سالن را باز نكرده بودند . ايشان به سرعت چادر و روبند و مقنعه را مي پوشيدند و با نوكر سوار درشکه ( هنوز اتومبيل نبود )مي شدند و به خانه بر مي گشتند . آن زمان آدم هاي با سواد و روشن فكر مي رفتند تئاتر و همه مي خواستند بدانند آن دختر جوان متهور كي بود ؟و چون زن ها حتي براي تماشاهم حق تاتر رفتن نداشتند در نتيجه افراد خانواده و دوستان هم نمي دانستند . وقتي رضاشاه آمد وكشف حجاب هم شد و قرار شد كه همه شناسنامه بگيرند و نام فاميل براي خود انتخاب كنند . خانم چهر آزاد تصميم گرفت به دليل آن كه اولين زني بوده كه چهره اش را آزاد كرده بود نام خانوادگي اش را چهر آزاد بگذارد . ايشان خانمي بودند بسيار زيبا و فهميده و كتاب خوان . به دليل حرفه تئاتر مي بايستي همسري داشته باشند مثل خودشان روشنفكر و آزاده . بالاخره يكي از جوان هايي كه در آن زمان ازطريق كشتي به آلمان فرستاده شده بود براي درجه مهندسي ( ايران هنوزدانشگاه نداشت )و پس از فارغ التحصيل شدن به ايران برگشته بودند با ايشان ازدواج كردند .و نه تنها ممانعتي نكردند از ادامه كار تئاتر بلكه خودشان مشوق خانم بودند. خانم چهر آزاد ۲ پسر و يك دختر داشتند . پسر بزرگ شان براي تحصيل به امريكا رفت و آن چنان پيشرفتي كردند كه در ناسا استخدام اش كردند و براي كار علمي اش جايزه اي از دولت امريكا دريافت كردند . دولت ايران هم كه بوسيله سفارت مطلع شد تصميم گرفت جايزه اي هم در ايران به ايشان بدهد . پسرشان نامه اي نوشتند به وزارت خارجه و تاكيد كردند پيشرفت شان را مديون مادرشان هستند و اين جايزه را به خانم چهر آزاد بايد بدهند .
يادش بخير .دنيايي از محبت بود از پاكي و صفا و انسانيت.
به خودم مي گويم پس چرا الان بعد از ۲۴ سال كه همه دنيا پيشرفت كرده غبار غم و در جا زدن صحنه تاتر را پوشانده؟چرا فراموش كرده اند دمكراسي را ؟آيا ديگر هدف انسان نيست ؟ آيا تئاتر هم مثل خانم چهر آزاد ، جميله شيخي ، دكتر ساعدي ، سعيد سلطانپور و نصرت الله نويدي رخ در نقاب خاك كشيده ؟ از شما مي پرسم :
چه بلايي به سر باغ آمد ؟
0 Comments:

Post a Comment

بازگشت به بالا